شاعری در جادههای بیانتها

عباس کیارستمی؛ هنرمندی که با دوربینش زندگی را تماشا میکرد
هفت صبح| درخت، جاده، پنجره، باران و کودکی که دفتر مشقش را به دوش میکشد؛ شاید هیچ تصویری به اندازه همین چند واژه نتواند جهان عباس کیارستمی را فرا بخواند. مردی که در نخستین روز تابستان ۱۳۱۹، در تهران چشم به جهان گشود و تابستانی دیگر، اما اینبار هزاران کیلومتر دورتر، در فرانسه، سفرش را به پایان رساند. اما مگر سفر کیارستمی، پایانی داشت؟ انگار هر فیلم، هر قاب عکاسانه، هر خط شعر و هر بوم نقاشی، سفری دیگر بود؛ سفری که در آن، تماشاگر نه نظارهگر که همقدم جاده میشد.
کسی که سینمای ایران و جهان را با «خانه دوست کجاست» به حیرت و تحسین واداشت؛ با «کلوزآپ» معنای حقیقت و خیال را به بازی گرفت و در «طعم گیلاس» فلسفه مرگ و زندگی را آنچنان ساده و بیادعا روایت کرد که میشد با قهرمان فیلم، قدم به قدم در خاکی گرم جاده پیش رفت، بیآنکه خیال کنی این قصه، جایی به پایان خواهد رسید.
در کارنامهاش، گاهی شاعر دیده میشود، گاهی عکاس یا گرافیست؛ اما همه اینها در نهایت به یک حقیقت ختم میشود: نگاه خاص کیارستمی که اشیای بیجان را زنده میکند، لحظههای معمول را بدل به شگفتی میسازد و جهان را بیواسطه و بیپیرایه در برابر مخاطب میگشاید. عکاسی برایش تنها ثبت منظره نبود، بازی با نور و سایه بود؛ یافتن قصهای پنهان میان شاخههای خشک درخت، یا برفپوشی جادهای بیانتها. نقاشیاش همانقدر بیادعا بود که شعرهایش؛ با مدادرنگی و نگاهی ساده، رنگ میپاشید بر صفحه، بیآنکه تلاشی برای خودنمایی یا فخرفروشی باشد.
یادآوری خاطرهای کوتاه از سالهایی نهچندان دور، معنای ژرف این ایستادگی و تداوم را بازگو میکند. یادم میآید برای کتاب بزرگداشت حسین جعفریان در سیوسومین جشنواره فجر، خدمت عباس کیارستمی رفتیم. نشستی کوتاه بود، اما جملهای طلایی از او شنیدم که همیشه در ذهنم مانده:
گفت: «این سالها گروهی میگویند دستاوردهای کیارستمی از روی شانس است. اما تو هم بگذار بگویند. اما بدانند اگر شانسی هم بوده، من این همه سال این توانایی را داشتم که شانسم را حفظ کنم.»
در این یک جمله، عصاره نگاه و منش او موج میزد؛ سادگی و فروتنی اما در پسِ آن، باور راسخ به سالها کار و تداوم، به خستگیناپذیری و ایمان به مسیری که بیصدا پیمود. کسی که در دل هیاهوی بیپایان سینما، سرسخت و آرام ایستاد تا به همه یادآور شود مسیر موفقیت نه معجزه است و نه بخت و اتفاق؛ اگر هم شانسی باشد، نگهداشتنش همت و استقامت میخواهد.
بهراستی جهان کیارستمی، جهانی بود سرشار از تناقضهای دلنشین: شاعرانه و بیزرقوبرق، فلسفی و زمینی، مینیمال و عمیق. چه کسی جز او میتوانست درختی تنها در مه را همزمان نشانهای از امید و گذر عمر بداند؟ یا کلاغی سیاه را نه نشانه بدیمنی که شاهدی خاموش بر تاریخ زمین بخواند؟ هر عکسش، هر پلانش، دعوتی بود به مکث؛ به تأملی که تماشاگر را وامیداشت بار دیگر، شاید جور دیگری، به هستی نگاه کند.
سینمای او، سینمای حذف و سکوت بود؛ سینمایی که کارگردان را کنار میزد تا صدای زندگی بلندتر شنیده شود. کودکان در آثارش همیشه قهرمان بودند؛ نه قهرمانان شگفتانگیز یا پرطمطراق که کودکانی ساده، گاه گمشده در کوچهها و جادهها اما همیشه جوینده و امیدوار.
صداقت روایت، جسارت سکوت و سادگی فرم، امضای کیارستمی بود؛ امضایی که از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز شد و به مهمترین جشنوارههای جهانی رسید. چه آن زمان که در تهران کار تبلیغات میکرد، چه وقتی برای داوری به کن میرفت، همیشه همان مرد آرام با عینک دودی باقی ماند؛ کسی که دوست داشت دیده نشود، تا جهانش بهتر دیده شود.
شاید بزرگترین معجزه کیارستمی همین بود که هیچوقت نخواست عظمت را فریاد بزند؛ حتی وقتی برای «طعم گیلاس» نخل طلای کن را گرفت، همان نگاه محجوب و لبخند کمرنگ را داشت. در مصاحبهها هم ترجیح میداد درباره زندگی روزمره حرف بزند تا فلسفه یا سیاست؛ درباره قدمزدن، درختها، یا ترافیک تهران. میگفت اگر ریشه در خاک وطن داشته باشد، هنرمند میتواند میوه بهتری بدهد؛ خودش هم این اصل را تا آخرین روز زندگی پاس داشت.
آثارش، خواه فیلم باشد یا عکس، خواه شعر یا نقاشی، همیشه زمزمهای است برای آرامش، نگاهی است به جزئیات نادیده، دعوتی است به همآوایی با طبیعت. حالا اگر بخواهی کیارستمی را در چند کلمه خلاصه کنی، شاید بهترین توصیف همین باشد: شاعری که دوربین به دست گرفت، تا جهان را آرامتر، انسانیتر و مهربانتر به ما نشان دهد.
سالها از رفتنش گذشته، اما کافی است پنجرهای باز کنی، بوی باران بیاید، جادهای در مه گم شود یا کودکی بیصدا پرسش «خانه دوست کجاست» را با نگاهش مطرح کند؛ آن وقت دوباره رد پای کیارستمی را میبینی، آن هم درست همانجا که فکرش را نمیکردی: در عمیقترین لایههای زندگی، بیآنکه صدایی بلند باشد یا دستی اشاره کند.
یک تیر، بهانهای است برای یادآوری مردی که سینما را از شعار و خودنمایی تهی کرد و معنا را به زبان ساده زندگی، به قاب تصویر آورد. کیارستمی، هنوز و همیشه، تماشاگر خاموش جادهها و همصحبت درختان خواهد ماند.