پایان عصر کاریزما | تحولات جهانی و زوال چهرههای کاریزماتیک

با رشد شبکههای اجتماعی، هر لغزش سیاستمداران فورا دیده میشود و محبوبیت آنها به سرعت آسیب میبیند
هفت صبح| سالها پیش، مردم جهان در صفوف طولانی میایستادند تا رهبرانی را ببینند که نامشان با افسانهها گره خورده بود؛ سیاستمدارانی که بهتنهایی قادر بودند موجی از امید یا خشم به راه بیندازند. تصویر وینستون چرچیل با سیگار برگ در دست، سخنرانی جان اف کندی پشت تریبون یا شعارهای آتشین جمال عبدالناصر، نشانههایی از دورانی بودند که سیاست چهره داشت؛ چهرهای کاریزماتیک و الهامبخش. اما امروز در عصر شبکههای اجتماعی، سیاستمداران بزرگ جایشان را به تکنوکراتهای بیچهره، مدیران بحران و مدیران پروژه سپردهاند. چهرههای جدید، کمتر از گذشته نماد شور و الهام هستند و بیشتر شبیه مدیران یک شرکت بزرگ عمل میکنند. آیا واقعا دوران قهرمانان سیاسی به پایان رسیده است؟
دوران طلایی چهرههای کاریزماتیک
قرن بیستم دوران شکوه سیاستمدارانی بود که نه صرفا به واسطه برنامههایشان که به دلیل شخصیتهای برجسته و قدرت الهامبخششان در حافظهها ماندگار شدند. ماکس وبر، جامعهشناس آلمانی، قدرت کاریزما را چنین تعریف میکند: «نفوذ شخصیِ فراتر از قواعد سنتی یا حقوقی، برپایه باور مردم به ویژگیهای خارقالعاده یک فرد.» چرچیل، دوگول، ماندلا، گاندی و حتی شخصیتهایی چون ناصر در مصر یا چهگوارا در آمریکای لاتین، مصداقهایی از این مدل بودند. در ایران، چهرههایی چون دکتر محمد مصدق نمونههای داخلی رهبران کاریزماتیک بهشمار میرفتند؛ افرادی که با نامشان موجهای سیاسی شکل میگرفت. این رهبران بر بستر بحرانها و آرمانهای بزرگ پدید آمدند؛ جنگ جهانی، استعمارزدایی، جنبشهای ملی، انقلابها و استقلالطلبیها بستری فراهم کرد که کاریزما زاده و شکوفا شود.
تحولات جهانی و زوال چهرههای کاریزماتیک
با عبور از نیمه دوم قرن بیستم، تغییراتی آرام اما مداوم آغاز شد. اول رسانههای جمعی، سپس تکنولوژی اطلاعات و در نهایت انفجار شبکههای اجتماعی، سیاست را از فرم سنتی به فرم نمایشی و مقطعی کشاندند. مردم دیگر بهدنبال قهرمان نبودند، بلکه پاسخهای سریع، مدیریت بحران و کارایی فوری میطلبیدند. ظهور شبکههای اجتماعی، فرصتی برای دسترسی فوری به سیاستمداران ایجاد کرد اما همزمان اسطورهزدایی از چهرهها را شدت بخشید.
سیاستمدار مدرن، هر روز در معرض قضاوت لحظهای قرار میگیرد. اگر چرچیل در عصر توییتر میزیست، احتمالا شوخیهای تلخش یا ناکامیهای نظامیاش ویروسی میشد و محبوبیتش آسیب میدید. دکتر فرناندو کاساس، استاد ارتباطات سیاسی دانشگاه مادرید، بر این باور است که «سیاست امروز تحت حکومت الگوریتمها و ریتمهای خبری ۲۴ ساعته درآمده و در این شرایط، پرورش کاریزما دشوار شده است».
تجربه ایران؛ رهبران نسل جدید و افول الگوهای کاریزماتیک
در فضای سیاسی ایران نیز، تصویری مشابه دیده میشود. انقلاب اسلامی ۵۷ بر شانههای رهبران کاریزماتیک بنا شد. چهرههایی چون امام خمینی(ره) و پس از ایشان آیتالله خامنهای در مقام رهبری نظام جمهوری اسلامی، نمونههای برجستهای از کاریزمای سیاسی در عصر معاصر ایران بهشمار میآیند. قدرت الهامبخشی، نفوذ اجتماعی و توانایی در هدایت سیاسی در شرایط حساس، چهره رهبری را در جایگاهی فراتر از سیاستمداران روزمره قرار داده است. با این حال، نسلهای بعدی سیاستمداران ایران، بیش از آنکه بر ویژگیهای شخصیتی استوار باشند، بر مدیریت اداری، تکنوکراسی یا حتی بدهبستانهای جناحی متکی شدند.
طی دو دهه گذشته، نخبگان سیاسی بیشتر بر محور وعدههای اقتصادی، بازسازی یا مدیریت بحران چرخیدهاند تا بر مبنای الهامبخشی یا رهبری آرمانی. با رشد فضای مجازی، چهرههای سیاسی هر روز زیر ذرهبین قرار میگیرند؛ جایی برای ساختن اسطورههای بدون خطا نمانده است. یک لغزش زبانی، یک رفتار خصوصی، یک تناقض کوچک در گفتار و کردار، میتواند آن چهره را از عرش به فرش بکشاند. افکار عمومی ایران، با تجربه تورمهای شدید، تحریمهای طولانی و بحرانهای معیشتی، بیشتر از اینکه قهرمان بخواهد، خواهان کارایی است. در چنین فضایی، کاریزما معنای کلاسیک خود را از دست داده و سیاستمدار موفق کسی است که بتواند بدون جنجال، بحران را پشت سر بگذارد.
آیا بازگشتی برای کاریزما وجود دارد؟
هرچند ظاهرا دوران طلایی کاریزما در سیاست به سر آمده، برخی شواهد نشان میدهد که در شرایط بحران شدید، هنوز زمینه برای ظهور چهرههای الهامبخش وجود دارد. برخی تحلیلگران معتقدند در بزنگاههای تاریخی خاص، جامعه دوباره بهدنبال قهرمانان میگردد. برای مثال، در دورههای بحرانی مانند جنگ، انقلاب یا بحرانهای عمیق اقتصادی، نیاز به رهبری فراتر از مدیریت روزمره احساس میشود. اما حتی در این حالت نیز قهرمانان آینده، دیگر آن تصویر کلاسیک از رهبران بینقص و پرجلال نخواهند بود. سیاستمدار آینده، هرچقدر هم الهامبخش باشد، باید شفاف، پاسخگو و زمینیتر از گذشته ظاهر شود.
تجربههای مقایسهای: جهان چگونه تغییر کرده است؟
در اروپا، افول چهرههایی چون فرانسوا میتران یا تونی بلر در مقابل تکنوکراتهایی نظیر امانوئل مکرون یا اولاف شولتس گواهی بر این روند است. در ایالات متحده، پس از رونالد ریگان و بیل کلینتون، رؤسای جمهوری همچون اوباما و بایدن بیشتر بر مدیریت و کارکرد نهادهای دولتی تمرکز داشتند تا بر ایجاد هالههای شخصیتی. حتی در کشورهای در حال توسعه نیز روند مشابهی دیده میشود. در آمریکای لاتین، جایی که زمانی سیاستمدارانی همچون چاوز یا لولا داسیلوا نماد کاریزما بودند، امروز سیاست بیش از هر زمان دیگری توسط چهرههای تکنوکرات یا پوپولیستهای موقتی هدایت میشود.
از قهرمان تا مدیر
افول چهرههای کاریزماتیک در سیاست مدرن، نشانه یک دگرگونی عمیق است. جامعه امروز، سیاست را نه عرصه افسانهها که میدان کارکردگرایی، شفافیت و پاسخگویی میبیند. شاید روزی باز هم سیاستمداری ظهور کند که شور الهام ببخشد و مردم را در آرمان مشترکی متحد کند. اما آن قهرمان، در دنیایی به شدت آگاه، متکثر و بیرحمانه نقدگرای امروز، چارهای جز صادق بودن، شفاف بودن و قابل دسترس بودن نخواهد داشت. دورانی که چهرهای بتواند تنها با تکیه بر کاریزمای شخصی، مردمی را سالها در پشت خود حفظ کند، گذشته است. امروز زمان سیاستمدارانی رسیده که با تصمیمهای کوچک اما معنادار مسیر جامعه را تغییر دهند.
چرا کاریزما دیگر پاسخگو نیست؟
چند دلیل عمده برای افول چهرههای کاریزماتیک در سیاست معاصر وجود دارد:
۱. تسلط فضای مجازی
امروز هر شهروند، خبرنگار بالقوهای است. هر تلفن همراه، دوربینی است که میتواند سیاستمداری را در حال لغزش شکار کند. دوران اقتدار رسانههای رسمی به سر آمده و سیاستمداران دیگر اختیار کامل روایتها را در دست ندارند. در این شرایط، حفظ هاله اسرارآمیز، شکوه ظاهری و فاصله نمادین که لازمه ساخت قهرمان بود، دشوار شده است.
۲. تغییر انتظارات اجتماعی
مردم امروز بیش از گذشته عملگرایی را ترجیح میدهند. در مواجهه با بحرانهای اقتصادی، زیستمحیطی یا اجتماعی، انتظارات از سیاستمداران از سطح آرمانگرایی به سطح کارآمدی تنزل یافته است. جامعه امروز سیاستمداری میطلبد که مسئله معیشت را حل کند، نه صرفا سخنرانیهای پرحرارت ایراد کند.
۳. پایان دوران آرمانهای کلان
سده بیستم مملو از پروژههای کلان بود: مبارزه با استعمار، انقلابهای اجتماعی، جنگهای استقلال اما در دنیای امروز، پروژههای بزرگ جای خود را به چالشهای پراکنده و پیچیده دادهاند. در چنین جهانی، دیگر جای کمی برای چهرههایی با پیامهای ساده و آرمانی باقی مانده است.
۴. قدرت نهادها نسبت به افراد
با رشد و بلوغ نهادهای حکومتی، نقش فرد در سیاست کمرنگتر شده است. مردم امروز به جای تمرکز بر یک چهره، عملکرد کل یک ساختار را زیر سؤال میبرند. نهادگرایی، جایگزین قهرمانگرایی شده است.