۱۰۰قصه از لابهلای تاریخ| افسانه ایراندخت

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | افسانه و حقیقت درباره ایران تیمورتاش در هم خلط شده است. نمیدانیم چقدر قصه است و چقدر واقعیت. آیا دختر سوگلی عبدالحسین تیمورتاش که در نوجوانی فرضیه تبدیل شدنش به ملکه آینده ایران هم وجود داشت واقعا همان زن شجاع و تحصیلکردهای است که امان قاتلین پدرش را بریده بود و چهار دهه به دربار ایران پشت کرد؟ نمیدانیم. حتی همین ادعای دلباختگی محمدرضا به او هم قابل تشکیک است چرا که ایراندخت سه سال از محمدرضا بزرگتر بود و بعید بود دربار به حضور عروسی بزرگتر از ولیعهد تن میداد.
اما هرچه هست افسانه قدرتمندی پیرامون او شکل گرفته است. مثلا اینکه در 14سالگی یک رمان هم نوشته است درباره خطر مردان بوالهوس برای دختران بیاحتیاط! به هرحال ایراندخت در خانواده متجدد تیمورتاش رشد کرد. با مادری زیبا و خوش لباس و پدری که فرصت را برای معاشرت با معشوقههای پرشمارش از دست نمیداد. وقتی ایراندخت به دنیا آمد تیمورتاش مردی 45ساله بود که بعدها وزیر دربار رضاشاه و دست راست او میشود که بر قدرت و اختیار خود غره بود و دست آخر این لافزدنهای پیاپیاش کار دست او داد.
بهخصوص که رضاشاه از دوستی و نزدیکی او با مقامات سیاسی شوروی بیمناک شده بود. تیمورتاش در 52سالگی دستگیر شد و به زندان افتاد. او به همراه برادر ایراندخت یعنی منوچهر پسر بزرگ خودش با محمدرضا سفری به اروپا کردند تا برای او یک دبیرستان مناسب پیدا کنند. در راه بازگشت تیمور به لندن میرود و مذاکراتی را برای مسئله نفت و بازپسگیری بحرین و جزایر سهگانه انجام میدهد که به جایی نمیرسد.
او در بازگشت به ایران در مسکو با ورشیلف وزیر دفاع روسیه ملاقاتی محرکانه انجام میدهد که بلافاصله توسط فتحالله پاکروان سفیر ایران در مسکو خبرش به تهران مخابره میشود و این آغاز سوءظن شدید رضاشاه به تیمورتاش است. در این میان لشکر آیرم رئیس شهربانی که مثل تیمورتاش جوانیاش در روسیه سپری شده بود.
اما برعکس وزیر دربار خوش قیافه، آیرم مردی کوچک اندام و بیجاذبه بود و کینه دولت شوروی را نیز در دل داشت (روایت است که بر اثر حادثهای در همین روسیه بالکل قوای جنسی خود را از دست داده بود) پس با کمال میل تیمورتاش را در دخمه مخوفی در زندان قصر حبس کرد و درنهایت به دستور رضاشاه با کمک دکتر احمدی جلاد مشهور زندان قصر و سرهنگ پاشاخان رئیس کل زندانها که باجناق رضاخان هم بود در یک شب پاییزی تیمورتاش را به قتل رساندند.
با استفاده از تزریق سم،کوبیدن سر تیمورتاش به دیوار (چون به شدت در مقابل تاثیر سم مقاومت میکرد) و دست آخر خفه کردنش با بالش! چه شب غریبی بوده است. وقتی چند روز بعد وسایل به جامانده از پدر را به ایراندخت دختر سوگلی تیمورتاش دادند این بالش خونی ذهن دخترک 17ساله را برآشفته کرد. او که روزگاری دختر مورد علاقه محمدرضا بود، کینه این خانواده را بر دل گرفت. با مادر و برادرهایش به سمت منطقه زادگاه پدرش در نردین حوالی بجنورد مهاجرت کردند و بعد برای ادامه تحصیل عازم پاریس شد.
وقتی در شهریور بیست حکومت مستبد رضاشاه سرنگون میشود ایراندخت سراسیمه به تهران باز میگردد. او دو هدف اصلی دارد. دکتر احمدی و ژنرال آیرم. هیچ کدامشان در تهران نیستند. آیرم در اواخر دوره رضاشاه به اروپا گریخت و دکتر احمدی هم بعد از سقوط رضاشاه در عراق گموگور شده بود. ایراندخت اما تشنه انتقام است. پس یک شبکه ردیابی را راهاندازی میکند و رد دکتر احمدی را در عراق پیدا میکنند. در حالی که در بازار بغداد با چهرهای مبدل به دعا فروشی و رمالی مشغول بوده است.
ایراندخت به عراق میرود و شخصا حکم عودت دکتر احمدی را از مسئولین عراقی اخذ میکند. بازگشت احمدی به تهران همچون بمب صدا میکند. جلاد بزرگ پای میز محاکمه. او در کنار سرپاس مختاری رئیس شهربانی و جانشین آیرم محاکمه شد و وکیل جفتشان هم احمد کسروی بود. اتهامات احمدی قتل فرخ یزدی و تیمورتاش و یکی دو نفر دیگر بود که احمدی زیربار نمیرفت و خودش را مامور و معذور میخواند اما در نهایت به اعدام محکوم شد و در زمستان 1321 حکم صادر شد. ایراندخت اما هنوز راضی نشده بود.
پس به دنبال آیرم گشت. میگویند ماموران استخدام شده از سوی ایراندخت وجب به وجب اروپا را به دنبال این ژنرال مخوف و حیوان صفت زیر پا گذاشتند. از اینجا به بعد دوباره افسانه و واقعیت مخلوط میشوند. آیرم در سال 1326 در لیختن اشتاین در یک بیمارستان میمیرد. افسانه میگوید بستری شدن او به خاطر سوءقصد ماموران ایراندخت بوده و اسناد میگویند این ماجرا به خاطر تلاش آیرم برای افزایش قوای جنسیاش بوده است!
هرچه بود این عمل جراحی به مرگ آیرم منتهی میشود. زندگی ایراندخت اما تا پایان عمر تحتالشعاع همان سالها باقی مانده بود. دکترای فلسفه گرفت، به همراه عمه دانشمندش (بدری تیمورتاش) جزو موسسین دانشگاه فردوسی مشهد قرار گرفت، در تهران و پاریس زندگی اشرافی خود را ادامه داد، روزنامه چاپ کرد، سوسیالیست شد، نشان لژیون دونور گرفت اما باز هم در برابر هر مهمان و مخاطبی که قرار میگرفت نمیتوانست از اشاره به قتل پدرش و انتقام خودش خودداری کند. او در سال 1370 در پاریس درگذشت. این در حالی بود که هر سه برادرش قبل از او فوت کرده بودند و او آخرین بازمانده خانواده تیمورتاش محسوب میشد.