۱۰ روایت شگفتانگیز و کمتر شنیدهشده از زندگی آدولف هیتلر

جاذبهی پرداختن به هیتلر، با دافعهی اعمال او در طول دورهی زمامداری قدرت، برابری میکند. شاید از همین رو است که با گذشت بیش از 70 سال از آن روزهای سیاه، هنوز میتوان از او بسیار گفت و شنید
جاذبهی پرداختن به هیتلر، با دافعهی اعمال او در طول دورهی زمامداری قدرت، برابری میکند. شاید از همین رو است که با گذشت بیش از 70 سال از آن روزهای سیاه، هنوز میتوان از او بسیار گفت و شنید، هرچند که در عملکرد دنیای دیوانه، تأثیری شگرف نمینهد و از روزهای تلخ سپریشده، اندکدرسی نمیگیرد، با این وجود هنوز باور دارم که باید بسیار از شیطان گفت و نوشت تا افسونش باطل شود، گرچه به کُندی. این نوشته، به 10 داستان غریب دربارهی هیتلر میپردازد.
1- سبیل بهیاد ماندنی!
افراد خاصی در ذهن ما ماندهاند که تصور کردنشان بدون سبیل، واقعاً سخت است. مثلاً به ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه خودمان یا سالواردو دالی نمیشود بدون آنکه ابتدا سبیل هایشان را تصور کنیم، فکر کرد. شاید بهیادماندنیترین و بدنامترین سبیل در دیدگاه تاریخ، همین سبیل پیشوا باشد. سبیل هیتلر، مشخصهای است که چنان به تابو مبدل شده که هرکس دیگری حتی امروز، چنان سبیلی بگذارد ما را به یاد هیتلر خواهد انداخت.
داستان سبیل هیتلر چیست؟ بسیاری از مردم این مدل را «سبیل مسواکی» توصیف میکردند که در آمریکا ابداع شدهبود، اما در آلمان محبوبیت داشت و مشخصاً با سبیل پرپشت و انبوه افرادی مانند قیصر ویلهلم دوم که بر سر قدرت بودند، در تناقض بود. رایان پالمر با این همه اشاره میکند که مدل سبیل او، دقیقاً مسواکی نبود، بلکه انبوه تر و باریکتر بود و به نوعی، سبکی از سبیل مسواکی به شمار میرفت.
در حالیکه مدل مسواکی بهشدت محبوب بود، کارشناسان مسائل مد باور دارند که مدل سبیل او اثری کاملاً معکوس ایجاد کرد و آن را به مگسی پشت لبهایش یا وسیلهای برای جلوگیری از پایین آمدن آب بینیاش تشبیه میکردند. حتی برخی از نزدیکان هیتلر تلاش کردند با او دربارهی گذاشتن سبیلی که بیشتر پشت لبهایش را پوشش دهد، صحبت کنند اما او هر بار با آنها تندی میکرد. او همواره علناً اعلام میکرد که: «اگر حالا مد نیست، حتماً بعدها مد میشود چون من از آن استفاده کردم!»
هیتلر چه زمانی چهرهای فراموشنشدنی از خود را به جهان معرفی کرد؟ برخی از مورخان باور دارند که هیتلر در سال 1919 زمانی این مدل سبیل را انتخاب کرد که «چارلی چاپلین» برای بازی در «ولگرد کوچک» به محبوبیتی چشمگیر رسیده بود، گرچه مدرکی دال بر این ادعا که هیتلر از چاپلین الهام گرفتهاست، وجود ندارد. امروزه مدارکی وجود دارد که نشان میدهد هیتلر در جنگ جهانی اول هم این مدل سبیل عجیب را داشته… و این به لطف بریتانیاییها میسّر شدهاست.
پیشتر هیتلر سبیلی پهنتر و پرپشتتر داشت اما مجبور شد در جریان جنگ جهانی اول، آن را برای جنگیدن در راه سرزمین مادری بتراشد. در جریان جنگ جهانی اول؛ متفقین و دولتهای مرکزی هر دو علیه دشمنان خود، از حملات گازهای سمی استفاده میکردند. هیتلر به خاطر سبیل هایش نمیتوانست درست از ماسک شیمیایی استفاده کند. افسرهای ارشد او به این سرباز جوان دستور دادند سبیل خود را بتراشد. به این ترتیب بود که عجیبترین سبیل جهان، شکل گرفت!
2- داستان لوازمالتحریر هیتلر
امروزه همه به خوبی میدانند که سازمان سیا، نهادی بسیار مرموز است. حتی موزهی این سازمان، برای بازدید عمومی نیست و تنها کارمندان آن و اعضای خانوادهشان حق بازدید از آنجا را دارند. این برای بقیه افراد بسیار بد است چون در این موزه آثاری واقعاً شگفتانگیز را میتوان یافت. از ابزارهای جاسوسی دههی 60 تا تفنگی که اسامه بن لادن با آن به قتل رسید. در میان تمام ابزارآلات جالبی که از دوران جنگ سرد در این موزه وجود دارد، مجموعهای جالبتوجه است: یک ورقه کاغذ با نقش عقاب سلطنتی، صلیب شکسته ونام آدولف هیتلر.
حتی فردی هم روی آن یادداشتی نوشته، که البته به انگلیسی است. واقعاً چه کسی جرأتش را داشت که روی کاغذ مجموعه لوازمالتحریر شخصیِ هیتلر، یک نامهی شخصی بنگارد؟! آن شخص، کسی نیست جز «ریچارد هِلمز» که ریاست سیا را در بین سالهای 1966 تا 73 بر عهده داشت. هِلمز این یادداشت را در سال 1945 و زمانی که برای OSS کار میکرد، نوشت. پس از سقوط رایش سوم، این مأمور ویژه به محل اقامت هیتلر نفوذ کرد و یک برگ از کاغذهای هیتلر و یکی از بشقابهایش را به سرقت برد، که البته آن هم در موزهی سیا موجود است.
هِلمز روی این برگه از لوازمالتحریر شخصی هیتلر، نامهای پراحساس و فوقالعاده برای پسر 3 سالهاش، دنیس، نوشت. تاریخ نامه، به روز معروف 8 می 1945 بازمیگردد و در آن آمده:
مردی که میتوانست روی این کاغذ بنویسد، زمانی کنترل اروپا را در دست داشت. تنها سه سال قبل، یعنی زمانی که تو متولد شدی. امروز او مرده، خاطرهای منفور از او مانده و کشورش ویران شدهاست. او عطش قدرت داشت، به عنوان یک فرد، ارزشی اندک برای انسان قائل شد و از صداقت روشنفکرانه در هراس بود. او نیرویِ شیطان در جهان بود. مرگ او و شکست او، مزیتی برای بشریت است. ولی این، با مرگ هزاران تن میسّر شدهاست. قیمت رهایی جامعه از بدی، همواره گزاف است.
محتوای این نامه حقیقتاً بینظیر و الهامبخش است، هرچند یک سئوال جالب را میتوان از روی محتوای آن مطرح کرد. تاریخ این نامه به 8 می سال 1945 بازمیگردد، اما هِلمز در آن تاریخ نه در آلمان، که در فرانسه بود. آیا ممکن است که او این ورق کاغذ را پس از این تاریخ به چنگ اوردهباشد، اما این تاریخ پرمفهوم را بر آن ثبت نمودهباشد که بر جاذبه و اهمیت نامه اش بیافزاید؟! این مانند یک راز باقی ماند، اما دنیس در سال 2011 نامه پدر را به سیا اهدا کرد. و بسیار جالب است که سیا آن را درست یک روز پس از مرگ اسامه بن لادن به نمایش در اورد، یک زمانبندی بینظیر برای اهمیت بخشیدن به پیام بزرگ هِلمز!
3- مردی که نقش هیتلر را بازی میکند
این روزها بعضی از مردم موفق شدهاند با راههایی عجیب و غریب پول هنگفتی کسب کنند، اما از میان آنها شیوهی «اِمین جینووچی» واقعاً منحصر بهفرد است. او با بازی کردن نقش هیتلر، امرار معاش میکند!
کاراکتر هیتلر زمانی برای جینووچی جالب شد که در دههی 1990 در ارتش آزادیبخش کوزوو خدمت میکرد. در جریان نبرد با صربها، دوستان او متوجه شدند که شباهتی بینظیر بین او و دیکتاتور آلمانی وجود دارد و برای همین او را با لقب «هیتلر» میخواندند. زمانیکه او در حین یکی از نبردها زخمی شد،او را به کشور مادریاش، یعنی آلمان، برگرداندند تا تحت مراقبتهای پزشکی قرار بگیرد. در آن حین یک سبیل کوچک گذاشت و کادر پزشکی به او گفتند که بینهایت شبیه به آدولف شدهاست.
جینووچی برای سنجیدن موقعیت کار با این شباهت، ابتدا عکسهایی یادگاری با مردم میگرفت و در نهایت، بازی کردن نقش هیتلر را برای همیشه پذیرفت. او موهایش را دقیقاً مثل هیتلر شانه میزند، آرایش سبیل خود را مانند او حفظ میکند و هرجا که میرود، وسایلی شبیه به مال هیتلر را با خود میبرد. از جمله اینکه او همواره یک کپی از «نبرد من» را با به همراه صلیب شکسته و مدالها با خود به همراه دارد. جینووچی عادت خوب هیتلر را هم دارد و هرگز سیگار نمیکشد. جینووچی همیشه کارتهای کسب و کار نازیها را با خود به همراه دارد و در مراسمهای ازدواج و خاکسپاری، اجرای نمایش میکند. البته ما دقیقاً مطمئن نیستیم آرزوی پیش از مرگِ کدام گروه از افراد است که تابوتشان توسط بدل هیتلر، همراهی شود!
افرادی که ناگهان با جینووچی در خیابان روبرو میشوند، به او یک سلام «هایل هیتلر» میدهند. البته سالها بودن در قالب هیتلر، باعث شده برخی تفکرات بحثبرانگیز هیتلر بر او اثر بگذارد. در مقالهای از گاردین در سال 1999، امدهاست که جینووچی تفکرات نسلکشی هیتلر را تأیید نمیکند، اما بدش نمیآید که شیوهای مشابه درباره صربها، دشمنان قسمخوردهی او، اجرا شود. بیایید دعا کنیم که بدل هیتلر همچنان در دنیای سرگرمیسازی باقی بماند و وارد سیاست نشود!
4- در یکی از فرقههای آفریقای جنوبی هیتلر را فردی برجسته میدانند
برنارد پولمن، یک فرد کاملاً غیرعادی بود. یک پلیس اهل آفریقای جنوبی که بعداً فروشندهی نرمافزار شد. آن هم نرمافزاری که گفته میشد میتواند ADHD را درمان نماید. او بطور مرموزی دارای عقدههای روحی بود. ادعا میکرد جهان را سرتاسر شیاطینی اشغال کردهاند که بایستی شکستشان داد. وقتی برای نخستین بار گفته میشد که روح مرد جوانی را تطهیر کرده، پولمن تماموقت وارد یک مبارزهی روحی را راهاندازی نمود. به گفتهی این جنگیر، او یک بار همزان با 300 روح وارد نبرد شد و همگی را با قدرت بخشش، شکست داد! خب، ما که گقتیم پولمن یک فرد کاملاً غیرعادی بود.
پولمن موفق شد که الهیات نیمبند خود را مبدل به فرقهای تمامعیار به نام Desteni نماید. بهعنوان موعظهگر جدید گروه، پولمن موعظههایی با موضوع اهمیت «بخششِ خود» ترتیب میداد و مدام توسط دنبالکنندگانش تشویق میشد که کلاسهایی آنلاین دربارهی بخششِ خود برگزار کند و از آن دنبالکنندگان، پول خوبی بگیرد. فارغالتحصیلان فرقهی او که «مهارتهای اساسی برای زندگی مانند ابزارهای بخشش خود، نوشتن و اصلاح خود» را آموختهبودند، میتوانستند با معرفی دانشآموزان جدید، از 35٪ معافیت شهریهی کلاسها برخوردار گردند. Desteni یک مدل بزرگ از شرکتهای هرمی بود که پیروانش به خدایی خزنده به نام «آنو» باور داشتند که همواره با نیروهای شیطانی در نبرد بود.
خب، حالا ربط این حرفها به هیتلر چیست؟! کار گروه Desteni تا زمانی که پولمن، زن پیشخدمت جوانی به نام «سانِت اسپایز» را استخدام نکردهبود، واقعاً آغاز نشد. طبق گفتههای پولمن، اسپایز یک «دروازهی درونبُعدی» بود که میتوانست با تمامیِ چهرههای تأثیرگذاری که تا کنون زندگی کردهبودند، ارتباط برقرار نماید. اگر کسی بخواهد با «ادری هپبورن»، «کورت کوبین» یا «فردریش نیچه» صحبت کند، این کار تنها از اسپایز برخواهد آمد! از همه مهمتر آنکه پولمن ادعا میکرد که اسپایز میتواند با هیتلر ارتباط برقرار کند.
حقیقت این است که در «الهیات» مکتب Desteni، قلمروی در روح وجود دارد که تمامیِ شیاطین در آن مسکن گزیدهاند و شاهِ شیاطین، هیتلر است! البته بود! این تا زمانی بود که پولمن و عیسی مسیح (!) به قلمرو شیاطین حمله کردند و همگی آنها را شکست دادند! پس از شکست دادنِ سپاه شیاطین، پولمن شخصاً به جنگ با پیشوا برخاست و همانطور که میتوانید حدس بزنید، او را با حربهی آموزش بخشش خود به وی، شکست داد!
در حین این نبرد سرنوشتساز، تصویر هیتلر برای ثانیههایی در فیلمهای ویدئویی مکتب دیدهشد که دربارهی موضوعاتی عجیب، مشغول سخنرانی بود و این همه به مدد دروازهی درونبعدی خانم اسپایز ممکن گردید. پس از مرگ پولمن در سال 2013، این مکتب همچنان به کار خود دربارهی بخششِ خود و سخن گفتن با روح آدولف هیتلر، ادامه می دهد!
5- هیتلر در تایلند یک فوقستاره است!
غیر از نئونازیها که واقعاً به باورهای هیتلر معتقدند و البته برخی از ترولهای اینترنتی، همه قبول داریم که هیتلر مثالی خوب برای تجسم بخشیدن به یک کاراکتر شیطانی است. بیشترِ مردم این موضوع را درک میکنند که اگر زبان به ستایش هیتلر بگشایند، ممکن است باعث نارضایتی در مخاطب گردد، البته این تقریباً در همه جا جز تایلند، صدق میکند! در حالی که نگاه جهان غرب به هیتلر مانند یک روانپریش تشنهی قدرت است، تایلندیها نظری کاملاً متفاوت نسبت به او دارند. در مدارس تایلند دربارهی موضوع هولوکاست تدریس نمیشود و نوجوانان تایلندی او را مردی با افکار پرشور و مترقی و البته با یونیفرمی باشکوه و پر زرق و برق میپندارند .
شاید به همین خاطر است که برخی از دانشاموزان دبیرستانی تایلندی در مراسم افتتاحیهی بازیهای تابستانی خود در سال 2011، یونیفرم SS را به تن کردهبودند، پرچمهای نازی را تکان میدادند و تفنگهای اسبایبازی به دست گرفتهبودند و پیشاهنگ گروه، دختری با لباس آدولف هیتلر بود. اوضاع در سال 2013 وقتی پیچیدهتر به نظر رسید که یک مغازهی فروش جوجه سرخشده باز شد که نامش «هیتلر» بود و نشان تجاریاش تصویری از پیشوا بود.
سوای ماجرای لباس ورزشی دانشآموزان و جوجه کبابشده، دانشجویان تایلندی بیلبورد بزرگی را با تصاویر ابرقهرمانها نقاشی کردهاند که شامل مرد آهنی، بتمن، هالک و هیتلر میشود. در تایلند تیشرتهایی با عکس پیشوا به فروش میرسد. به ویژه آنهایی که تصویر او را با شخصیتهای معروف کارتونی درآمیخته است.این موضوع هم میتواند به همان نارسایی سیستم آموزشی در تایلند مرتبط باشد. البته نارسایی مشابهی در سیستم آموزشی غرب وجود دارد و غربیها نمیدانند که آسیاییها چقدر از نماد خورشید در حال طلوع ژاپنی متنفرند. با این وجود اگر قرار باشد تنها دربارهی تایلند صحبت کنیم، اوضاع کمی بدتر هم میشود اگر ویدئوی تبلیغاتی نخستوزیر، ژنرال پرایُت چان-اوچا، را در سال 2014 تماشا کنید که به منظور معرفی ارزشهای واقعی در تایلند تهیه شدهبود. قهرمان اصلی فیلم که پسری نوجوان است، در یکی از سکانسها برای کشیدن تصویر هیتلر تشویق میشود. بهرحال اگر جوانان تایلندی چیزی دربارهی او نمیدانند، مقامات تایلندی که حتماً می دانند. دقیقاً همین موضوع ست که اوضاع را نگرانکنندهتر میکند.
البته تایلند تنها کشوری نیست که چنین جایگاه عجیبی برای هیتلر قائل است. تایوان، هنگکنگ و ژاپن از پیشترها چنین دیدگاهی دربارهی هیتلر داشتهاند و در هند هم تقریباً اوضاع به همین منوال است. فروشندگان بستنی در هند، بستنیای را با نام «هیتلر» به فروش میرسانند و جالبتر آن که کتاب «نبرد من» یکی از پرفروشترین کتابهای این کشور است.
طبق گزارشی از The Daily Beast، دانشآموزان هندی نیز مانند همسالان تایلندیشان، چیزی دربارهی هولوکاست در مدرسه نمیآموزند. چیزی که اوضاع را دربارهی هند پیچیدهتر میکند، رابطهی پرتنش این کشور با انگلستان است. از آن جایی که منافع نازیها در جنگ جهانی دوم در برابر بریتانیاییها قرار میگرفت، برخی از رهبران جنبشهای آزادیبخش هند در دههی 1940، حامی رژیم هیتلر بودند. شاید برخی از همین احساسات باشد که هنوز طی گذر زمان به نسلهای جدیدتر منتقل شده، بهرحال، باید بپذیریم که در بخشهای بزرگی از جهان هیتلر همچنان یک قهرمان تصور میشود.
6- هیتلری که کسی نمیشناختت
حتی پیش از دههی 1930 نیز، هیتلر فردی نامحبوب به شمار میرفت. او به عنوان شخصیتی ضدیهود و عوامفریب به شمار میرفت که یک بار تلاش کرده بود دولت را سرنگون سازد. افراد پیراهنقهوهای پیرو او، عادت ناپسندی داشتند که رقبای سیاسیشان را مورد ضرب و شتم قرار میدادند. بنابراین زمانییکه هیتلر در انتخابات ریاستجمهوری سال 1932 شکست خورد، تیم تبلیغاتیاش به این نتیجه رسید که دیگر وقتش است وجههی معقولتری از او بازسازی شود. خصوصاً زمانیکه رقیب او، قهرمان جنگ به نام پل فون هیندنبورگ، موفق نشدهبود اکثریت مطلق ارا را کسب نماید و انتخابات طبعاً به دور دوم کشیدهمیشد.
هدف آنها این بود که از هیتلر چهرهای دوست داشتنی عرضه نمایند که البته کاری دشوار بود. خوشبختانه «هاینریش هافمن» در تیم تبلیغاتی هیتلر، یک راه حل فوقالعاده داشت. هافمن عکاس رسمیِ هیتلر بود. او یک آلبوم تبلیغاتی مسحورکننده از هیتلر آماده کرد که عنوانش این بود: «هیتلری که کسی نمیشناسد». تصاویر آلبوم در قطعهای کوچک بود و محتوای جالبتوجهی داشت که با عکسهایی از پیشوا در نوزادی، عکسهایش در خانهی دورهی کودکی، و کمکم سربازی در دورهی جنگجهانی اول و مطرح شدن به عنوان یک سیاستمدار، آغاز میشد.
با اینحال عکسها تنها نمایانگر روزهای معمولی زندگی آدولف بودند. هافمن شروع به ثبت تصاویری از هیتلر کرد که او را در حال شرکت در گردهماییهای سیاسی مختلف، ملاقات با آلمانیها و کار خستگیناپذیر در راه مام میهن نشان میداد. بیشتر تصاویر، هیتلر را در حال استراحت بین دو گردهمایی سیاسی یا در حال صرف شام سادهای پس از یک روز سخت کاری، نشان می داد. عکسهایی هم بود که هیتلر را در میان کودکانی پرشور و شوق، غذا دادن به یک بچهگوزن، یا در حال بازی با سگ های محبوبش به نمایش میگذاشت. زیر عکسها هم متنی بود که تأکید میکرد چگونه هیتلر مظهر «خوبی و قدرت» است و «هرگز میخوارگی نمیکند، هرگز سیگار نمیکشد و گیاهخوار است».
عکسها همواره هیتلر را مردی ملبس به لباسهای معمولی نشان میداد که ثابت کند او مردی مانند همهی مردهای دیگر است. در این کتابچهی تبلیغاتی ادعاهایی هجیب هم مطرح شده، مثلاً این که هیتلر تکتک کتابهای کتابخانهی شخصیاش را مطالعه کرده، تمام 6000 جلد را! با این وجود وقتی که هیتلر در انتخابات دور دوم برنده نشد و فون هیندنبورگ بعداً او را به عنوان صدراعظم خود برگزید، کتاب بسیار محبوب شدهبود و 400هزار جلد از آن در سال 1942 به فروش رفت و هیتلر در نگاه عموم مردم قدر یافت، چه در آلمان و چه در خارج از مرزهای این سرزمین.
مجلههای آمریکایی نیز در آن زمان کمک فراوانی برای اوج گرفتن محبوبیت او کردند. نشریاتی ماننده Vogue یا نیویورک تایمز، نوشتههای احترامآمیزی را دربارهی پیشوا منتشر میکردند و به خوانندگان امکان میدادند تا عکسهای خانه هیتلر را تماشا کنند و او را یاور مهربان میهنش معرفی میکردند. یکی از معروفترین روزنامهنگارانی که چندین مقاله در چندین مجله در رسای هیتلر نوشت، «ویلیام جرج فیتزجرالد» بود که او را «مردی خجالتی و گوشهگیر» معرفی میکرد که کت پشمی کهنهای میپوشید و به روستاهای محلی سرکشی می کرد تا مطمئن شود کودکان تغذیهای مناسب دارند یا خیر. متأسفانه برخی از این مقالات زمانی منتشر شدند که تنها مدتی بعد از آن هیتلر به لهستان حمله کرد و ماهها بعد، نگاه ضدیهودیاش برای همگان مبرهن شد.
به لطف فشار شدید تیم تبلیغاتی هیتلر، همگان از هیتلر تصویر رهبری خیرخواه را در ذهن داشتند، تا آن که جنگ آغاز شد و جهان، حقیقت را با سیلیِ سختی دریافت.
7- شیطان همراه با هیتلر
در طول جنگ جهانی دوم، هالیوود شدیداً سرگرم ساخت محصولات تبلیغاتیِ پر سر و صدا بود. آثاری مانند سریال «فرانک کاپرا»، «چرا میجنگیم؟»، و فیلمهای اکشنی مانند «زنبورهای دریایی مبارز»، در آن دوره ساخته شدند. بعد از آن نوبت آثار عجیبی مانند Russian Rhapsody رسید، یک کارتون از کمپانی برادران وارنر که کرملیننشینهای روس، هیتلر را با نقاب «جوزف استالین» میترساندند. اما شاید دیوانه وارترین اثر تبلیغاتی که در آن روزگار روی پردهی نقرهای رفت، فیلم کمدی «شیطان همراه با هیتلر» باشد که اثر «هال روچ» بود.
این فیلم 42 دقیقهای که در سال 1942 اکران شد، شیطان با هیتلر در جهنم یک ملاقات کاری انجام میدهد. جهنم پر از دیکتاتورهایی است که از چگونگی ادارهی اوضاع توسط شیطان که ریاست این منطقه را بر عهده دارد، راضی نیستند. شیطان بسیار از اوضاع ناامید است، چرا که مردم این روزها زیاد مرتکب گناه نمیشوند. هیئت مدیرهی جهنم ناامیدانه تصمیم میگیرند شیطان را از ریاست برکنار کنند و کسی را سر کار آورند که به اندازهی کافی زننده باشد، آدولف هیتلر را! وقتی شیطان از این توطئه مطلع میشود، قراردادی شیطانی با هیئت مدیره میبندد، اگر شیطان بتواند هیتلر را راضی کند که یک عمل نیک انجام دهد، هیئت مدیره از تصمیمش مبنی بر ریاست هیتلر صرفنظر کند و شیطان در سمتش ابقاء گردد. بقیهی فیلم دربارهی این است که شیطان چطور تلاش خود را میکند که هیتلر یک کار خوب انجام دهد. علیرغم تلاشهای شیطان، هیتلر به ریشههای شیطانصفتانهی خود پایبند است و شیطان بایستی برای راضی کردن او، راههای خلاقانهتری را امتحان کند.
شیطان که دیگر ناامید شده، خود را به شکل هیتلر در میآورد و دستور میدهد چند زندانی آزاد گردند. هیتلر، در مییابد و دستور میذهد زندانیان آزادشده، اعدام گردند! در این هنگام است که شیطان هیتلر را در یک کارخانهی مهماتسازی زندانی میکند و تهدید میکند که کارخانه را منتشر خواهد کرد، مگر آن که هیتلر دستور عفو زندانیان را صادر نماید. هیتلر موافقت میکند اما ناگهان کارخانه ناخواسته منفجر میشود و هیتلر و شیطان مستقیماً به جهنم میروند. وقتی آن دو به اقامتگاه شیطان میرسند، با هیئتمدیرهای از دیکتاتورها مواجه میگردند که از اعمال حیلهگرانهی شیطان بقدر کافی راضی شدهاند و وی را در مقام هیئت مدیره ابقاء میکنند. شیطان که از عملکرد خود راضی است، به زیردستانش دستور میدهد «چنگک»هایشان را بردارند و «کار» را به هیتلر بسپارند و خب… فیلم اینطور تمام میشود!
«بابی واتسن» که در این فیلم نقش هیتلر را ایفا کردهبود، در 9 فیلم دیگر نیز به ایفای همین نقش پرداخت. این فیلم در محلهای نمایش، به همراه مستندی از جنایات جنگی ژاپنیها پخش میشد و سپس سرویس خدمات عمومی از مردم میخواست اهنآلانت اضافه ی خود را اهدا نمایند. البته این اثر، با انتقادات منفیِ فراوانی روبرو شد. نیویورکتایمز این اثر را «توهین به سلیقه و منافع عمومی» توصیف کرد. به این ترتیب این فیلم کمابیش از آثار هالیوودی حذف گردید و خود، مستقیماً به جهنم مخصوص سینما فرستادهشد.
8- زن مسئول دندانهای هیتلر
در آوریل سال 1945، نیروهای شوروی در حال پیشروی به سمت برلین بودند و جنگ جهانی داشت به پایان خود نزدیک میشد. هیتلر که در پناهگاه خود مخفی شدهبود، میدانست که زمان چندانی تا دستگیریاش باقی نماندهاست. هیتلر که نمیخواست به دست نیروهای شوروی اسیر گردد، به همراه شریک زندگیاش، اوا براون، تصمیم به خودکشی میگیرند. وقتی که این عمل انجام گرفت، خدمتکاران هیتلر جنازهها را آتش زدند و بقایای آن را در نزدیکیِ پناهگاه به خاک سپردند. اینجاست که «النا رژِوسکایا» وارد ماجرا میشود.
مترجم 25 سالهی ارتش سرخ، متخصص بازجویی از زندانیان آلمانی بود. اما زمانیکه نیروهای شوروی وارد براین شدند، به او مأموریت جدیدی محول گردید. به او و دو افسر روس دیگر دستور دادهشد تا به دنبال صدراعظم آلمان بگردند. به لطف حضور یک سرباز دقیق، گروه موفق شدند جنازهی هیتلر را چند روز پس از خودکشی پیدا کنند. آنها کاملاً مطمئن بودند که جسد، متعلق به هیتلر است. ولی برای اثبات موضوع نیاز به دستاویزی اطمینانبخشتر داشتند. بهترین راه کنترل کردن دندانهای هیتلر بود.
علیرغم آنکه جنازه سوزانده شدهبود، فک هیتلر در وضعیت مناسبی قرار داشت. و رژوسکایا موفق شد که از دندانهای او برای احراز هویت هیتلر استفاده نماید. برای سالم نگاه داشتن دندانها، مأموران روس آنها را در یک جعبهی جواهرات سرخرنگ گذاشتند و این هدیهی ترسناک را به رژوسکایا سپردند تا از آن محافظت نماید. رژوسکایا به همراه جعبهی «جواهرات» شروع به جستوجو در بیمارستانها و درمانگاه ها کرد، تا شاید دندانپزشک هیتلر را بیابد.
بالاخره رژوسکایا موفق شد که مطب آن دندانپزشک را بیابد، اما خود او از شهر گریختهبود. خوشبختانه دستیار وی، کاملاً با وضعیت دندانهای هیتلر آشنا بود و شرح واضحی از وضعیت سلامت دهان و دندان او ارائه داد. آن چه که او شرح میداد، مشابه با وضعیت دندانهایی بود که رژوسکایا همراه خود در جعبهی سرخ داشت. خوشبختانه آن دستیار تصاویر اشعهی X دندانهای هیتلر را در اختیار داشت که با فک سوخته و دندانهایش مطابقت میکرد. حالا دیگر میشد این خبر را رسماً تأیید نمود. آدولف هیتلر قطعاً مردهبود.
با این وجود استالین به کلی این ایده را نفی میکرد و باور داشت هیتلر هنوز زندهاست و جایی پنهان شده. به عنوان یکی از تنها اهالی شوروی که حقیقت را میدانست، رژوسکایا برای اثبات ادعای خود تلاش کرد، اما تلاش او جز تا 12 سال پس از آن ثمر نداد و این زمانی بود که خروشچوف به قدرت رسید. در آن زمان النا توانست داستان خود را بگوید و آن را در مجلهای روسی انتشار دهد.
در آن زمان بدن هیتلر پودر شدهبود و به جریان آب رودخانه سپرده شدهبود. پایانی بر سالهایی باورنکردنی مملو از جنون و خون و ترس.
9- میلیونری که داراییهای هیتلر را جمعآوری میکرد
هرکسی سرگرمیهای نامتعارف خودش را دارد، ولی گاه این تمایلات جنبهای کاملاً غیرمعمولی مییابند. میتوان گفت که «کوین ویتکرَفت» شدیداً به موضوع هیتلر علاقمند بود. این میلیونر بریتانیایی تصمیم گرفت که عمر خود را صرف آن سازد که تا جایی که مقدور است، متعلقات نازیها را جمع آوری نماید.
این مرد صاحب 88 تانک از زمان جنگ جهانی دوم بود که بیشتر آنها متعلق به نیروهای نازی بودند. او قایقهای U شکل و موشکهای V-2 را خریداری میکرد و صاحب بزرگترین مجموعهی Kettenkrad بود که ترکیبی از تانک و موتورسیکلت به شمار میرود و در شکل پایین این توضیحات، نشان داده شدهاست. او بزرگترین مجموعه از ادوات موسیقی نازیها را در اختیار داشت و چندین یونیفرم SS و سلاحهای ارتش نازی را نیز تهیه کردهبود.
شاید هر علاقمند به تاریخ، با تمام چیزهایی که گفته شده بتواند کنار بیاید، اما در طول سفرهای بینالمللی ویتکرفت، او کالاهایی را خرید که به مراتب از آنچه تا کنون گفتهشده، غیرمتعارفتر هستند. مثلاً تلفن کمپ مرگ بوخِنوالد، تلفنهایی با نام حکشدهی «هرمان گورینگ» روی آنها، گرامافونِ اوا براون و ساعت پدربزرگ «یوزف مِنگِل»!
و حالا باز همهی اینها هم در برابر علاقهی ویتکرفت به خرید کالاهایی که مستقیماً به هیتلر مربوط میشد، هیچ هستند! ویتکرفت پول فراوانی را صرف خرید درهای سلولهایی نمود که هیتلر در مدت زندانی بودنش، درون آنها کتاب «نبرد من» را مینوشت. همچنین اتومبیل مرسدسی را که هیتلر در سال 1938 هنگام بازگشت از سودِتِنلند سوار آن شدهبود، خریداری نمود. او در جستجوی دقیقی در خرابههای خانهی برگهوف، (خانه هیتلر در بخش باواریاییِ آلپ) توانست قفسههای شراب او را بیابد. همچنین او صاحب بزرگترین مجموعهی تندیسهای سر هیتلر در جهان بود.
خانهی ویتکرفت به نوعی به زیارتگاه یادبود هیتلر مبدل شدهبود. اگر در اقامتگاه لسترشایِرِ این مرد جستوجویی کنید، میتوانید موتورسیکلتهای هیتلر، لباسهای او و چند تابلوی به جا مانده از او را بیابید. او حتی تختخواب هیتلر را هم خریدهبود و در آن میخوابید!
برخلاف علاقهی نامعقول او به جمعآوری اشیای متعلق به هیتلر، ویتکرفت ادها میکرد که حامی نازیها یا هیتلر نیست. پس چه چیزی باعث علاقهی او به جمعآوری بقایای هیتلر میشد؟ او به «کاردین» چنین پاسخ میدهد:
من میخواهم این اشیا را حفظ کنم. میخواهم به نسل بعد نشان دهم که آنها واقعاً چطور بودند. شما از این اشیا، حسی از تاریخ را دریافت خواهید کرد، مکالماتی که در اطراف آنها رخ داده، آن طوری که آنها میتوانند شما را به گذشته متصل نمایند. این واقعاً احساسِ بسیار خاصی است.
10- کسانیکه وظیفهی چشیدن غذای هیتلر را پیش از سِرو، بر عهده داشتند
با آنکه هیتلر در تاریخ بهعنوان فردی تشنه به خون معرفی شده، اما علاقهای به خوردن گوشت نداشت. هرچند که می گویند او گاهی سوسیس میخورد، اما یکبار علناً بیان کرد که خوردن گوشت، مانند خوردن گوشت بدن اجساد است که البته تلقی نادرستی هم نیست. هیتلر تأکید کردهبود که آیین گیاهخواری بایستی مجدداً در جامعهی آریایی زنده شود و برای همین بود که رژیم غذایی او شامل سبزیجات و میوهها میشد.
تقریباً در روزهای پایان عمر هیتلر، هیتلر دربارهی وضعیت سالم بودن سالادهایش دچار بدبینی شد. او که به نحو فزایندهای مبتلا به پارانویا شدهبود، گمان می کرد که بریتانیاییها تلاش میکنند تا غذای او را مسموم نمایند. بنابراین احساس کرد که دیگر وقتش است چند نفر را برای چشیدن غذایش استخدام کند. 15 زن جوان، برای انجام این وظیفهی عجیب، به کار گماشتهشدند.
یکی از این زنان که در ان زمان حدوداً 20 ساله بود، «مارگارت ووئِلک» نام داشت. مارگارت شدیداً از هیتلر متنفر بود و ایدهی پیوستن به گروه زنان شاخهی جوانان حامی هیتلر را رد کردهبود. اما این موضوع، نازیها را برای آنکه وی را به Wolfsshanze (آشیانهی گرگ) بفرستند، بازنداشت. مجمع نظامیِ نازیها در بخش جدید لهستان کمپی ایجاد نمودهبود. در آنجا وظیفهی او، نگهداری از کتابهای آشپزی بود، اما هرگاه هیتلر شخصاً به آن محل سرکشی می کرد، وظیفهی او و 14 دوست دیگرش این بود که غذاهای پیشوا را بچشند.
روال بسیار ساده و البته، وحشتناک بود. دخترها را به اتاقی میبردند که میوهها و سبزیجات روی میز قرار گرفتهبودند. غذاها خوشمزه بودند. مارگارت بعدها توضیح داد: «تنها بهترین سبزیجات، مارچوبهها، فلفلای دلمهای، و هر آنچه که بتوانید تصورش را بکنید. و همواره در کنار آن مقداری برنج یا پاستا قرار داشت.» البته خانمها حق نداشتند که از آن غذا لذت ببرند، و در حالی با ترس وظیفهشان را انجام میدادند که گویی هرلحظه ممکن است مسموم گردند. هنگامیکه غذاها کنترل میشدند، افسر SS آنها را بستهبندی میکرد و به اتاق مخصوص سرو غذای هیتلر میبرد.
در طول اقامت 2.5 سالهی مارگارت در «آشیانهی گرگ»، او هرگز هیتلر را ملاقات نکرد. هرچند در زمان اقامت مارگارت در این محل بود که سرهنگ «کلاوس فون اشتافنبرگ» (که در فیلم «والکیری»، «تام کروز» نقشش را ایفا نموده) تلاش کرد تا هیتلر را به قتل برساند. بعد از این ترور نافرجام، این زنان جوان تحت مراقبت شدید قرار گرفتند. به جای آنکه به این دختران جوان اجازه داده شود که عصرها به خانه برگردند، آنها را به مدرسهای متروکه میبردند و در را روی آن ها قفل میکردند.
زمانیکه نیروهای شوروی به برلین نزدیک شدند، یک ستوان آلمانی به مارگارت کمک کرد تا از کمپ فرار کند، آن هم پیش از آنکه نیروهای شوروی تکتک 14 دختر دیگر گروه را به قتل برسانند. متأسفانه مارگارت هم دستگیر شد و از سوی نیروهای شوروی مورد تجاوز قرار گرفت، اما موفق شد که از این کابوس رهایی یابد و به شوهرش که در چنگال نیروهای نازی اسیر بود، بپیوندد. به هر صورت، مارگارت این راز را در بیشتر عمر خود مخفی نگاه داشت، چرا که از آزار و اذیت و قرار گرفتن تحت تعقیب، وحشت داشت. او تا 95 سالگی حاضر نبود حقیقت را اعتراف نماید. و به راستی، چه کسی میتواند او را بخاطر این موضوع سرزنش نماید؟! وقتی یک دیکتاتور دیوانه به تو دستور خوردن غذایش را میدهد، تنها یک راه داری: چنگال سالادخوریات را برداری و تنها امیدوار باشی که زندهخواهی ماند!
منبع: یک پزشک