تکنگاری| اين شوق و هيجان پرغرور!
روزنامه هفت صبح، فريدون صديقى | خوش به حال شهر كه دوباره به تسخير بچههاى مدرسه و درس و دانشاندوزى در آمده است تا حال مردمان، كمى شادمان و كمى جوان و سلحشور شود و به عادت هميشههاى اين فصل، احوال مادربزرگها و پدربزرگها رنگ آرزو و اميد به خود بگيرد! و خوش به حال خانمها و آقايان ناظم كه به ميمنت اين فتح، زنگها را به صدا در مىآورند تا شهر از خواب خمودگى بيدار شود.
…اما شما كودكان باز مانده از شوق دويدن و رسيدن با سرانگشتان خجول از ورق نزدن دفتر و كتاب و با چشمان كم فروغ و قلب مكدر! در چقدرِ هر روز و هر ماه و سال ِمثل پایيز، ازفقر برگ ريز مىشويد كه از مدرسه رفتن جاماندهايد؟ شما دختران و پسران عزيزتر از جان كه قرار بود فردايى بهتر از امروز ما براى خود بسازيد اما دريغ كه معصومتر از پروانه بهخاطر زخم فقر، از رفتن به مدرسه بازماندهايد و ما مردمانِ شرمندهتر از ابر بىباران در حسرت يك زندگى معمولى در خود فرو رفتهايم تا كمكمك بخار شويم!
آمارها مىگويد در سال تحصيلى پيش، قريب يك ميليون كودك از رفتن به مدرسه بازماندند!چرا؟ دلايل مختلفى دارد يكى از آنان كم جانى در تامين هزينه تحصيلى كودكان از سوى اولياى كودك است كه گاه از سر همين عجز،كودك رنجور براى لقمه نانى چروكيده تن به شبه كار تحميلى مىدهد و يا پشت چراغ قرمز سربهتن اتومبيلها مىكوبد كه شايد خرده پولى در دستش بگذارند!
…همين ديروزها كه زنگ مدرسه به صدا در آمد در حوالى كوچه و خيابانى كه من هستم يك دبستان پرشور و ترانه دخترانه و پيشروى آن يك دبيرستان دختران بلندبالا هست كه زنگها را در روز اول سال در هياهوى بسيار دختران باران ساز بهصدا درآوردند. پيش از آن من اما در كمين آمدورفت حضور نازنين و معطر كودكان شدم تا شور و ترس و شوق نونهالان را ببينم، پس از پنجره سر توى كوچه كم صدا بردم، كوچهاى كه گاه صداى پيك موتورى ويا ماشين خانمها و آقايان همسايه از چرت زدن بيدارش مىكند!
بهگمانم دو ستاره كلاس اولى ديدم كه مثل كودكان اين سالها نازك و ريز بودند،اولى دستش رها بود و كوله زيبايش را مادرش راه مىبرد، دخترك مصمم و چالاك و بىواهمه و سر به هوا مىرفت یعنى ترسى با او نبود لابد سال قبل پيشدبستانى بوده و با مدرسه و معلم آشناست. جلوتر كه آمد با آن گونههاى گل انداختهاش مرا ديد كه در ذوق و تماشاى او تبسمى با من است. برايم دست تكان داد، برايش كف زدم از خوشحالى مثل جوانه سيب گل داد از زيرپنجره كه رفت عطر دلاويز روز اول مدرسه در كوچه جا ماند!
دومى اخم كرده و سر به زير دستدردست مادر مىآمد و مثل كودك اولى سر و وضع آراسته و وزينى داشت. اين البته خاصيت اين حوالى است كه مردمان طبقه متوسط سرسختانه مىجنگند كه گرانىهاى مهلك، آنان را از پاى درنياورد و آراستگى پيشين خودرا حفظ كنند ويا چنين وانمود كنند كه هنوز ازپاى درنيامدهاند وهمچنان اگر كودك مدرسهاى دارند او را با شوق بسيار و سر وضع سنگين و رنگين روانه مدرسه مىكنند، ويژه آن كه اغلب تك فرزند هستند.
حالا صداى زنگ مدرسه، صداى سرود وسخنرانى، تذكر و توصيه را از بلندگوها مىشنوم گرچه اغلب شنيدهها برايم نامفهوم است.كاش روزگار سخى بود و من مىتوانستم دم مدرسه بروم و به همه دبستانىهاى محل بستنى قيفى هديه مىدادم تا از لذت ذائقه آنان، پرنده و پرواز مىشدم و براى ساعاتى از رنج روزگار پلشت فاصله مىگرفتم.
غمى
درون دلم
چرخ مىزند چون باد
كاغذهاى روزنامه را مچاله مىكند
دورها را مچاله
ديرها را مچاله
و زندگىام را مثل برگهاى خشك ته كوچه رها مىكند
و
دور مىشود
مادران انتظار و اميد در شور و شعفى بهارى همه دور و بر مدرسه را پياده و سواره به تصرف خود درآوردهاند و ترافيك درهمى را به خيابان نحيف تحميل كردهاند! آنان ملتهب و شورانگيز تك وتنها و يا دوبهدو و بيشتر در زمزمه ويا گفتوشنود، صداى زنگى را انتظار مىكشند كه خوش نواترين صداى عالم است، زنگ كه بخورد مادران همه آغوش گرم و امن مىشوند به وقت پا بيرون گذاشتن بچهها كه صورتشان گل انداخته است.
راست اينست شوق و هيجان پرغرور اغلب مادران مدرسه در محدوده همين آمدورفت و درس آموزى بچههاست و نه بيشتر! چرا؟ چون در روزگار دست تنگ وخشن، مادران رنج افزونترى از مردانى دارند كه بيكارى مهلك كه گرانى رها شده كه محدوديتهاى ناروا آنان را افسردهتر از پایيز كرده است
و اگر مادران سرپرست خانوار باشند و دست كودكان مدرسه در دست داشته باشند دل آشوب و روى مكدر در انتظار زنگ مدرسه اين پا و آن پا مىكنند گرچه وقتى زنگ خورد و گنجشكشان از در در آمد،در آن لحظه شورانگيز بىحسرت و اندوه با تپندهترين قلب عالم او را در آغوش مىكشند و دست چپ گنجشكى او را مىگيرند و يك كيك يزدى كوچك به اندازه چند گاز به دست راستش مىدهند و من ديدم كه همه پرندههاى خيابان آوازخوان شدند!
ديدم صداى تو
ظهر همه صداهاست
*شعرها به ترتيب از رويا شاه حسينزاده و يدالله رويايى