کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۶۱۴۷۳۶
تاریخ خبر:

مشروطه؛ نهالی در خاک ناسازگار

مشروطه؛ نهالی در خاک ناسازگار

فرمان مشروطه، با امضای لرزان مظفرالدین‌شاه، نوید دنیایی تازه داد...

هفت صبح|  سیزدهم مرداد ۱۲۸۵، روزی بود که قلب ایران با امیدی بزرگ تپید. فرمان مشروطه، با امضای لرزان مظفرالدین‌شاه، نوید دنیایی تازه داد. دنیایی با قانون، مجلس و عدالت‌خانه‌ای که قرار بود ظلم را ریشه‌کن کند و آزادی را به ارمغان آورد. مشروطه همچون نسیمی در کوچه‌های خاک‌آلود ایران وزید و آرزوهای ملتی را بیدار کرد، حتی ادوارد براون انگلیسی درمدح مشروطه‌چی‌های ایرانی کتاب نوشت و بریتانیایی‌ها را دعوت کرد تا از ایرانیان درس بگیرند.

 

جنبش مشروطه از دل بحرانی بزرگ زاده شد؛ ایرانِ قاجاری زیر یوغ استبداد، فقر و نفوذ خارجی در تقلای بقا بود. روشنفکران، بازرگانان، روحانیون و حتی مردمان عادی، هر یک به دلیلی، خواستار تغییری بودند که این سرزمین را از بن‌بست برهاند. قانون اساسی، مجلس و عدالت‌خانه، واژه‌هایی بودند که مانند شعله‌ای در تاریکی، امید می‌آفریدند.

 

اما چرا این نهال پرامید که با خون و اشک بسیاری آبیاری شد در خاک ایران ریشه نداد؟ چرا آرمان‌های بزرگ آن به استبداد صغیر ختم شد و لیخوف روسی آرمان‌های مشروطه‌چیان را در میدان بهارستان به توپ بست و چرا، سال‌ها بعد، خیزش‌هایی با آرزوهای مشابه، گویی در همان چرخه ناکامی گرفتار شدند؟ پاسخ را باید در ریشه‌های عمیق جامعه ایرانی و ناسازگاری‌اش با نهادهای وارداتی جست‌وجو کرد.

 

   نهالی در خاک ناسازگار

جامعه ایرانی آن زمان، مانند خانواده‌ای بزرگ بود که با پیوندهای عمیق خویشاوندی، قبیله‌ای و وفاداری‌های گروهی به هم گره خورده بود. این پیوندها که ریشه در تاریخ و فرهنگ ما داشته و دارند مانند تاروپود یک فرش، جامعه را همچون امروز استوار نگه می‌داشتند. اما همین پیوندها، که می‌توان آن را عصبیت یا همان پیوندهای خونی نامید، با نهادهای مدرن غربی، مانند قانون و پارلمان، ناسازگار بود.

 

در غرب، نهادهای مدرن از دل تحولاتی فرهنگی برخاستند که پیوندهای خویشاوندی را کم‌رنگ کرد و فردگرایی و اعتماد عمومی را جایگزین آن ساخته بود. تغییر و تحول جوامع غربی که قرن‌ها پیش با دخالت‌های کلیسا در نهاد ازدواج و ساختار خانواده آغاز شده بود، جامعه‌ای ساخت که در آن قوانین غیرشخصی و نهادهای مستقل از روابط خانوادگی، جای وفاداری‌های قبیله‌ای را گرفت و جامعه غربی پیوندهای خونی وخویشاوندی خود را از دست داد.

 

اما در ایران چنین بستری وجود نداشت. قانون اساسی مشروطه، که قرار بود قدرت را محدود کند، در جامعه‌ای پیاده شد که هنوز به روابط شخصی، نفوذ بزرگان محلی و وفاداری‌های گروهی وابسته بود. گویی نهالی را در خاکی کاشتیم که برای رشد آن آماده نبود. روشنفکران مشروطه، شیفته دستاوردهای غرب، از قانون و آزادی سخن می‌گفتند، اما گاه فراموش می‌کردند که این مفاهیم در غرب، ریشه در تجربه‌های تاریخی و فرهنگی خاصی داشتند.

 

آنها ماشین، تلگراف و قانون را از غرب گرفتند، اما کمتر پرسیدند که چگونه می‌توان این ابزارها را با فرهنگ و نیازهای ایران هماهنگ کرد. این تقلید سطحی، مانند ساختن خانه‌ای بدون پی بود. مجلس و قانون اساسی، که قرار بود ستون‌های مشروطه باشند، در نبود بستری فرهنگی و اجتماعی، به پوسته‌ای زیبا اما شکننده تبدیل شدند.

 

 ناهماهنگی آرمان و واقعیت

این ناسازگاری، تنها به ساختارهای اجتماعی محدود نشد. روحانیون، که نقش بزرگی در بسیج مردم داشتند، مشروطه را گاه راهی برای حفظ سنت‌ها می‌دیدند، نه گامی به سوی تجدد. توده‌های مردم نیز، که از ظلم و فقر به ستوه آمده بودند، عدالت را نه در قوانین پیچیده، بلکه در رفع نیازهای روزمره خود جست‌وجو می‌کردند. این ناهماهنگی، مانند گروه ارکستری بود که هر نوازنده‌اش نغمه‌ای متفاوت می‌نواخت. نقش نیروهای خارجی نیز در این ناکامی بی‌تاثیر نبود.

 

روس و انگلیس، که منافع خود را در خطر می‌دیدند، با حمایت از مخالفان و حتی به توپ بستن مجلس، نهال نوپای مشروطه را خم کردند. این فشارها، مانند توفانی هولناک ریشه‌های شکننده مشروطه را سست‌تر کردند. این داستان، تنها به مشروطه محدود نشد. سال‌های بعد نیز، در خیزش‌هایی که از جامعه‌ای بازتر، قانون‌مدارتر و عادلانه‌تر سخن می‌گفتند، گویی همان چرخه تکرار شد.

 

ایرانیان بار دیگر نهادهای وارداتی را آزمودند، اما بدون تحول در ساختارهای اجتماعی این نهادها نتوانستند ریشه بدوانند و همچون گل‌های مصنوعی خوش رنگ و لعاب اما بی‌بو و خاصیت باقی ماندند. مشروطه‌خواهان گمان می‌کردند که با آوردن نهادهای غربی و فقط با «یک کلمه» می‌توانند ایران را یک‌شبه سوی پیشرفت ببرند. اما بدون هماهنگی میان آرمان و واقعیت، این تلاش‌ها به پوسته‌ای شکننده بدل شدند.

 

 بذرهایی برای آینده

آیا مشروطه و آرمان‌هایش کاملا شکست خوردند؟ مشروطه بذرهایی کاشت که هنوز در خاک ایران زنده‌اند. این جنبش به ایرانیان آموخت که می‌توانند مجلس، قانون اساسی و روزنامه‌هایی داشته باشند که صدای مردم را به گوش حاکمان برسانند. این بذرها، هرچند در زمان خود به بار ننشستند، راه را برای تحولات بعدی هموار کردند.

 

حتی جنبش‌هایی که سال‌ها بعد با آرزوهای مشابه برخاستند، از این تجربه آموختند که تغییر، فقط با شعار و قانون به دست نمی‌آید. درس بزرگ مشروطه این است که پیشرفت بدون آشتی دادن سنت و تجدد ممکن نیست. نمی‌توان در راه تجدد از سنت‌ها که مانند ریشه‌های یک درخت کهنسال ما را استوار نگه داشته‌اند گسست.

 

این آشتی، نیازمند خردی است که مسائل واقعی جامعه را بشناسد و راه‌حل‌هایی متناسب با فرهنگ و تاریخ ایران ارائه دهد. نمی‌توان نهادهای غربی را، که در بستری فردگرا و جوامع غیرخویشاوندی شکل گرفته‌اند، به جامعه‌ای با پیوندهای عمیق خانوادگی و گروهی آورد و انتظار داشت همان نتایج را بدهد. تجدد ایرانی و پایدار  با برساختن نهادهایی ممکن است که نه تقلیدی کورکورانه از غرب، بلکه برخاسته از نیازها و فرهنگ ایرانی باشند. این نهادها، مانند پلی میان گذشته و آینده، سنت‌هایمان را پاس می‌دارند و همزمان راه را برای آزادی، عدالت و پیشرفت باز می‌کنند. 


 

تازه‌ترین تحولاتگوناگونرا اینجا بخوانید.
کدخبر: ۶۱۴۷۳۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر
 
پربازدیدترین گوناگون