سینما علیه فراموشی تکرار و فاجعه

در جهانی که تاریخ ممکن است نادیده گرفته شود، سینما میتواند حافظه زنده انسان باشد
هفت صبح، سمیه خاتونی| در مواجهه با وضعیت بغرنجی که امروز در آن قرار داریم، یکی از کارآمدترین راهها برای یافتن مسیر درست، بازگشت به خاطرات است. خاطراتی که نه فقط در حافظه فردی ما، بلکه در ناخودآگاه جمعیمان نیز رسوب کردهاند. این خاطرات، منبعی برای تجارب زیستی ما هستند؛ تجربههایی که از دل زیستن در جهان، از ستیزها و امیدها، از فقدانها و نجاتها زاده شدهاند. یونگ این خاطرات را در قالب «کهنالگوها» توصیف میکرد؛ تصاویری جاودانه که در ضمیر ناخودآگاه جمعی بشر نقش بستهاند و گاه، بیآنکه بدانیم، ما را در تصمیمگیریهای اکنون راهبری میکنند.
چگونه میتوان این خاطرات را فراخواند؟ چگونه میتوان آنها را از اعماق تاریک ذهن و تاریخ بیرون کشید و در معرض بازاندیشی قرار داد؟ در اینجاست که هنر، و به ویژه سینما، نقشی بیبدیل مییابد. سینما، به مثابه هنری زنده و چندوجهی نه فقط روایتگر است، بلکه تجربهآفرین است. فیلمها و مستندها، با زبان تصویر، با حرکت، صدا و حس، میتوانند گذشته را به اکنون بیاورند. میتوانند خاطرات فردی و جمعی را زنده کنند. آنها را بازسازی و بازخوانی کنند. و در نهایت، به ما امکان انتخابی تازه، تصمیمی روشنتر و آگاهیای عمیقتر بدهند.
تماشای فیلم، زندگی در صدای دیگریست
یکی از شگفتانگیزترین ظرفیتهای سینما، امکان تجربه زندگیهای ناکرده است. ما میتوانیم در تاریکی یک سالن سینما، یا در سکوت تماشای یک فیلم، در زندگی شخصی دیگر حلول کنیم. میتوانیم رنج و شادی مردمانی را حس کنیم که نه تنها در زمانهایی دور، بلکه در جغرافیاهایی زیستهاند که هرگز قدم در آن نگذاشتهایم. سینما ما را از مرزهای شخصیمان فراتر میبرد. از تاریخ و جغرافیا عبور میدهد و امکان زیستن در «دیگری» را فراهم میکند. و این تجربه نه تنها احساسی بلکه عمیقا اخلاقی است.
سینما علیه تکرار تراژدی
تصاویر سینمایی میتوانند به نشانههایی بدل شوند برای بازدارندگی از تکرار تراژدیهای تاریخ. آنها ما را از دام فراموشی میرهانند و دعوت میکنند تا میان گفتن و سکوت، میان کنش و بیتفاوتی، موضعی انسانی، آگاهانه و مسئولانه بگیریم. مسئولیت انسان نه صرفا در توانایی او برای تغییر جهان بلکه در آگاهی او از جایگاه خویش در جهان است.
هنر و سینما به طور خاص، میتواند پلی باشد میان فرد و جمع، میان گذشته و آینده، میان خاطره و عمل. در این نوشتار، قصد دارم نشان دهم چگونه سینما میتواند به بازیابی خاطرات، شکلگیری تجربهای نو و تقویت حس مسئولیتپذیری انسان کمک کند. چگونه هنر میتواند چشماندازی فراهم کند که از دل آن، تصمیم آگاهانه امروز، به رهایی از تکرار دیروز و ساختن فردایی دیگر بینجامد.
مرز سینمای جنگی و ضدجنگ
یکی از شاخههای مهم و تأثیرگذار سینما، «سینمای جنگ» است. اما این مفهوم، خود به دو زیرشاخه قابل تقسیم است: سینمای جنگی و سینمای ضدجنگ. شناخت این تمایز برای درک نقش خاطره، تجربه و آگاهی تاریخی در سینما ضروری است.سینمای جنگی اغلب به بازنمایی جنگ با تمرکز بر قهرمانی، دلاوری و پیروزی میپردازد.
این نوع سینما، چه در بستر درگیریهای تنبهتن و چه در مقاطع حساس نبردهای بزرگ، از شخصیتهایی تصویر میسازد که در برابر دشمن ایستادگی میکنند، به دفاع از وطن میپردازند و درنهایت یا به پیروزی میرسند یا به شهادتی رستگارانه. کارکرد این سینما، به ویژه در کشورهایی که خواهان تقویت روحیه ملی و رزمندگی هستند، ایجاد انگیزه، تهییج آرمانگرایی و اسطورهسازی از انسان در مقام رزمنده و مدافع است.
اما آنسوی این روایت، سینمای ضدجنگ ایستاده است. سینمایی که بر واقعیت تلخ جنگ تمرکز دارد. این سینما، جنگ را نه به عنوان صحنهای از افتخار و پیروزی، بلکه به مثابه تراژدی عظیم انسانی به تصویر میکشد. در سینمای ضدجنگ، به جای تمرکز بر غرور ملی یا هیجان قهرمانانه مقطعی، نقطه تاریک همیشگی جنگ برجسته میشود.
خرابیها، ویرانیها، آوارگیها، بیخانمانی، تلفات انسانی و زخمهای روانی که در دوران جنگ و پساجنگ وجود دارد. این نوع سینما، برخلاف روایتهای رمانتیک و پرهیجان، میکوشد نشان دهد که هیچ جنگی، حقیقتا پایان خوشی ندارد؛ حتی اگر در ظاهر پیروزی حاصل شود، هزینههای آن برای انسان و جامعه سنگین و گاه جبرانناپذیر است.
هیجانِ نبرد یا حقیقتِ آوارگی؟
هرچند سینمای جنگی ممکن است در لحظاتی به مصائب جنگ نیز اشاره کند، اما هدف اصلی آن همچنان ساختن قهرمان و برجستهسازی مفهوم «فداکاری» در قالبی آرمانی است. در مقابل، سینمای ضدجنگ، با دقت و وسواس، تلاش میکند این «آرمانسازی» را به چالش بکشد و از تماشاگر بخواهد که تجربهای اخلاقی، دردآلود و انسانی از جنگ را به یاد بسپارد.
این نوع بازنماییها، اگر با نگاهی صادقانه و واقعگرایانه انجام شود، میتوانند نقشی کلیدی در شکلگیری حافظه جمعی ایفا کنند. دیدن فیلمی از جنس سینمای ضدجنگ، میتواند ما را از توهم تکرار تاریخ، از چرخه بیپایان خشونت و انتقام دور کند. سینمای ضدجنگ، حافظهای انتقادی خلق میکند. حافظهای که نه برای تهییج، که برای بازداشتن از تکرار است.
در مجموع، چه سینمای جنگی و چه سینمای ضدجنگ، هر دو میتوانند بخشی از روایتهای خاطرهمحور ما باشند. اما آنچه مهم است، چگونگی مواجهه ما با این روایتهاست. اگر بتوانیم از خلال سینما، رنجهای پنهان جنگ را ببینیم، اگر از قاب تصویر، پژواک فریادهای خاموش بازماندگان را بشنویم، شاید بتوانیم تصمیمی دیگر بگیریم. تصمیمی برای صلح، برای آگاهی، برای فاصله گرفتن از تکرار فاجعه.
تارکوفسکی و لکنت حافظه تاریخی بشر
آندری تارکوفسکی یا آلن رنه، از فیلمسازانی هستند که سینما را نه تنها به مثابه تصویر، بلکه بهعنوان تجربهای انسانی، حافظهای جاندار و نیرویی برای یادآوری رنجها به کار میگیرند.فیلم «آینه»(The Mirror) ساخته آندره تارکوفسکی نمونهای بارز از چنین رویکردی است.
وقتی از تارکوفسکی پرسیدند که چرا فیلمی چنین دشوار، غیروابسته به زمان خطی و روایت کلاسیک ساخته، پاسخ داد که هدفش بازسازی کودکی بر باد رفتهاش در دوران جنگ جهانی دوم بوده است. فیلم همانطور که خود تارکوفسکی نیز اشاره میکند، تلاشی است برای بازنمایی آنچه ذهن انسان در دوران فشار، ایدئولوژی و خشونت از دست داده است.
تارکوفسکی در «آینه» با این اندیشه پیش میرود که انسان قادر به یادآوری کاملِ تجربههای خود نیست؛ او دچار لکنتی بنیادین در روایت خود است. از نگاه تارکوفسکی که سینما را پیکرهتراشی زمان میداند، این هنر هفتم است که باید شکافهای حافظه را پُر کند. وظیفهای که نه فقط بازسازی گذشته، بلکه بازآفرینی آن در پرتو حقیقتی انسانیتر است. درست مانند اثر دیگر او «آندری روبلف»، که در دل قرون وسطا، از رنج هنرمند و انسان در برابر خشونت و تحجر روایت میکند. آینه نیز به دنبال آن است که مخاطب را وادارد تا جنگ را به خاطر بیاورد و بداند که فراموشی، خطرناکترین شکل تکرار تاریخ است.
در همین راستا، فیلم «هیروشیما عشق من»(Hiroshima mon amour) اثر آلن رنه نیز نقش مهمی در این گفتوگو ایفا میکند. این فیلم با محوریت بمباران اتمی هیروشیما، داستانی عاشقانه را روایت میکند. اما عشق، تنها واسطهای است برای ورود به حافظه جمعی و تجربهای جهانی از فاجعه بمب اتم و اثر آن بر حافظه جمعی بشر است. شخصیتهای اصلی فیلم (یک زن فرانسوی و مردی ژاپنی) در خلال رابطهای گذرا، به لایههایی از خاطره، رنج، و پرسش از فراموشی راه پیدا میکنند. جملهای کلیدی در فیلم این است؛ «تو هیروشیما را ندیدی» یک اعتراض تلخ و شاعرانه که بازتابدهنده دردِ به فراموشی سپردن یک رنج تاریخی است.
سینما؛ حقیقتی که سیاست پنهان میکند
درنهایت، سینما نه تنها ابزاری برای روایت، بلکه وسیلهای است برای یادآوری. یادآوری چیزهایی که تاریخ رسمی گاه نمیگوید، یا انسان به مرور فراموش میکند. فیلمهایی چون «اوپنهایمر» کریستوفر نولان، با وجود فاصله زمانی بسیار از واقعه بمباران اتمی، هنوز میتوانند سیاهی آن لکه ننگ را، هرچند محو و نمادین، بر پیشانی یک ابرقدرت به تصویر بکشند. این یعنی هنر، برخلاف تاریخ رسمی، میتواند حقیقت را با زبانی استعاری، انسانی و تأثیرگذار به ما منتقل کند.
فراموشی تاریخی و بیتفاوتی نسبت به تکرار فجایع گذشته، آفتی است که سینمای ضدجنگ میکوشد در برابر آن بایستد. بازگویی سرگذشتهایی چون افغانستان، سوریه یا لیبی در قالب آثار هنری نه تنها یک ضرورت فرهنگی بلکه یک مسئولیت اخلاقی است. هنر این قدرت را دارد که آن خاطرات فروریخته و به ظاهر مرده را در ذهن جمعی ما احیا کند، پیش از آنکه دوباره در دام تکرار اشتباهات گرفتار شویم.
تکرار اشتباه با کلیدهای زنگزده تاریخ
اما مهمتر از بازگشت به گذشته، ساختن آینده است. اگر سینما بتواند ما را حتی برای لحظهای از تکرارِ بیپایان جنگها، خشونتها و فاجعهها باز دارد، نقشش را در تاریخ به درستی ایفا کرده است. آنچه این فیلمها را برجسته میکنند، نه فقط خاطرهای شخصی، بلکه یادآوری جمعی و اخلاقی است.
تلاشی برای آنکه انسان معاصر بفهمد جنگ، رنج و خشونت، بخشی از گذشتهای نیستند که بتوان از آن عبور کرد. بلکه زخمهاییاند که اگر پنهان بمانند در آینده سرباز خواهند کرد. این سینما، تماشاگر را وادار به تجربه زندگیهایی میکند که هرگز زیسته نشدهاند. از کودکیای که در جنگ از دست رفته تا شهری که در آتش بمب نابود شده است. در این معنا، سینما نه فقط حافظه بلکه تجربهای جانشین است. تجربهای که میتواند انسان را نسبت به گذشته هوشیار، نسبت به حال متعهد و نسبت به آینده مسئول کند.
هنر برای هشدار؛ نه برای حماسهسازی
سینمای ضدجنگ، تلاشی برای بازیابی انسان فراموشکار است. انسانی که در کوران تعصب، هیجان یا شرایط سیاسی، تصمیمهایی میگیرد که آثار ویرانگری را برجا بگذارد که اثر آن تا نسلها باقی میماند. این سینما برخلاف روایتهای قهرمانساز یا حماسی، بر مسئولیتپذیری انسانی تأکید دارد و میکوشد تا اخلاقگرایی را در دل روایت بازآفرینی کند.
در آن، نبرد خیر و شر مطلق جای خود را به روایتهایی میدهد که هر دو سوی درگیر، زخمی و آسیب دیدهاند. این فیلمها گاه لکنتهای تاریخی بشر را بازگو میکنند؛ همان ناتوانی ما در یادآوری دقیق دردهایی که بر خود روا داشتهایم. این آثار میتوانند ما را نسبت به تکرار شرایط مشابه هوشیار کنند. به کمک آنها، میتوان فهمید که «در کجای تاریخ ایستادهایم» و چگونه میتوان از تجربههای پیشین برای ساختن آیندهای انسانیتر بهره برد.
در آینه سینما، زشتی جنگ هرگز زیبا نمیشود
شاید درک بهتر چرایی وقوع فجایع تاریخی، تنها از مسیر مواجهه انسانی و نه ایدئولوژیک با تاریخ ممکن شود. رؤیای مخوف آدولف هیتلر برای نابودی یهودیان، که بعدها در هیئت یک پروژه صهیونیستی جان گرفت، هنوز هم در آثار سینمایی مختلف پژواک دارد. فیلمهایی چون «پیانیست» اثر رومن پولانسکی و یا «زندگی زیباست» اثر روبرتو بنینی، در اوجِ انسانیت بدون آنکه از ما بخواهند همفکر یا هم ایدئولوژی باشند، ما را به همدلی با قربانیان میکشانند. قربانیانی که پیش از آنکه نماد قوم یا عقیدهای باشند، انسان بودند. این مهمترین رسالت هنر است. احیای شأن انسانیت فراتر از مرزهای ایدئولوژیک.
وقتی چمران نمیخواهد بجنگد
در سینمای ایران، فیلم«چ» ابراهیم حاتمیکیا تصویری انسانی از مصطفی چمران را ارائه میدهد. کسی که نه عاشق جنگ بود و نه در پی خشونت، بلکه میخواست از وقوع آن جلوگیری کند. در «از کرخه تا راین»، مصائب پس از جنگ و پیامدهای جسمی و روانی آن را دیدیم. در« آژانس شیشهای»، قهرمانی را که با زخمهای جنگ به جامعهای بازگشته بود که زخمهای او را دیگر نمیدید، بلکه انکار میکرد.
فیلم «باشو، غریبه کوچک» اثر بهرام بیضایی تصویری شاعرانه و انسانی از همدلی و اتحاد اقوام مختلف ایران در دوران جنگ ارائه میداد. جایی که درد و رنج جنگ، پسری جنوبی را به دل یک زن شمالی میرساند و به نمادی از همپوشانی فرهنگی و اجتماعی در سختترین شرایط تبدیل میشود.
خیر و شر، مرز ندارد؛ انسانیت دارد
سینما میتواند و باید همچنان، بستر این یادآوری جمعی باشد. یادآوری مصائبی که انسان برای انسان آفریده و یادآوری انسانهایی که از دل آنها برخاستهاند. شاید در قاب یک فیلم، ما برای نخستینبار به عمق یک فاجعه فکر میکنیم، برای نخستینبار درد آن را حس میکنیم و شاید از تکرارش دست میکشیم. در جهانی که تاریخ ممکن است نادیده گرفته شود، سینما میتواند حافظه زنده انسان باشد. یک حافظه که اگر به درستی درک شود، نه تنها راه بازگشت به فاجعه را میبندد بلکه مسیر تازهای برای عبور از گذشته و رسیدن به آیندهای کمتر تاریک پیش پای ما میگذارد.
دیروز ورشو، امروز غزه؛ سینما نمیخوابد
اگر دیروز در تابلوی هولوکاست، یهودیان را مظلوم دیدیم و با رنجی که بر آنان رفت همدل شدیم، امروز در برابر تابلوی عظیم و خونین غزه ایستادهایم. تابلویی که دیگر نه در قاب خیال، که در بُهتِ هر روزه رسانه و واقعیت رخ مینماید. سینما اگر صادق باشد، باید قدرت آن را داشته باشد که این دو تصویر را در کنار هم بگذارد. نه برای مقایسه، بلکه برای شهود، برای تأمل، برای بیدار شدن از خواب سنگین تاریخ و ایدئولوژی.
سینمای متعهد، سینمای هنری، سینمای ضدجنگ، اگر رسالتی داشته باشد، آن است که ما را به یاد بیاورد. یادمان بیاورد که انسان پیش از آنکه سرباز باشد، ایدئولوگ باشد، یا ملیت خاصی داشته باشد، فانی است با حق زیستن، با حق رنج نکشیدن. و یادمان بیاورد که رنج، چهرهای جهانی دارد. چه در ورشو، چه در هیروشیما، چه در بغداد، کابل و چه امروز در غزه و حتی ایران. بازگشت به حافظه گذشته نه به قصد تکرار، بلکه برای یافتن کلیدی نو است برای قفلی که هنوز باز نشده؛ قفل صلح. و این کلید، دیگر در مشت قدرت نیست، در دل روایت است. روایتی صادق، انسانی، و بیدار.