فریاد با موبایل برای گوشهای تاولزده!

گفتوگو با گوشی همراه در فضاهای عمومی؛ ترکیبی از تنهایی، بیتوجهی و کمبود آموزش اجتماعی
هفت صبح، امید محسنی| در شلوغترین ساعات مترو یا مطبهای شلوغ کافیست سر بچرخانید تا یکی از آنها را ببینید: آدمهایی که با موبایل حرف نمیزنند، فریاد میزنند. با تن صدایی که انگار نه برای یک نفر در آنسوی خط، بلکه برای تمام واگن یا محیط طراحی شده است. آنها قصههایشان را بدون دعوت، بر دوش روان مسافران میاندازند؛ گاه بیملاحظه، گاه ناخواسته و گاه شاید از سر فقر ارتباطی. صدایشان فقط صدا نیست؛ نشانهای از چیزی عمیقتر است.
شاید تعدادشان زیاد نباشد اما تاثیرشان بر اعصاب جمعی، انکارناپذیر است؛ آنهایی که در فضای عمومی، تلفن را آنقدر محکم به گوش میچسبانند که گویی قرار است به اعماق گوش و ذهن مخاطب برسند، کسانی که فریاد میزنند، بیآنکه لحظهای فکر کنند شما و دهها نفر دیگر، تماشاچی ناخواسته خصوصیترین مکالمهشان شدهاید.
بلندگوهای سیار شهر فقط صدا تولید نمیکنند، مرز خصوصی و عمومی را هم جابهجا میکنند. صدایشان نه فقط گوش، که حریم روانی آدمها را میخراشد. کسی از آنها نخواسته بلند حرف بزنند اما آنها انگار چیزی به سکوت عمومی بدهکار نیستند.
پرده اول: مترونوشت از یک مکالمه تلفنی با مسافران
ورودی چهارراه ولیعصر، زیر گرمای مرداد ماه. هنوز کسی وارد واگنها نشده که یک «بلندگوی متحرک» را میبینم. مردی بلندقد، چهارشانه، تلفن همراهش را چسبانده به گوشش. فریاد میزند: «آخه مرد حسابی، خودت گفتی بار اصلی امروز توی دستمه!»بلندگوی ایستگاه هشدار میدهد: «آقا، پشت خط زرد واستا!» اما صدای مرد از صدای بلندگوی رسمی هم پررنگتر است. به ظاهر آنقدر غرق مکالمه شده که حتی برخورد دست یکی از مسافران با شانهاش هم توجهش را جلب نمیکند: «آقا با شماست.»
پیرزنی در صف منتظران، از این همه بیتوجهی دلخور است: «خوب شد قطار اومد، والا باز باید صدای نخراشیدهش رو تحمل میکردیم.» قطار که از راه میرسد، مرد تلفنبهدست با چالاکی خود را میان جمعیت جا میدهد. مردی با عصا جا میماند اما صدای فریاد قطع نمیشود: «آقا گفتم اون پمپ بنزین جاده کرج، نه این یکی!»
نزدیک در واگن، کسی زیر لب میگوید: «این انگار داره با آدمهای بیرون از زمین صحبت میکنه که اینقدر داد میزنه.» زن جوانی که کتابی در دست دارد، دیگر نمیتواند بخواند: «یعنی اگه یه روز موبایلها قطع بشه، اینا چیکار میکنن؟» پیرمردی آرام جواب میدهد: «نه دخترم، اون روز هم اینا یه روشی برای سردرد من و تو پیدا میکنن.»
توی واگن، همه صداها به خاموشی رفته، جز صدای مرد: «آره داداش، اون سه تا دریل که گفتی، همش تقلبی از آب دراومد!» زن میانسال ماسکش را از روی بینی برمیدارد: «واقعاً چرا باید توی واگن عمومی از مشکلات لوازم یدکی! مردم باخبر بشیم؟» قطار که به ایستگاه بعد میرسد، مرد هنوز در حال مکالمه است.
زن مسن چادرش را از میان دندانهایش کنار میزند، خاطرهای تعریف میکند: «یه بار توی مطب دکتر بودم. یکی داد میزد: سجاد! من یادم رفت مامانت گفته بود زیر گاز را کم کنم. پاشو کم کن، مرغ نسوزه!» جمع میخندد. ناخواسته خاطرهبازی آدمها گل میکند. «توی بانک هم همین صحنه را دیدم. طرف داشت پول جابهجا میکرد میگفت، به محمد نگو با علی بودم! اینقدر تکرار کرد که تحویلدار کارش رو انجام نداد. دعوا شد.»
ایستگاه بعد. مرد همچنان حرف میزند. صدایش دور میشود اما اثرش همچنان در واگن باقی است. دختر دانشجویی که تازه سوار شده با چهرهای متعجب میپرسد: «دعوا شده بود؟» یکی جواب میدهد: «نه دخترم، فقط یکی داشت با صدای عمومی، کل زندگیشو مدیریت میکرد. تازه اول روزه...»
پرده دوم: حریم خصوصی در ازدحام؛ ناپیدا و نادیده
ما در جامعهای زندگی میکنیم که شلوغ است، پرسرعت، متنوع و گاه بیملاحظه اما این ویژگیها نباید بهانهای برای نقض مداوم حریم روانی دیگران باشد. از مطب دندانپزشک گرفته تا صف نانوایی، از واگن مترو تا سالن سینما، صداهایی که نباید باشند، هستند. فریادهای بیوقت، مکالمههای خصوصی در فضاهای عمومی، موسیقیهایی که به اجبار به گوش دیگران تزریق میشوند؛ اینها نوعی از مزاحمتند، حتی اگر قانونی علیهشان وجود نداشته باشد.
جای خالی آموزش، علامت و رسانه
در متروی تهران تابلوهای متعددی وجود دارد: «از خط زرد عبور نکنید» یا «رعایت حجاب الزامیست» اما هیچجا نمیگوید: «با تلفن آرام صحبت کنید» یا «مکالمه خود را به تاخیر بیندازید»، درحالیکه در کشورهای پیشرفته تابلوهایی با علائم ساده به افراد یادآوری میکند که سکوت هم بخشی از مسئولیت اجتماعی است.
بخشی از مشکل مربوط به فرهنگسازی و مسئولیت رسانه است. در ایران، حتی این حداقلها هم گم شدهاند. رسانهها آنقدر درگیر بحرانهای فوری اقتصادی و تنشهای سیاسی هستند که جزئیاتی مثل «آرامش روانی در مترو» به نظر لوکس میرسد، چیزی که از نظر ما فقط در سوئد یا ژاپن مهم است، نه در شهری که زیر سایه تورم و اضطراب زیست میکند.
فرهنگ فقط در رفاه متولد نمیشود
فرهنگ، قرار نیست فقط در رفاه متولد شود. گاهی باید در اوج مشکلات، کاشته شود تا در روزگار بهتری به بار بنشیند. همانطور که امنیت فقط با پلیس ایجاد نمیشود، ملاحظهگری هم فقط با قانون زنده نیست. رسانهها، شهرداری، مدیران فضاهای عمومی، همگی در این میان مسئولند، وقتی مرز میان زندگی اجتماعی و نبود قوانین بازدارنده و هشداردهنده باریک و مبهم است. گاهی فقط یک علامت لازم است. یک تصویر ساده، یک هشدار بصری بیصدا و البته تکرار، تکرار، تکرار تا شاید بالاخره ضرورت سکوت در اماکن عمومی یا پرهیز از فریادهای آزاردهنده هم شنیده شود.
پرده سوم: فریادهایی که از تنهایی میآیند
چرا بعضیها اصرار دارند زندگی خصوصیشان را در شلوغترین مکانها جار بزنند؟ شاید چون جایی برای شنیده شدن ندارند. آدمها وقتی حس کنند کسی به حرفشان گوش نمیدهد، ناخودآگاه صدا را بالا میبرند. این بلند حرف زدن گاهی از فقر ارتباطی میآید؛ از تنهایی.
گاهی هم نشانه این است که مرز میان «حریم خصوصی» و «فضای عمومی» در ذهنمان مخدوش شده؛ آنقدر که صدا زدن بچه یا مشاجره با همسر، روی صندلی مترو یا پشت فرمان، برایمان عجیب نیست. از طرفی، سالهاست که فضای مجازی عادتمان داده همهچیز را عمومی کنیم: عکس از غذا خوردن ساده، دلخوریهای عاطفی یا حتی گزارش روزانهمان از دعوا با رئیس اداره. حالا این عادت، آرام آرام وارد دنیای فیزیکی شده؛ روی صندلی تاکسی، در صف نان یا میان واگنهای مترو.
دکتر ناهید صابری، روانشناس اجتماعی، در گفتوگو با هفتصبح میگوید: در بسیاری از موارد، این بلند صحبت کردنها فقط عادت یا بیفرهنگی نیست؛ بلکه نشانهای از شکاف عاطفی و تنهایی در جامعه است. افرادی که احساس میکنند کسی به آنها گوش نمیدهد، به شکل ناخودآگاه بلندتر حرف میزنند.
این فریادها، درخواست شنیده شدن است؛ حتی اگر آزاردهنده باشد. از سوی دیگر، ما در جامعهای زندگی میکنیم که مرز میان فضای خصوصی و عمومی در آن بهدرستی آموزش داده نشده. این باعث میشود افراد تصور کنند در هر مکانی، حق دارند تمام زندگیشان را به اشتراک بگذارند، بدون درک اینکه حضورشان در یک فضای اشتراکی، مسئولیتی همراه دارد. صابری ادامه میدهد:
«فضای مجازی در این سالها ما را به نمایشی کردن تمام ابعاد زندگی عادت داده است. وقتی کسی از صبح تا شب لحظات شخصیاش را با دنبالکنندگانش به اشتراک میگذارد، کمکم عادت میکند که زندگی واقعی را هم عمومی کند؛ حتی بدون آگاهی. اینجاست که گفتن نام همسر، محل خرید، یا جزئیات یک اختلاف خانوادگی در مترو، دیگر برای او غریبه یا عجیب نیست.»
بیتوجهی به حق دیگران برای «آرام بودن» در فضای عمومی، فقط مسئله فرهنگی نیست؛ پدیده پیچیدهای است که ریشه در شکافهای فرهنگی، ضعف آموزشهای شهروندی و گاه حتی نادیده گرفته شدن در سطوح عمیقتری از زندگی دارد. در یک جامعه سالم، مردم برای شنیده شدن نیاز به فریاد ندارند.