ویدئوهای پربازدید هفته| ازدواج آقای لنگرودی، خاطرخواهان بیژن و خونسردترین راننده ایران

بغض امیر حاجرضایی، پیشکسوت فوتبال در برنامه عادل فردوسیپور درباره از دست دادن دخترش
هفت صبح| این هفته پس از قتل امیرمحمد خالقی، ویدیوی دوربین مداربسته از لحظاتی بعد از حادثه منتشر شد که نشان میداد دو قاتل سوار بر موتور و با کولهپشتی او فرار میکنند و امیرمحمد خالقی به دنبال آنها میدود اما به خاطر ضربات وارد شده به زمین میافتد. همچنین قسمتی از ویدیوی اعتراف یکی از متهمان مورد توجه قرار گرفته که میگوید: «کیف رو وقتی ازش گرفتم گفت کیف رو بده، گوشیرو ببر. دانشجوام.»
ابراهیم ایرجزاده کارگردان فیلم شوهر ستاره، در اختتامیه جشنواره فیلم فجر مشهد با اشاره به دستهگل پژمردهای که در دست داشت، گفت: «دستهگلی که به من دادید قشنگ نیست و مشابه این را سرچهارراهها میفروشند. این احترام به هنرمند نیست.» امیر حاجرضایی، پیشکسوت فوتبال در برنامه عادل فردوسیپور درباره از دست دادن دخترش به علت سرطان با بغض گفت: «به یک بیماری بدون رقیب باختیم و دخترمونرو از دست دادیم. یک چیز دیگه در مقابل اون سرطان منرو رنج میده و اون سرطان فقریه که حاکمه در ایران و دو تا سرطانرو من نمیتونم بکشم آقای فردوسیپور.»
قسمتی از صحبتهای شمس لنگرودی در برنامه علی ضیا بازدید زیادی داشت. او در جواب به سوال «عاشق شدین ازدواج کردین؟» گفت: «چون اخراج کردند منرو از کار، دیدم کاری ندارم سال ۵۸ گفتم برم ازدواج کنم و عاشق بشم، خانم من هم دانشجو بود و اونم اخراج کرده بودند، گفتیم دیگه عالیه، اون موقع خونه هم ارزون بود و خونه هم گرفته بودیم. همسرم شاگرد من بود در مدرسه، در تهران دبیر دبیرستان دخترانه بودم، هرکی کار داشت با من، میگفتم اینجا که وقت نیست شمارتونرو بدین.»
بیژن مرتضوی که به تازگی برای بار چهارم ازدواج کرده در مصاحبه با یکی از مجریهای حاشیهساز خارج از ایران گفت: «دو ماه و نیم برای شناخت یک فرد برای من بسه. مخصوصا با تجربهای که ماها داریم. سالی صد هزار تا آدم میبینم. شما فکر میکنی تو این صدهزار تا، هزار تا به من پیشنهاد نمیدن؟»
ویدیویی بامزه هم از تصادف خونسردترین راننده ایرانی در روز برفی وایرال شد. او به همراه پسر کوچکش در حال رانندگی و فیلم گرفتن از خیابانها بود که ناگهان با صحبتهای پسرش که میگفت «نگاه کن، اونجا نوشته علی» حواسش پرت شد و زد به ماشین جلویی. بعد هم با خونسردی تمام گفت: «و من تصادف کردم، زدم به این یارو.» همین.