
هفت صبح، ایمان برین| سریال «محکوم» با تکیه بر یک ایده جذاب وارد میدان شد؛ پیوند میان بحران خانوادگی و پروندهای جنایی که میتوانست بستری برای یک درام عمیق و پرتنش فراهم کند. با این حال، فاصله میان ایده و اجرا در این اثر چنان پررنگ است که سریال پیش از تثبیت جهان روایی خود، وارد چرخهای از تکرار، پراکندگی و تصمیمهای ناتمام میشود. «محکوم» بیش از آنکه قصه بگوید، مدام در حال آزمون مسیرهایی است که هیچکدام به سرانجام روشن نمیرسند
روایت سرگردان و تعلیقی که فرسوده میشود
داستان بر محور زنی به نام نسرین شکل میگیرد؛ زنی که پس از مرگ همسرش قصد ازدواج دوباره دارد و ناگهان با قتلی مواجه میشود که همهچیز را به هم میریزد. این نقطه آغاز، ظرفیت بالایی برای خلق تعلیق داشت، اما روایت سریال بهجای حرکت رو به جلو، مدام تغییر لحن میدهد. اثر گاهی در قامت درام قضایی ظاهر میشود، در مقاطعی به ملودرام خانوادگی نزدیک میشود و گاه ژستهای جنایی به خود میگیرد، بدون آنکه هیچکدام به زبان مسلط تبدیل شوند.
مشکل اصلی، انباشت گرههایی است که مسیر گشایش ندارند. اطلاعات کلیدی با تاخیر یا بدون پرداخت دراماتیک وارد قصه میشوند. برخی شخصیتها بهطرزی نامشخص به جزئیات پرونده دسترسی پیدا میکنند و برخی کنشهای تعیینکننده، بدون زمینهسازی روانی و روایی رخ میدهند. این وضعیت باعث میشود تعلیق، بهتدریج کارکرد خود را از دست بدهد و جای آن را نوعی فرسایش روایی بگیرد. مخاطب بهجای درگیرشدن با معما، احساس میکند قصه در حال کشآمدن است.
بازیگری و افول هدایتشده
بخش قابل توجهی از ضعف «محکوم» به بازیگری بازمیگردد؛ ضعفی که ریشه آن بیشتر در هدایت بازیگران است تا صرف توان فردی. بازی ساره بیات در مرکز این نقد قرار میگیرد. بیات در «جدایی نادر از سیمین» به کارگردانی اصغر فرهادی در سال ۱۳۸۹، اجرایی دقیق و چندلایه ارائه داد؛ اجرایی که نشان میداد هدایت کارگردان چگونه میتواند ظرفیتهای بازیگر را فعال کند. آن نقش، همچنان نقطه مرجع کارنامه او باقی مانده است. در «محکوم»، با اجرایی مواجه هستیم که از جسارت خالی است. نسرین در متن، زنی میان سوگ، مسئولیت حرفهای و بحران اخلاقی تعریف شده، اما در اجرا به شخصیتی یکنواخت تقلیل مییابد.
بیان کنترلشده، میمیک محدود و واکنشهای قابل پیشبینی، اجازه شکلگیری ارتباط عاطفی را از مخاطب میگیرد. این افت را باید حاصل ترکیب بازی محافظهکارانه و کارگردانیای دانست که مسیر مشخصی برای استخراج احساس از بازیگر ترسیم نمیکند. واقعیت این است که در فاصله نزدیک به پانزده سال پس از «جدایی نادر از سیمین»، اجرای همسنگی در کارنامه بیات دیده نمیشود و «محکوم» نیز این خلأ را پر نمیکند.
در کنار او، دیگر بازیگران هم گرفتار ناهماهنگیاند. پژمان جمشیدی با گریم ناپایدار و ادای نامشخص کلمات، حضوری نامنسجم دارد. تغییرات ظاهری او میان قسمتها، باورپذیری را مخدوش میکند. کوروش تهامی در سکانسهای سوگ پدرانه لحظاتی قابل قبول دارد، اما فیلمنامه امکان تعمیق این وضعیت را از او میگیرد و نقش در سطح باقی میماند.
کارگردانی، مشاوره و چرخه تکرار
سیامک مردانه در نخستین تجربه جدی کارگردانی، به الگوهای آشنای ژانر تکیه کرده؛ قابهای بسته، نورپردازی تیره و فضایی سنگین. این عناصر، در غیاب نگاه شخصی، به نشانههای تکراری بدل شدهاند. حضور محمدحسین مهدویان بهعنوان مشاور کارگردان و طراح پروژه نیز کمکی به خروج اثر از این چرخه نکرده است. مهدویان در فصلهای دوم و سوم «زخم کاری» با چالشهای جدی کیفی و فنی روبهرو شد و همان ناپایداری روایی و کشآمدن قصه در «محکوم» نیز قابل مشاهده است. از منظر فنی، سریال لحظاتی استاندارد دارد؛ قاببندیهای قابل قبول و موسیقیای که فضا میسازد. با این حال، این نقاط مثبت در برابر حجم ضعفهای روایی و اجرایی، نقش تعیینکنندهای پیدا نمیکنند. شباهت فرمی و روایی با آثاری مانند «پوست شیر» و «زخم کاری1» بیش از اندازه پررنگ است، بدون آنکه قدرت رقابت با آنها وجود داشته باشد.
حکم آخر
«محکوم» با ایدهای قابل توجه آغاز میشود، اما در اجرا زیر بار روایت ناپایدار، شخصیتپردازی کمعمق و بازیهای بیرمق فرو میریزد. سریال نشان میدهد تکیه بر نامها، فضای تیره و شوکهای روایی برای ساخت یک درام ماندگار کافی نیست. ترکیب عدالت، خانواده و بحران اخلاقی نیازمند هدایت خلاقانه و تصمیمهای جسورانه است؛ عناصری که در این اثر حضوری کمرنگ دارند. نتیجه، تجربهای است که پیش از آنکه مخاطب را درگیر کند، خود در معرض داوری قرار میگیرد.


