بیشتر از اینها به گردن ما حق داشتی| در ستایش فریدون شهبازیان که دیروز این دنیا را ترک کرد
شهبازیان هیچ وقت یک انقلابی و شورشی نبود. هیچ وقت در مقابل هیچ سیستمی نایستاد...
هفت صبح| قبل از این که بدانم شهبازیان کیست و چه کرده همیشه به تیپ و ظاهر مردانه و زیبایش غبطه میخوردم. شاید بگویید این چه شروع عجیبی است برای مطلبی در ستایش یکی از مهمترین و دستکم گرفته شدهترین چهرههای موسیقی معاصر.
اما خب میخواهم اعتراف کنم که وقتی چهره کاریزماتیک فریدون شهبازیان را با آن موی جوگندمیو صورت استخوانی و ریش خوش فرم سپید میدیدم میگفتم چه میشد که خداوند چنین هیبتی را در کهنسالی به من اعطا کند. راستش هرچه سنم بالا میرود شانس به دست آوردن چهرهای شبیه مرحوم شهبازیان برایم کمتر میشود. آینه که دروغ نمیگوید اما میخواهم بگویم حتی قبل از شنیدن آثار شهبازیان من طرفدار او بودم.
دورانی شاید تا اوایل دهه هشتاد رادیو وتلویزیون ایران قاعدتا سختگیری و محدودیتهای بیشتری در مورد موسیقی نسبت به سالهای اخیر داشت اما خدا شاهد است که آن سالها برخی از بهترین نواها و صداها و آوازهای ممکن را از همین تلویزیون و رادیو میشنیدیم که بعدا دانستیم به خاطر حضور مردی است که مسئله موسیقی را میفهمد و میداند.
مردی است که کیفیت را درک کرده و از کار درست حمایت میکند. بیجهت نیست که هنوز هم شنیدن ترانه جلالالدین منبری هر که دل آرام دید از دلش آرام رفت قلب مخاطب را میفشارد یا آن ترانه علیرضا افتخاری: عشق شوری بر دل شیدا نهاد... یا حتی اجرای انقلابی ترانه ای ساربان و حضورهمخوانان زن در اجرای زنده تلویزیونی! انگار او زودتر از هرکسی معنای موسیقی فاخر رادرک کرده بود. محصولاتی که با حمایت و مدیریت او تولید شدند و حالا غبطهشان را میخوریم.
او با همین درک شگفتانگیزش بود که در میانه دهه هفتاد موسیقی ایرانی را با احتیاط به سمت موسیقی جوان پسند سوق داد. خودش میگوید اسم آن موسیقی موسیقی پاپ نبود اما برای جوانان میانه دهه هفتاد لذتبخش و شیرین بود. نمیدانم شاید دارم از دوران محرومیت خودمان همچون یک گرفتار سندروم استکهلم حرف میزنم. اما هرچه هست شنیدن ترانههای علیرضا عصار و مانی رهنما و بقیه تازه واردان موسیقی پاپ برایمان دلنشین بود.
کافی است تولیدات موسیقی در دوران شهبازیان (و البته با حمایت علی معلم دامغانی که کارت سبز ویژهای در اختیار داشت) را با حجم موسیقی بیهویت، زشت و نابههنجاری مقایسه کنید که با بازکردن پیچ رادیو وتلویزیون این روزها به سروصورت مخاطب سرازیر میشود و معلوم است که کسی در جام جم معنای موسیقی فاخر را نمیداند. مسئله کم سوادی است.
میتوانیم به او انتقاد کنیم که چرا پس اجازه نداد فرهاد و فریدون و مازیار و کوروش این وارثان شاخه سالم و نیرومند موسیقی پاپ دهه پنجاه به تلویزیون راه بیابند؟ خب جوابی ندارم. شهبازیان هیچ وقت یک انقلابی و شورشی نبود. هیچ وقت در مقابل هیچ سیستمی نایستاد. ازآن دسته آدمهایی بود که سعی میکرد بسته به اختیارات و تواناییهایش، تاثیرگذار باشد و خب این کار را با بهترین شکل ممکن انجام میداد.
یادم است در میانه دهه هشتاد و در زمانی که موسیقی پاپ کم کم داشت به شکل و شمایل هیولاوار امروزیاش در میآمد از او پرسیدیم چرا خوانندههای امروزی نمیتوانند مثل آن نسل قدرتمند دهه پنجاه ظاهر شوند. جوابش تکان دهنده بود:چون به اندازه کافی آدمهای خوبی نیستند. مهربان نیستند. احساساتی نیستند.
جواب خارقالعادهای بود. کوتاه و مفید و دقیق و شما این نکته را در هر بار شنیدن آواهای بعضا گوشخراش خوانندههای مشهور فعلی میتوانید احساس کنید: نه. اینها خیلی احساساتی نیستند. حال هرچقدر صدایشان را سوزناک کنند.
یکی از عجیبترین کارهای او پروژه صدای شاعر بود که در کانون پرورش فکری پیش برد و حاصلش بازخوانی اشعار شاعران کلاسیک ایرانی با صدای احمد شاملو و هوشنگ ابتهاج و مهدی اخوان ثالث بود. شعرهای فردوسی و خیام و حافظ و سعدی و مولوی و...خود شهبازیان آهنگسازی این مجموعه را برعهده داشت. این ابتکار به سنتی انجامید که تا همین سالهای اخیر به طول انجامیده بود و مجموعههای متعدد از اشعار نو و کلاسیک با صدای چهرههایی مثل احمدرضا احمدی و خسروشکیبایی و پرویز پرستویی که در ادوار مختلف عرضه میشدند...
فریدون شهبازیان جزو ستارههای موسیقی ایرانی نبود. کسی نمیآمد او را در ردیف لطفی و علیزاده و خالقی و منفردزاده و واروژان و بابک بیات و یا حتی فخرالدینی ردهبندی کند.این واقعیتی است. اما کارنامه این مردخوش چهره که دیروز در 83 سالگی درگذشت کمتر از هیچ کدام از نامهای بالا نیست. آن هم در عرصهای بسیار پهناور. از موسیقی سنتی تا موسیقی پاپ. از موسیقی فیلم تا موسیقی فاخر برای اشعار کلاسیک. از موسیقی برای شجریان تا عهدیه و الهه. از مدیریت موسیقی تلویزیون تا رهبری ارکستر فیلارمونیک تهران.
شهبازیان را همه ما به شکلهای دیگری در زندگی خودمان تجربه کردهایم. بخصوص آن ترانه زیبای علیرضا افتخاری را: تو با منی اما من از خودم دورم....همان ترانه دلگشایی که معنا و مفهوم فیلم لیلا را در دل خود داشت و حاصل نبوغ شگفت انگیز شهبازیان بود .
شهبازیان را نباید این قدر زود از دست میدادیم. شاید آن سانحه ای که فروردین سال 1400 برایش رخ داد و دست و لگنش را دچار شکستگی کرد موجب شد تا این مرد نیرومند با ضعف قوای بدنی روبه رو شود و دیروز این دنیا را ترک کند.