کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۷۹۶۴۱
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| دوپینگ با سیب سرخ شمرون

تک‌نگاری| دوپینگ با سیب سرخ شمرون

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: ‌کشتی داغ و حریف قاتل اگر طالب هستی، برو دیدار منصور مهدی‌زاده و حسن کنگور ترکیه‌‌‌‌ای را بازبینی کن. مخصوصا مبارزه‌‌‌‌شان در المپيك توكيو. منصور وقتی داشت برای مبارزه با حسن آماده مي‌شد ناگهان با صورت ترس‌‌‌‌خورده آقابلور مربي تيم‌ملي مواجه شد که آمده بود مثلا او را از لحاظ روحی-رواني تقویت كند: «پسر مواظب اين يارو باش. شنيدم که تو كشتي‌‌‌‌هاش، كمر سه چهار حريفش را شكسته. مواظب كنده‌كشي‌هاش باش منصور. خيلي بي‌رحم است.»

آقامنصور البته بیدی نبود که با این بادها بلرزد، همان لحظه جلوی مربی درآمد: «حالا شما بشين كنار تشك، ببين كي، كمر كي را مي‌شكند. بعدش واسه دوستات تعريف كن». او در المپيك 1964 توكيو بدطالعی غریبی آورد. آنجا که نفرات اول و دوم المپيك را برد و با نفر سوم هم مساوي كرد اما دستش از مدال باز ماند! سوختن پای قوانين بدوي. يك عمر افسوس جدول‌‌‌‌نويسي‌‌‌‌هاي فيلاي دربه‌‌‌‌در را خورد و آنها بعدها هر‌چه پوزش و دلجويي ازش كردند از دلش بيرون نرفت كه نرفت. مگر آدم مي‌‌‌‌تواند هر سه قهرمان روي سكو را به‌هم بمالاند اما دست خودش از مدال کوتاه بماند؟

انگار همين ديروز بود که دانشجويان ايراني مقیم منچستر، میزبان مسابقات جهاني 1965 سكوهاي سالن ورزشي این شهر را برداشته بودند روي سرشان و فرياد مي‌‌‌‌زدند: «مهدي‌‌‌‌زاده، هيچ‌جا حريف نداره. نداره. نداره». آنها در حالي‌كه با دست كوفتن‌‌‌‌هايشان ريتم گرفته بودند و رگ گردن‌‌‌‌شان بیرون زده بود منصور را شير مي‌‌‌‌کردند و می‌‌‌‌فرستادند توی دهن گرگ. او در منچستر، حريفان قدرقدرت تُرك، لهستان و سوئد را یکی‌‌‌‌یکی از پا انداخت و با حريف رومانيايي مساوي كرد و آخرش هم كه حساب حريف ژاپني را رسيد. مثل بزغاله خواباندش وسط تشك و داور دستش را بلند کرد و منصور رفت روي سكو كه آخرين طلاي جهانی‌‌‌‌‌‌‌‌اش را بياندازد روي سينه و فوری به مادر تیلیفون بزند كه «خيالت تخت، من طلايم را گرفتم اما نكند خانه و كوچه‌‌‌‌مان را چراغاني كنيد»!

با سومين طلاي جهانی او، ايران سراسر عروسي بود و در تدارک جشني همه‌‌‌‌جانبه كه وقتي تيم كشتي از منچستر برگشت از همان مهرآباد، آنها را سوار بر جيپ‌‌‌‌هاي روباز ارتشي در خيابان‌‌‌‌ها بچرخانند و به افتخارشان كارناوال راه بیاندازند. گوش‌‌‌‌شكسته‌‌‌‌ها را يكي‌‌‌‌يكي سوار جيپ‌‌‌‌هاي يشمي كردند و از خيابان شهرضا سیخکی به پيش رفتند و هر‌کس در محله‌‌‌‌ خود كه اکنون سراسر چراغانی شده و طاق‌‌‌‌نصرت‌‌‌‌بندی بود از روي دوش بچه‌‌‌‌محله‌‌‌‌هاش پیاده شد.

منصور نخستين طلايش را چهار سال پيش از منچستر گرفته بود. در يوكوهامای 1961. تكرارش را هم سال بعدش در توليدو و حالا طلای سوم. البته وسط‌‌‌‌هایش هم يك برنز نامربوط گرفته بود كه روال افتخاراتش را قيچي كرده بود (صوفيه 1963). براي او که فقط طلای ناب خوراکش بود برنز طعم زهر هلاهل می‌‌‌‌داد. مردي كه روی تشک‌‌‌‌های جهانی به حریفان گردن‌‌‌‌كلفتی چون حسن كنگور، ديتريش، كاپلان و مدويد زهر خورانده بود بختش اما در المپيك‌‌‌‌ها به کلی بسته بود و یکبار هم نتوانست از حضور در سه المپيك مدالی برای مادرش سوغاتی بیاورد. بدتر از همه، المپيك رُم‌‌‌‌ (1960) بود كه آنجا جلوي كشتي‌‌‌‌گير زلاندنویی که محلی از اعراب نداشت ضربه شد و اردوي ايران در ماتمی سراسری فرو رفت.

دو: کشتی داغ و خونین اگر طالب هستی، برو دیدار احمد وفادار و محرم جانداش ترکیه‌‌‌‌ای را بازبینی کن. همان وفادار که يال و كوپال كوه‌‌‌‌مانندي داشت و وقتي در مسابقات جهاني هلسينكي 1951 با وجود مصدوميت زانو، محرم جانداش از تركيه را برد، روزنامه‌‌‌‌چي‌‌‌‌هاي فنلاندي ريختند روي سرش كه دور كمر و سينه‌‌‌‌اش را اندازه بگيرند. برايش تيتر زدند: «كوه عضله!» اما امان از آن روس 160كيلويي كه در كشتي با او مساوي كرد. داورها گفتند مساوي معني ندارد بايد چراغ بدهيم. دو چراغ به حريف روس دادند و يك چراغ به احمد وفا. و کارش ساخته شد. در المپيك 52 هم كه كارش با حريف روس قفل شد و مساوي شدند و باز داورها دو چراغ به حريف دادند و يك چراغ به او. حتي در مسابقات جهاني 54 ژاپن هم كشتي چراغي! را دو بر يك به حريف روسي دادند.

انگار او همیشه به چراغ باخته بود که قسم سرراستش به چراغ بود. آنجا ملكه ژاپن دستور داد عكس مغلوب را در بشقابي چاپ كنند به رسم ادب؛ همان بشقابي كه حالا در موزه آستان قدس خمیازه می‌‌‌‌کشد در فراق پهلوانِ دلپذیر پسر زینب. این پهلوان نود و اندي كيلويي که بزرگی دل و جگرش سر زبان‌های مردم بود كه بيش از ده سال در سطح اول ايران و جهان كشتي گرفت و گاهي مجبور شد حريفان هفتاد كيلو سنگين‌‌‌‌تر از خود را بر زمين بكوبد. مردي كه سه سال تمام بازوبند پهلواني كشور را در مقابل غول‌‌‌‌هاي افسانه‌‌‌‌اي كشتي ايران بر بازو بست شب‌‌‌‌ها در مسافرخانه جهان مي‌‌‌‌خوابيد و روزها پول‌‌‌‌هايش را به فقرايي مي‌‌‌‌باخت كه سر راهش به او مي‌‌‌‌گفتند: «خدا زورت را زياد كند پهلوون!»

سه: کشتی خونین اگر طالب هستی، برو نبرد امامعلی حبیبی و آندربرگ سوئدی را بازبینی کن. المپيك ملبورن 1956. امامعلي که برای اولین‌بار سفر خارجی را تجربه می‌‌‌‌کرد هنگامي كه در دور اول به افسانه كشتي جهان «آندربرگ» سوئدي (دارنده شش طلا و نقره جهانی و المپیک) خورد همه فاتحه‌‌‌‌اش را خواندند و حلوايش را پيش‌‌‌‌پيش خوردند اما امام، شير بيشه مازندران، روي يك نكته ضعف مهم از حريف غدّارش حساب كرده بود كه آن را هم مديون حريف جوانمردش توفیق جهانبخت بود که پیش از مسابقه در گوش او خوانده بود: «حواست باشه امام.

اين پهلوان سوئدي در همان اول مسابقه، يك ضربه چپ اندر قيچي محکم به نقطه حساس گردن حریف می‌زنه كه حريف را ناکار كند. طوری هم مي‌‌‌‌زنه كه داور نبينه. هركي از اين ضربه‌‌‌‌ها بخوره كارش دیگر زار است و تا آخر كشتي، گيج گيجي مي‌‌‌‌خورد». ظهر روز 28 دسامبر ۱۹۵۶ هر بار که آندربرگ خواست گردن امامعلي را ناکار کند، او مچ دستش را قاپید و آخرش چنان ضربه‌‌‌‌اش كرد كه براي بقيه هم عبرت شد. امام سرماخورده در روز سوم به مصاف ایتالیا رفت و برخلاف انتظار همگان، دست حريف بالا رفت و تماشاگران ملبورني داور را به‌شدت هو کردند. هیات ژوری فردای آن روز با تغيير راي، امام را برنده اعلام کرد.

همان امام كه البته حقش فقط طلا بود و در روز فينال، با تب چهل درجه و در حالي‌كه در اثر كاهش وزن، كبدش خشكيده بود حريف خطرناكش بستایف (فارغ‌‌‌‌التحصیل آکادمی ارتش سرخ در لنینگراد) را نابود كرد و گردن‌‌‌‌آويز طلا را به سينه چسباند. امام (يا به قول تختي: داداش حبيب) از تالار كشتي مستقيم رفت به بيمارستان ملبورن و چند روز افتاد آنجا تا علاج شود. آن سال، حبیبی و تختی با طلا به فرودگاه مهرآباد برگشتند و محوطه طیاره‌‌‌‌خانه از مستقبلين پرشور كشتي لبالب شد. همه‌‌‌‌شان را از فرودگاه مهرآباد سوار بر جيپ‌‌‌‌هاي روباز، بردند به خانه‌‌‌‌هايشان كه آنجاها را هم بچه‌‌‌‌محل‌‌‌‌ها طاق‌‌‌‌نصرت و آذين بسته بودند و مادرها با ظروف پر از اسپندانه دويدند جلویشان كه دور سرشان بگردند.

چهار: کشتی خونین و داغ اگر طالب هستی، برو دیدار «سید و آبه» را بازبینی کن. همان سیدعباسی که چنان اعتمادی به خود داشت که می‌‌‌‌گفت «یک پایم را می‌‌‌‌بُرم، روی تشک می‌‌‌‌روم». همان سید که طنازترین و خوش‌‌‌‌محضرترين ستاره كشتي ايران بود و براي هر داستاني، يك شيرين‌‌‌‌كاري زباني در آستين داشت. مردی که با آب‌‌‌‌جوش و نبات كوبيده و سيب سرخ شمرون دوپينگ مي‌‌‌‌كرد، اولين‌بار وقتي جماعت را از سلحشوري و دلاوري خود حيران كرد كه آيدين ابراهيم‌‌‌‌اف شير روسی و دارنده طلاي 1963 جهاني را در كشتي‌‌‌‌هاي دوستانه ايران- شوروي ضربه‌‌‌‌فني كرد (1342) و نويد ظهور يك سردار را در كشتي سنتي ايران داد.

پسر شميرانات طهران در حالي‌كه برنز المپيك مكزيكو 1968 و نقره جهاني ماردل پلاتا 69 را در كيسه داشت، بالاخره در سالن دانشگاه آلبرتاي كانادا، طلاي جهاني‌‌‌‌اش را گرفت و بيرقش را محكم بر زمين كوبيد. در همين سال 1970 بود كه او طلاي بازي‌‌‌‌هاي آسيايي بانكوك را هم به سياهه افتخاراتش اضافه كرد. او در هردوي اين مسابقات البته بر نابغه كشتي ژاپن (كيوشي آبه) پيروز شد و چشم‌بادامي‌‌‌‌ها را چزاند اما داستان اصلي زندگي او در جهاني صوفيه 1971 بود. روزي كه اضافه‌‌‌‌وزن، امانش را بريده بود و نمي‌‌‌‌خواست از سكوي طلايي كه قولش را به ملت داده بود پايين بيايد.

هفتصد گرم اضافه وزن داشت و تنها 15‌دقیقه فرصت برای سوزاندنش. وقتی روی قپان رفت بیست نفر جمع شده بودند دورش که بر نحوه وزن‌‌‌‌کشی نظارت کنند. مربی بلغارستان گفته بود: «نو گود… نو گود… وان هاندرد گرم اووریت…» سید خودش را کشت اما باز هم 100 گرم زیاد داشت. به گرمخانه (سونا) نرفته بازگشت. بدن سید را پای قپان با حوله خشک کردند. وهبی امره به بهمنش گفت «موهایش را هم خشک کنید». پرویز سیروس‌‌‌‌پور به بهمنش امان نداد و خشکش کرد. سپس سید با عصبانیت و اشاره دست به (میشا) مربی تیم بلغارستان گفت: «یک پایم را می‌‌‌‌بُرم و روی تشک می‌‌‌‌روم و حساب تودورف (62 کیلو بلغارستان) را می‌‌‌‌رسم»!

میشا در جوابش گفت: «گود… گود…»سيد بعد از پیروزی 4-3 بر حریف بلغاری، در حالي‌كه كاهش وزن، بیچاره‌‌‌‌اش كرده و بسيار پرخاشگر و عاصي شده بود، حريفان قدرقدرتش را يكي‌يكي برد و در ديدار فينال- در شرايطي كه ابرويش شكافته، اعصابش خط‌‌‌‌خطي و پارگي پا امانش را بريده بود- به مصاف «آبه» سردار كشتي ژاپن رفت و در صورتي‌كه با کسب يك مساوي هم مي‌‌‌‌توانست به طلا برسد 13-3 باخت و مغموم از تشك كشتي بيرون آمد. چهل هزار تماشاگر دوآتشه بلغاري در استادیوم واسیلفسکی ديدند كه شمس‌‌‌‌الدین با چه اخمی گردن‌‌‌‌آويز نقره‌‌‌‌اش را به گردن انداخت و طلا به عبدالبیکوف روس رسید. «آبه» با وجود پيروزي بر سيد برنز گرفت.

این «آبه» یک سال بعد از دست شمس‌‌‌‌الدين زارزار گريست. در المپيك مونيخ 1972 كه سید حريفانش را یکی‌یکی و تپ‌و‌تپ انداخت و دوباره به مصاف گربه سياهش «آبه» رفت و باخت. چنان غیرمنتظره باخت که در كشتي بعدش با حريف تركيه‌‌‌‌اي (وهبي) هرچه بلندگو صدايش كرد او به روي تشك نيامد. گفتند كه سيد دچار نهيليسم شده و چون دستش از مدال تهي مانده، به سيم آخر زده و دیگر نمي‌‌‌‌خواهد كه كشتي‌‌‌‌ها را ادامه دهد.

اين خبر هرقدر كه وهبي را خوشحال كرد دنيا را در مقابل چشمان آبه تيره و تار كرد. معني‌‌‌‌اش اين بود كه با كنار كشيدن سيد از ادامه مسابقات، آبه هم از مدال بازمي‌‌‌‌ماند. همان آبه‌‌‌‌اي كه در اين مسابقات فقط يك‌بار آن‌هم در مقابل عبدالبيكوف قهرمان، باخت اما نتوانست به عنواني بهتر از چهارمي دست يابد. آنجا در المپيك مونيخ اما هیچ صحنه‌‌‌‌ای غم‌‌‌‌انگیزتر از شمايل گريان يك كشتي‌‌‌‌گير چشم‌بادامي نبود كه شب‌‌‌‌ها با چشم گریان به‌دنبال اردوگاه ايران بود تا سيد را پيدا كند و قسمش دهد كه به ادامه كشتي‌‌‌‌ها بپردازد.

شرح عکس: چهره صاحبنام کشتی جهان اوله اندنبرگ ‌‌ اسیر ستاره نوظهور کشتی ایران‌امامعلی حبیبی …. او پس از 4/45 دقیقه , برتری حبیبی را پذیرفت و با ضربه فنی , کشتی را واگذار کرد‌. المپیک ملبورن - آذر ماه 1335

سایر اخبارکاربران ویژه - تک نگاریرا از اینجا دنبال کنید.
کدخبر: ۴۷۹۶۴۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر