کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۷۶۶۳۱
تاریخ خبر:

قاب تاریخ| اندوه ثریا، ارواح خبیث و جن‌ها؛ نفرت شهید هادی از بنی‌صدر و خان‌دایی هویدا و آن مهمانی‌های مجلل‌

قاب تاریخ| اندوه ثریا، ارواح خبیث و جن‌ها؛ نفرت شهید هادی از بنی‌صدر و خان‌دایی هویدا و آن مهمانی‌های مجلل‌

عکس‌هایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهرهای ایران، خودروهای نوستالژیک، عکس‌های فوتبالی و...

هفت صبح| با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر‌ و یادی ‌‌از ‌گذشته می کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده ‌شده‌ای استفاده شده که تماشای آنها خالی از لطف نیست.

 

‌قاب مشاهیر 1

رابطه هویدا و اسرائیل و دایی ابوالحسین و آن مهمانی‌های مجلل‌؛ اسرائیل کعبه آمال بهائیان بود‌‌. امیرعباس هویدا از طرفی به این فرقه تعلق داشت و تلاش برای تعالی دولت صهیونیستی اسرائیل از وظایف فرقه‌ای او بود و از طرف دیگر نیز، خانواده مادری او، از خدمتگزاران تشکیل دولت اسرائیل بودند. یکی از این افراد، عبدالحسین سرداری ـ دایی امیرعباس هویدا است که در زمان اشغال فرانسه توسط آلمان، امور کنسولی سفارت ایران در پاریس را به عهده داشت.

هویدا

 عباس میلانی در این‌باره می‌نویسد: «وقتی فرانسه به اشغال نازی‌ها درآمد، کشورهایی چون ایران نه‌تنها روابط خود را با فرانسه اشغالی قطع کردند، بلکه دفاتر سفارت خود را هم در شهر پاریس بستند. ساختمان سفارت ایران در اختیار ابوالحسین [عبدالحسین] سرداری قرار گرفت که جوان‌ترین برادر افسرالملوک [مادر هویدا] بود... دیپلماتی حرفه‌ای بود و قبل از حمله نازی‌ها مسئولیت امور کنسولی سفارت ایران در پاریس را به‌عهده داشت... رفیق‌باز و رفیق‌یاب بود.

 

با برخی از سران ارتش اشغالگر آلمان در پاریس از سر دوستی در‌آمد. آنان را به مهمانی‌های مجلل در محل سفارت دعوت می‌کرد و خاویار و شامپانی فراوان و رایگان در اختیارشان می‌گذاشت و برای تفریح‌شان حتی دختران جوان و زیبا را هم تدارک می‌کرد. رابطش برای تامین این دختران یکی از زنان زیبای پاریس به‌نام الکساندریا بود. مهمان‌نوازی‌های سرداری ‌ هم برای او منشأ منفعت‌ مالی فراوان شد و هم زندگی برخی از یهودیان پاریس را نجات داد...

 

سرداری با استفاده از روابط نزدیکش با آلمان‌ها، جان خانواده‌های یهودی ایرانی مقیم پاریس را از مرگ حتمی نجات داد. او نیز به‌نوبه خود مقامات آلمانی را متقاعد کرده بود که هرکس گذرنامه ایرانی دارد علی‌رغم وابستگی‌های مذهبی‌اش، شهروند ایرانی و لاجرم از حقوق این شهروندان برخوردار است... سرداری، به حدود 1500 گذرنامه ایرانی دسترسی داشت.

 

وقتی در سال (1320) 1942، نازی‌ها بازداشت یهودیان پاریس را آغاز کردند، سرداری تصمیم گرفت این گذرنامه‌ها را به‌نام برخی از یهودیان غیرایرانی صادر کند. یکی دو سال بعد، نشریات ایرانی از این ماجرا خبردار شدند و به لحنی تند و انتقادآمیز، می‌پرسیدند چرا سرداری را به‌رغم فروش گذرنامه به جهودان هنوز از کار برکنار نکرده‌اند... به روایت فریدون هویدا؛ «در سال 1948 من در پاریس بودم وقتی که اعضای جامعه یهودیان ایرانی مقیم پاریس به دیدن دایی من آمدند، سینی‌ای نقره‌ای که امضای روسای جامعه یهودیان در آن نقر شده بود، ‌‌به او هدیه کردند.»  

 

اسکندر دلدم، امیرعباس هویدا را از اعضای «شورای آمریکایی صهیونیزم» موسوم به AZL معرفی می‌کند و فعالیت‌های او در سازمان ملل را پوششی بر عضویت وی در این شورا می‌داند. همین وابستگی‌ بود که در ماه اول نخست‌وزیری او، ساواک را وادار به ارائه طرحی برای برون‌رفت از مشکل اشتهار او به بهائیت کرد. ‌

 

قاب مشاهیر 2

عاشق بهشتی، متنفر از بنی‌صدر؛ بخش‌هایی از کتاب جوانمرد جلد دوم، خاطراتی از شهید ابراهیم هادی؛ ‌حسین جهانبخش از نزدیکان شهید هادی درباره او می‌گوید: ابرام از همان اول با بنی‌صدر چپ و مخالف بود. می‌گفت این آدم حسابی نیست. اصلاً جناح جبهه ملی که بنی‌صدر هم جزء همان جناح بود را قبول نداشت و به من می‌گفت: «حسین اینا جناح‌شون تعریفی نداره جناح‌شون شارلاتانیه» می‌گفت: «حسین، این بی‌شرف (منظورش بنی‌صدر ‌بود) به بچه‌های سپاه و بسیج توی منطقه مهمات نمی‌ده و قدغن کرده کسی چیزی به سپاه بده، اینو اینجوری نگاش نکن، خیلی بی‌شرفه. یه وقت سیاهش نشیا» می‌گفت «حسین این آخرش خودشو نشون میده عجله نکن»

شهید هادی

همان زمانی که بنی‌صدر کاندیدای ریاست‌جمهوری شده بود، ابرام بر و بچه‌های محل را از رأی دادن به او نهی می‌کرد و می‌گفت که به بنی‌صدر رأی ندهید. هر وقت عکس بنی‌صدر را روی دیوار کمیته محل می‌دید بلافاصله می‌کند و پاره می‌کرد؛ اگر هم نمی‌شد عکس را بکند، یک تکه کاغذ بر‌می‌داشت، با چسب به صورت بنی‌صدر می‌چسباند. بعضی‌ها اعتراض می‌کردند که این آقا رئیس‌جمهوره و فرمانده کل قواست و از اینجور حرف‌ها؛ ابرام می‌گفت:« برو بابا دلت خوشه‌!»

 

خود من بهش می‌گفتم؛ «آخرش این کارا و‌اسه‌ت دردسر میشه‌ها.» می‌گفت؛ درد سر چی میشه؛ این مرتیکه خائنه، دائم به پروپای بچه حزب‌اللهی می‌پیچه. ولش کن بابا!»  از آن طرف شهید بهشتی را هم قبول و هم خیلی دوست داشت . ‌می‌گفت؛« بهشتی انسان قوى‌ایه، آدم با جبروتیه. وقتی صحبت می‌کنه جوری سفت و محکم حرف می‌زنه که آدم حظ می‌کنه.

 

این می‌تونه انقلاب‌رو دست بگیره. گاهی مواقع می‌گفت: «حسین اگه بهشتی بمونه بعد از امام حتماً رهبر ‌میشه. بعد از امام یکی از چند نفر معدود کسایی که می‌تونه مردم‌رو راهنمایی کنه و انقلاب‌رو دست بگیره، بهشتیه.» زمانی که دکتر بهشتی شهید شد، ابرام تا مدتی حالت هاج و واجی داشت و گیج بود. هر وقت هم صحبت میشد با نگرانی می‌گفت؛ «بعد امام چی میشه حسین؟ من هم دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم: «خدا‌بزرگه ابرام. خدا تا اینجا این نهضت‌رو پیش برده و کمک کرده، بقیه‌شم کمک می‌کنه. همه چی دست خودشه.»

 

قاب مشاهیر 3

اندوه ثریا، ارواح خبیث و جن‌ها و شیاطین؛ بخش‌هایی از خاطرات ثریا اسفندیاری از کتاب کاخ تنهایی؛ دهلی نو... با پاندیت نهرو و دخترش ایندیرا گاندی دیدار و گفتگو می‌کنیم و ماهاراجه‌ها هم ما را به شکار ببر دعوت می‌کنند. محمدرضا و من سوار بر فیل، روانه جنگل‌های انبوه می‌شویم. ‌ بر این سرزمین حاکم است... و اما پزشک آن کلینیک سوئیس، پیش از آنکه به تهران بیاییم و به دهلی نو برویم، به ما چه گفته بود؟ هیچ چیز وخیم وجود ندارد.

ثریا اسفندیاری

پس از یک درمان مرتب همه چیز درست خواهد شد.‌‌.... و حالا عازم روسیه هستیم؛ استالینگراد‌، سوچی، تاشکند، کی‌یف، لنینگراد‌، مسکو، کرملین، خروشچف و خلاصه تئاتر بالشوى .... من بالالایکا را دوست دارم چرا‌که زخمه‌های سازش، قلبم را ‌گرم و لبانم را متبسم می‌سازد. ( بالالایکا سازی است مثلث شکل با سه سیم که با مضراب نواخته می‌شود – روس‌ها آهنگ‌های فولکلوریک و عامیانه خود را با آن می‌نوازند‌.)  

 

ماه‌ها گذشت و با گذر ایام در من این یقین حاصل شد که به پایان زندگی ملکه بودن رسیده‌ام‌‌. ‌‌‌برایم عجیب می‌نمود که شاه هرگز تا این حد خود را علاقه‌مند به من نشان نمی‌داد؛ ‌‌گویی محمدرضا علیه سرنوشتی که می‌خواست شانس ما را برای به دنیا آوردن یک فرزند به تاخیر اندازد، به جدال برخاسته است. مثل همان رؤیاهایی که شازده کوچولوی سنت اگزوپری در سر می پروراند.

 

زنان درباری پریشانی ما را می‌دانستند و با ولع تمام در مطبوعات مصور پاریس و رم نگرانی‌مان را در مورد جانشین تاج و تخت می‌خواندند. از هر سو برایم دعا و ورد و نظر قربانی و آیات کلام‌الله که با خط خوش نوشته ‌و حاشیه‌هایش زینت یافته بود و ‌نیز شیشه‌های آب دعا و «باطل السحر» فرستاده می‌شد و فرستندگان توصیه می‌کردند که آنها را همیشه همراه داشته باشم تا جادوی حاسدان بی‌اثر شود.

 

در راهرو‌های اختصاصی زمزمه می‌شد که ارواح خبیث و جن‌ها و شیطان‌ها و نیز بعضی‌ «دشمنان» که به شاه نزدیک‌اند و خواهان دور کردن من از تاج و تخت‌اند دست‌شان در کار است و با جادوهای‌شان مرا نازا کرده‌اند. در پنهان و دم گوش نام‌هایی هم بر زبان آورده می‌شد درباره محمدرضا هم گفته شد که پس از تیراندازی و اصابت گلوله، به او آسیب رسیده و عقیم شده است. ‌

 

 

 

کدخبر: ۵۷۶۶۳۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر