یادداشت | حضور من در آژانس شیشهای

روزنامه هفت صبح، آرش پورابراهیمی| آژانس شیشهای فیلمی بود درباره حاجکاظم، رزمندهای که از سوی جامعه طرد شده و در نتیجه در یک آژانس هواپیمایی از کوره در میرود و کارمندان و مشتریان آژانس را گروگان میگیرد. اما آژانسهای هواپیمایی همراه با کارمندان پرشمارشان هم خیلیزود به سرنوشت حاجکاظم دچار شدند چراکه وبسایتهای خرید بلیت طی چند دهه جای آژانسهای هواپیمایی را گرفتند. حالا من هم خودم را در آژانس شیشهای حس میکنم و بیش از آنکه با شخصیتهای اصلی فیلم یعنی حاجکاظم یا عباس همذاتپنداری کنم با کارمندهای آژانس همذاتپنداری میکنم.
طی چند ماه اخیر و تقریبا هر بار که از خدمات هوش مصنوعیChatGPT بهره میبرم با این پرسش وجودی مواجه میشوم که «من اصلا به چه درد میخورم؟». بهعنوان یک مدرس، تلاش من همیشه این بوده که چیزی فراتر از آنچه دانشجویان میتوانند در اینترنت بیابند را ارائه دهم. آنهم به این خاطر که اگر دانشجویان به این نتیجه برسند که اینترنت (شامل هزاران منابع آنلاین از کتابهای آنلاین گرفته تا ویدئوهای آموزشی) از کلاس درس شما مفیدتر است دیر یا زود مسئولان دانشگاه هم با شما خداحافظی خواهند کرد.
رقابت با اینترنت آنقدرها هم سخت نبود. دانشجویان همیشه سوالاتی مشخص داشتند که پاسخ آنها را نمیشد در اینترنت یافت. شما همیشه میتوانستید مثالها و پدیدههای نامتعارفی را بیابید و از دانشجویان بخواهید که آن مثالها را به کمک نظریههایی که آموختهاند شرح دهند. اما همه اینها برای جهان پیش از هوش مصنوعی است. حالا که هوش مصنوعی و بهخصوص فنآوری پردازش زبان طبیعی در اختیار کاربران عمومی قرار گرفته، بخش زیادی از مزیت من نسبت به اینترنت از بین رفته است.
دانشجویان میتوانند سوالات مشخصی را از هوش مصنوعی بپرسند و جوابهایی را دریافت کنند که احتمالا از پاسخهای من بهتر باشد. از نظر سطح «دانش» و یا به بیان بهتر دسترسی به «دانش» هم مقایسه من با هوش مصنوعی خندهدار است. حسی که من امروز تجربه میکنم، اینکه تکنولوژی کار شما را بهتر از خودتان انجام میدهد، احتمالا مشابه حسی است که کارمندان آژانسهای مسافرتی ده پانزده سال پیش در مواجهه با وبسایتهای خرید آنلاین بلیت تجربه کردند.
آنها میدیدند که مشتریان برای یافتن پروازها و مقایسه قیمتها دیگر به آنها نیاز ندارند. این کارمندان آژانسهای مسافرتی احتمالا از خودشان پرسیدهاند «این کاری که ما انجام میدهیم دیگر به چه درد میخورد؟». البته این موج سهمگین هوش مصنوعی هرچه که بود غیرمنتظره نبود.
آن وینبلد (Ann Winblad) در کتاب «مگاتک؛ فنآوری در سال ۲۰۵۰» که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد، شرح میدهد که موجهای فنآوری جایی دور از ساحل شکل میگیرند و سپس به سوی ساحل (جایی که کاربران عمومی حضور دارند) حرکت میکنند. این امواج زمانی که به ساحل میرسند بخشی از شرکتهای تازه و نوظهور همراه با مشاغلی تازه را به ساحل میآورند و برخی از شرکتها و مشاغل قدیمی را با خود میشويند و میبرند. او ظهور موجهای مربوط به اینترنت را به زیبایی شرح میدهد و سپس خبر میدهد که موج بعدی به هوش مصنوعی و یادگیری ماشین مربوط خواهد شد.
او همچنین هشدار میدهد که هر موج نسبت به موج قبلی سهمگینتر خواهد بود.اکنون بسیاری از مشاغل که از موجهای پیشین فنآوری جان سالم بهدر برده بودند اینبار چندان با ثبات بهنظر نمیرسند. هوش مصنوعی حالا میتواند طی چند ثانیه مقالهای را درباره تقریبا هر موضوعی بنویسد، بسیاری از سوالات فنی و علمی را پاسخ بدهد و به شما در بسیاری از موارد دیگر مانند برنامهنویسی کمک کند.
اما پرسش اساسی برای آنهایی که شغلشان ممکن است بهنوعی تحت تاثیر این موج تازه قرار بگیرد این است که چگونه میتوان از این موج جان سالم بهدر برد. احتمالا بزرگترین اشتباه این است که تصور کنیم هنوز زمان زیادی داریم و یا اینکه مشتریان و کارفرمایان به ما وفادار خواهند ماند. راهحل بهتر احتمالا این است که با آغوش باز از فنآوریهای تازه استقبال کنیم. آنها بههرحال به بخشی از زندگی ما تبدیل خواهند شد پس بهتر است که زودتر با آنها کنار بیاییم.
من دانشجویان را تشویق میکنم که از هوش مصنوعی برای حل مسئله کمک بگیرند. حتی برخی مواقع سر کلاس سوالات آنها را به جای اینکه خودم پاسخ بدهم از ChatGPT میپرسم. همچنین احتمالا باید خودمان را بهگونهای بازتعریف کنیم که کمتر توسط ماشین قابل جایگزین باشیم.
برای مثال، بسیاری از آژانسهای مسافرتی شروع به ارائه ترکیبی از خدمات مانند تورهای خاص با برنامهریزی منحصر بهفرد کردند، چیزی که سایتهای فروش بلیت از پس آن بر نمیآیند. این باز تعریف احتمالا نیازمند یادگیری مهارتهای تازهای مانند توانایی شناسایی و طرح مسئله بهجای حل مسئله و همچنین تقویت تفکر انتقادی است.