قیمت عادله و خانهای که دیگر نیست: سفر به کوچه ناظمالاطباء

قناریهایی که پشت پنجره میخواندند، حالا جایشان را به صدای کولر گازی و زنگ آیفون دادهاند
هفت صبح، نگار حسینی | تاریخ را همیشه نباید از دل کتابهای قطور خواند. گاهی کافیست چشمهایت را ببندی و یک اطلاعیه ساده روی کاغذی زرد و زهوار دررفته، به دیوار یکی از کوچههای قدیم تهران تصور کنی تا دریچهای باز شود به شهری که دیگر مثل گذشته نیست.
مثل این اطلاعیه:
«خانهای در خیابان برق، کوچه ناظمالاطباء، نمره هشت؛ مشتمل بر بیرونی و اندرونی، حیاط خلوت و طویله، هفتصد زرع، به قیمت عادله به فروش میرسد. تخفیف هم داده میشود. طالبین به دواخانه ناظمالاطباء رجوع فرمایند.»
غلامعلی، کسی که این اطلاعیه را سفارش داده بود، حالا فقط نامیست در تاریخ؛ احتمالا سالهاست که نیست، اما آن چند خط روی کاغذ، صدایش را هنوز زنده نگه داشتهاند.همین چند خط، قصهایست که تو را میبرد میان کوچههای تهران صد سال پیش؛ سالهایی که هنوز «زرع» واحد اندازهگیری خانه بود، نه متر مربع هر زرع چیزی حدود یک متر و بیست سانتیمتر. هنوز به داروخانه میگفتند «دواخانه»، و خانهها دو پاره داشتند: «بیرونی» برای مهمان و «اندرونی» برای اهل خانه.
بیرونی، گوشهای پر از رنگ و احترام، لبخند و تعارف؛ اندرونی، قلمرو خاموشیها، رازها و آرامش. حیاط خلوت، جایی برای نفس کشیدن، آویزانکردن رخت و بازیهای قایمباشک؛ و طویله، نه فقط جای حیوان، بلکه نشانهای از پیوند زندگی شهری با ریشههای روستایی.خانهای به وسعت هفتصد زرع؛ یعنی نزدیک به هزار متر مربع آن هم در دل تهران . دیوارهای کاهگلی، سقفهای بلند، پنجرههای مشبک چوبی، و حوضی پر از آب که صدای زنگ قاطرهای کوچه را در خود تکرار میکرد.
آن «قیمت عادله» واژهایست که این روزها کمتر شنیده میشود؛ قیمتی منصفانه، ساده و روشن، نه از سر طمع و نه به زیان کسی.احتمالا آن خانه در همان روزها فروخته شد و از آن هیچ نشانی نماند جز این اطلاعیه .اما امروز، کوچه ناظمالاطباء فقط یادگاریست از روزگاری دور. کوچه هنوز باریک است، اما دیگر بوی کاهگل نمیدهد. دیوارهای آجری جای خود را به تابلوهای فلزی دادهاند و صدای زنگ قاطرها در همهمه موتورها گم شده است. خانهها یکییکی تقسیم شدهاند و زیر سایه پاساژها و مغازهها بلعیده شدهاند.
حالا خیابان ناظمالاطباء هست، پراست از قطعات صنعتی: بلبرینگ، یاتاقان، شلنگهای هیدرولیک همانجا که روزی گلدان شمعدانی کنار پنجره بود.دواخانه ناظمالاطباء؟ قصهاش هم در میان گذر زمان گم شده؛ شاید کوچک شده، شاید انباری در دل همان پاساژها.اما این اطلاعیه مثل چراغیست که هنوز روشن مانده برای آنهایی که بلدند میان واژهها قدم بزنند و صدای شهر را از پشت دیوار مغازهها بشنوند.
شاید روزی دوباره «قیمت عادله» معنا پیدا کند و «طویله» فقط جای گاو نباشد، بلکه یادآور روزهایی باشد که خانهها به وسعت یک شهر، زندگی را در خود داشتند.اگر آن خانه هنوز بود، شاید چند طبقه بالا رفته بود، تبدیل شده بود به انبار یا مطب. شاید حیاط خلوتش دیگر خلوت نبود و اندرونیاش با پارتیشنهای فلزی جدا شده بود برای کارمندان یک شرکت واردات پیچ و مهره.
قناریهایی که پشت پنجره میخواندند، حالا جایشان را به صدای کولر گازی و زنگ آیفون دادهاند. تهران حافظهاش را از دست داده. کوچهها فراموشکار شدهاند. کسی از نمره هشت چیزی نمیداند. تنها ردِ آن خانه، همین اطلاعیه است ساده، دقیق، بیادا. اما هنوز میشود شنیدش، اگر بلد باشی گوش دهی؛ صدایی که از لای دیوارهای بلند و خاکگرفته بالا میآید و میگوید:
«من هنوز اینجام. فقط دیگر کسی دنبالم نمیگردد.»