شخصیتهای دلهرهآور | مزد ترس از پوست شیر!
روزنامه هفت صبح، حمید رستمی| یک: نورمن بیتس با بازی آنتونی پرکینز در فیلم روانی شاهکار جاودانه آلفرد هیچکاک، بیماری دوقطبی است که مسافرخانهای کم رفتوآمد در گوشهای پرت از دنیا را اداره میکند، با شخصیتی شدیداً قابلترحم، حساس و ضربهپذیر که بیهیچ توقعی خود را در کمال سرسپردگی وقف مادرش کرده است، امری که شاید از نظر اجتماع عملی کاملا پسندیده و قابل تحسین جلوه کند اما نکتهای که حالت تدافعی سختی در مخاطب ایجاد میکند نداشتن تعادل روحی و روانیاش بوده که در تنهایی و غربتش تجلی مییابد.
او ناتوان از ایجاد رابطه با محیط پیرامون بهخصوص با جنس مخالف است اما در اتاق خوابش انواع و اقسام اشیا بچگانه در کنار بعضی لوازم مردانه نمایشدهنده را میتوان دید که نشاندهنده انحراف شدید روانیاش است و پرندگان خشک شده گوشه و کنار خانه هم وجه دیگری از اختلالات روانی او را به نمایش میگذارد. کسی که تمام زیباییهای دنیا را تحت سیطره خود میپسندد و از آنجاییکه توان نگه داشتنشان را ندارد آنها را خشک کرده و محکوم به همزیستی با خود میکند.
کاری که با ماریون کرده و بعد از شبی رضایتبخش، از آنجایی که توان تکرار آن لذت همصحبتی را ندارد، در قامت قاتلی بیرحم ظاهر شده و او را کاردآجین کرده و در کمال قساوت میکشد و جالبتر اینکه همه این بدسیرتیها را در لباس مادر انجام داده و خود را مبرا از گناه دانسته و وجه شرور خویش را از شخصیت دیگری وام میگیرد، در حالیکه با آن قیافه معصوم و غمگین که به خود گرفته، کمتر بینندهای توان تصور آن میزان از سبوعیت را پشت چهره آرام و بهظاهر بیآزارش دارد.
دو: کاترین ترامل زنی زیبا و باهوش است که در غیرارادیترین حالت ممکن هم توان جذب اطرافیان را داشته و همواره مورد توجه است. او که نویسنده داستانهای جنایی است پایش به پرونده قتل یکی از آشنایان قدیمياش باز میشود که در یک کتاب بهطور معجزهآسایی قتلش را با جزئیات کامل پیشگویی کرده و حالا بهعنوان نخستین مظنون توسط پلیس مورد بازجویی قرار میگیرد.
او در تضادی عمیق گرفتار شده و در حالیکه تمام شواهد و قراین بر علیهاش است اما خود را مبرا دانسته و سعی میکند یکی از پلیسها را به خود جذب کند. کاترین با اتکا به جذابیت مرگبارش بازی موش و گربهای که با نیک آغاز کرده و کارگردانی ورهوفن کار را بهجایی میرساند که در تکتک صحنهها نفس مخاطب به شماره میافتد و نگران حال نیک است تا جاییکه وقتی در پایان فیلم نیک ظاهراً جان سالم به در برده و مشابه قتلهای سریالی مورد اشاره در فیلم توسط کارد یخشکن کشته نشده، باز مخاطب دلش آرام نگرفته و منتظر یک سورپرایز از کاترین است. کاترین فردی بهشدت مرموز و هولناک است که روی مرز باریکی بین عشق و تنفر قدم برمیدارد تا جاییکه حتی محبت و عشقورزیاش هم در پوششی از ابهام است. گاه بهشدت غیرقابل دسترس و بر قلههاست و گاه بهشدت تنها و زخمخورده و حتی قابل ترحم، بهخصوص آنجا که دوست و ندیمهاش را در تصادفی از دست داده است.
سه: سریال مزد ترس (حمید تمجیدی) در دهه ۷۰ از شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی پخش میشد و در زمان خود یکی از بهترین و خوشساختترین سریالهای پلیسی- جنایی بود که نقش مهران با آن قیافه نامتعارف با ریشی انبوه، موهای بلند و مجعد و عینک ذرهبینی که سعی داشت شخصیت یک موزیسین را بازآفرینی کند، از فراموشنشدنیترین و در عین حال ترسناکترین شخصیتهای تلویزیون ایران محسوب میشد.
فردی که در لباس میش، گرگی بود درنده که آرامآرام به پلیس تعقیبکننده پرونده برادرش نزدیک شده و اعتماد او را جلب کرده و طی رفت و آمدهای متوالی، در کمال آرامش دختر خردسالش را به فجیعترین شکل ممکن به قتل رسانده و در کاپوت ماشین جا داده و در هولناکترین حالت تحویل پدرش داد و خود در کنار پدر داغدیده وظیفه دلداری را برعهده داشت.
در حالیکه کارگردان با شناختی که از مهران به مخاطب داده بود این حجم از بیرحمی و شرارت با شخصیت آرام و هنرمندش سنخیتی نداشت و البته در انتها مشخص میشد که برادر شرور دوقلویش بعد از کشتن مهران به جامه او درآمده و در ظاهر با قیافه آرام او در مجامع حاضر شده و عضوی از ارکستر سمفونیک است و در باطن ادامهدهنده شرارتها و بزهکاریهای بیپایانش!
چهار: این روزها شخصیت منصور در سریال پوست شیر تشخص خاصی یافته و پرداخت نویسنده و بازی بازیگر و چگونگی رونمایی کارگردان از این نقش که بهنظر میرسد تمام سرنخهای سریال و اتفاقات تلخش به او برسد، جذابیتهای زیادي به نقش بخشیده و البته یادآور همان داستان قدیمی هابیل و قابیل است و دو برادر با اخلاق و رفتاری کاملاً متفاوت از همدیگر که البته تاثیر گرفته از همان سریال مزد ترس است، همچنان که کل سریال پوست شیر ایدههای متفاوتی از آن مجموعه گرفته و در قالبی جدید و بهروز شده ارائه کرده است.
همراه پلیسی زخمخورده که او هم دختر خردسال خود را در مسیر پیگیری پروندهای جنجالی از دست داده و زندگی شخصیاش بههم خورده که اینجا کارگردان و نویسنده شخصیت عبدالرضا اکبری (مزد ترس) را در دو کاراکتر نعیم و محب مشکات تقسیم کرده و کارهایی که محب به دلیل ذات شغلیاش قادر به انجام آنها نیست به نعیم سپرده تا او با یک عصبیت و عملگرایی محض تصمیم بگیرد شخصا وظیفه انتقام از قاتل دخترش را برعهده بگیرد و بعد از ارتکاب چند قتل و نزاعهای دستهجمعی با به بنبست خوردن تلاشهایش مجبور به ائتلاف و همکاری با محب (شهاب حسینی) شده و وظیفه پیدا کردن قاتل را به دست قانون بسپارد و جایی که منصور با بازی دادن پلیس از اتهام قتل شانه خالی میکند، نعیم احساس خسران و شکست کرده و محب را به شکستن قسم متهم میکند!
شخصیت منصور که در پوست شیر تصویر شده و قبل از رونمایی در قسمتهای قبلی فصولی مشبع در باب هوش و فراست و شرارتش ایراد شده، تفاوت عمدهاش با موارد مشابه غیرقابل دسترس بودنش است. در حالیکه حتی برای ترورهای بزرگ سیاسی در سطح جهان هم این میزان از پیچیدگی، هوش، ذکاوت و هماهنگی با افراد مختلف و ارتکاب قتلی بدون بهجا گذاشتن کوچکترین ردپایی از خود قفل است و با کمی تحقیق و جستوجو بهراحتی میشود گافهای متعدد پیدا کرده و یکراست به سمت مظنون اصلی رفته و اعتراف گرفت
اما اینجا با پروژهای بسیار پیچیده طرف هستیم که با انگیزه حسادت شخصی یک نفر به فرد دیگر آن هم بعد از ۱۵ سال همخوانی چندانی ندارد و اصولا نیازی هم به این حجم از پیچیدگی نیست و غیرقابل باور است که کسی با اجیر کردن دهها نفر بدون گذاشتن هیچ ردپایی پروژهای به این عظمت و بزرگی را از پشت پرده هدایت کند و بدون هیچ تداخلی در برنامهها شرایط بهگونهای پیش برود که پلیس با آنهمه امکانات دستش به هیچ جایی بند نباشد.
در حالیکه نویسنده با نقبی به گذشته و زنده کردن خاطرات آزار و اذیت پدر منصور قصد دارد ریشه تمام افکار منفی او را در آزارهای پدر دانسته و او را بهنوعی قربانی معرفی کند که این امر باز به غیرقابل باور شدن شخصیت منصور میانجامد و قرار نیست که توحش بزرگسالی هر آدمی بهطور حتم ریشه در یک سوءاستفاده در دوران کودکی داشته باشد. هرچند که بر عکس این گزاره احتمالاً صادق است و کمتر آدمی با آن گذشته میتواند بعدها زندگی نرمالی را از سر بگذراند!