کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۴۳۷۶۱
تاریخ خبر:

روس‌های محبوب و منفور من| تاواریش‌های من و لیاخوف مخوف

روس‌های محبوب و منفور من| تاواریش‌های من و لیاخوف مخوف

روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی| درباره روس‌های محبوب و منفور من در چند خط لازم نیست اهل جغرافیا و کنجکاو کشورهای همسایه باشید تا روسیه برایتان اهمیت پیدا کند یا روس‌ها را بشناسید. همین که تاریخ معاصر خودمان را بخوانید از حضور قزاق‌ها بگیرید تا بعدتر توده به‌عنوان یکی از مهم‌ترین احزاب کشور و تا همین حالا نقش پررنگ روسیه در تاریخ ایران باعث می‌شود که نسبت به آن‌ها شناختی پیدا کنیم. شناخت من البته نه با جغرافیای روسیه شروع شد و نه با تاریخ ایران.

من ۷ ساله بودم که پدرم از شاهکار ادبیات کتابخانه‌مان، «مرشد و مارگریتا» برایم حرف می‌زد. ۱۰ ساله‌ بودم که سعی کردم «مرشد و مارگریتا» را بخوانم و حقیقتا آن زمان حتی از روند قصه هم سر در نمی‌آوردم چه برسد به ارجاعات و استعاره‌ها اما در همان دوران جادوی کتاب مجذوبم کرده بود. یک ۳-۴ صفحه حیرت‌انگیز توصیفی بود از مجلسی که هنوز هم به وضوح روایتش را به‌خاطر دارم. بهیموت آن گربه چاق دستیار ابلیس در سالن اپرا گمانم مجلسی ترتیب می‌دهد و از مردم شوروی می‌خواهد روی سن بیایند و هر آن‌چه از لباس و کفش می‌خواهند در جا بپوشند و با خودشان ببرند.

مردم اول کار مرددند. فکر می‌کنند شیادی است تا یک نفر پا جلو می‌گذارد و وقتی معلوم می‌شود که این جادو حقیقت دارد آن مردمی که در فقر و محدودیت به‌سر می‌بردند به سمت سن حمله می‌برند. تا می‌توانند روی هم لباس می‌پوشند و کفش زیر بغلشان می‌زنند. در ۱۰سالگی تجسم صحنه‌ای که وقتی روی آن می‌روی لباس‌ها و کفش‌های مجلل مجانی به تو می‌دهند زنده‌تر و هیجان‌انگیزتر از مناظره پیلاطس با مسیح بود.

چهار سال بعد دوباره کتاب را خواندم و بولگاکف تبدیل به محبوب‌ترین کاراکتر روس زندگی‌ام شد. همان سال کتاب «روشنفکران و عالیجنابان خاکستری» از نشر مازیار منتشر شد. کتابی دو جلدی که همین اخیرا هم نسخه دیگری از آن را بیژن اشتری ترجمه کرده است. پشت کتاب نقل‌قول‌هایی بود از روشنفکران شوروی که تحت بازجویی‌های کا.گ.ب و زندان و شکنجه‌های دوران استالین از هم پاشیده بودند. به عقیده خیلی‌ از مردم شوروی بولگاکف زندگی‌اش بهتر از بقیه بود.

در نهایت نه به سیبری تبعید شد و نه او را به لوبیانکا (زندان مخوف شوروی) فرستادند. به علاوه استالین عاشق نمایشنامه‌های بولگاکف بود و همه می‌دانستند که عالیجناب خاکستری نظر مساعدی به نویسنده دارد. همین احتمالا بدترین شکنجه برای بولگاکف بود. بارها تقاضا کرد از شوروی خارج شود اما به او اجازه ندادند. او را زندانی نکردند اما در بازرسی از خانه‌اش دستنوشته‌هایش را با خودشان بردند. فقر مسئله بولگاکف نبود. آن فشار روانی هر روزه، آن انتظار خوفناک برای اینکه چه وقت نوبتش می‌رسد او را نابود می‌کرد.

بولگاکف یکی از شاهکارهای ادبی جهان را نوشته است. معتقدم نوشتن «مرشد و مارگریتا» نیاز به نویسنده‌ای داشته که هم شوخ‌طبع باشد، هم تاریخ را خوب بداند و هم از هنر ادبیات سردربیاورد و علاوه بر همه این‌ها تخیلی بی‌مرز و وجدانی آسوده داشته باشد. بولگاکف اگر در آزادی زندگی می‌کرد، می‌توانست شاهکارهای زیاد دیگری خلق کند اما در شوروی به او فقط حق نفس‌کشیدن آن هم زیر سایه تهدید را دادند.

قریحه هنرمند را نابود کردند و با این وجود او تا آخرین لحظه زندگی‌اش با همه ترس‌ها جنگید و به‌رغم منتشر نشدن آثارش نوشت. در نامه‌ای که می‌گویند برای خود استالین نوشته بود از وظیفه خودش به‌عنوان یک نویسنده گفت: «این وظیفه من است که در مقام یک نویسنده ضد‌سانسور قد‌ علم کنم و با آن بجنگم… هر طنزپردازی باید نظام را زیر سوال ببرد… آنان مدیحه‌سرایان و چاکران حلقه به گوش را برکشیده و اندیشه هنری را کشته‌اند». او با افتخار همیشه به وظیفه‌اش عمل کرد.

فهرست روس‌های محبوب من می‌توانست با ماندلشتام ادامه پیدا کند. بعد از خواندن «امید علیه امید» البته ارادتم به همسر او، نادژدا ماندلشتام حتی بیشتر شد. از آن زنانی که تمام‌قد ایستاد تا شوهرش از پا درنیاید. بوریس پاسترناک نویسنده «دکتر ژیواگو» و داستایوسکی به‌خاطر «جنایت و مکافات» و «شب‌های روشن» در فهرستم بودند. نسبت به اینکه ماکسیم گورکی با توجه به موقعیتش در رژیم شوروی محبوبم است یا نه دودلم.

به هر حال او نویسنده یکی از کتاب‌های محبوب من یعنی «مادر» است و یک نقل‌قول دو جمله‌ای دارد که به‌نظرم استحقاق حضور در فهرست محبوب‌ها را پیدا می‌کند: «من بارها به مسئولان خاطرنشان کردم که کشتن روشنفکران، آن هم در کشور عقب‌مانده ما کاری ابلهانه و جنایتکارانه است».خوشبختانه روس‌ها به‌جز سیاست در بقیه زمینه‌ها دوست‌داشتنی هستند.

نوشتن از آن‌هایی که دوستشان دارم مفصل‌تر از چیزی شد که فکر می‌کردم. راستش به منفورها سعی می‌کنم زیاد فکر نکنم. می‌خواستم در یک جمله بنویسم روس منفور من استالین است. به خاطر همه رعب و وحشت و فقر و سیاهی که بر سر سرزمین پهناور روسیه آورد. به‌خاطر همه آن کتاب‌های تلخ خاطراتی که از تبعیدی‌های سیبری و گولاگ خواندم و به‌خاطر همه نویسندگانی که در کشور خودشان در اسارت و تبعید به‌سر می‌بردند.

درباره استالین با رفیق ایده‌پرداز و خوش‌سلیقه‌ام علیرضا امتیاز حرف می‌زدم که الهام‌بخش من در خیلی از نوشته‌هایم در یک سال اخیر شده. طبق معمول چراغی در سرم روشن کرد. یادم آورد که احتمالا برای ما منفورترین روس کلنل لیاخوف است. مردی که اولین قدم‌های ما برای آزادی و داشتن مجلسی متمدن با نماینده‌های واقعا مردمی را به گلوله بست. نفرین ابدی من بر او باد که باعث شد قدم‌های روبه‌جلوی ما در زمینه داشتن حکومتی مترقی و آزادیخواه آن هم صد سال پیش در دل خاورمیانه متزلزل شود.

برای پیگیری اخبارکاربران ویژه - تک نگاریاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۴۴۳۷۶۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر