ویدئوهای پربازدید هفته| برفبازی دختران فرزانگان، نطق خانم شاکری و کراوات عطاران

ای کاش مصاحبه منرو آقای دایی نگاه میکردند. من مطمئنم یا علی آقا اصلا این مصاحبهرو ندیده یا ...
هفت صبح| این هفته پس از حادثه واژگونی اتوبوس اردوی مدرسه فرزانگان کرمان، ویدئویی از برفبازی دانشآموزان، ساعاتی قبل از تصادف وایرال شد. یکی از دانشآموزانی هم که از این حادثه جان سال بهدر برده بود، به یک خبرنگار گفت: «راننده به ما گفت بچهها برید ته، ترمز کار نمیکنه. بعد هم چپه شد. خیلی وحشتناک بود. اورژانس و هلالاحمر واقعا دیر رسیدن. والدین بچهها زودتر رسیدن.»
بعد از آن ویدئوهایی از مراسم خاکسپاری دانشآموزان وایرال شد. در یکی از این ویدئوها آقای وزیر برسر مزار یکی از دانشآموزان نشسته بود و به گلایه یکی از خانوادهها گوش میداد که ناگهان به صورتش خاک و سنگ پرتاب شد. در ادامه دعوای علیرضا دبیر و علی دایی هم باید بگوییم دایی پیشنهاد آشتی با دبیر را رد کرد. ویدئویی از مراسم ختم برادر محمد دادکان با حضور علی دایی منتشر شد. در ویدئویی که منتشر شده، محمدرضا طالقانی به علی دایی میگوید: «لطفا با دبیر هم اگه میشه یه آشتی بکنید.»
دایی بعد از گفتن «نه، من اصلا نمیتونم» صورت طالقانی را بوسید و رفت. دبیر هم در یک مصاحبه جدید توضیح داد: «ای کاش مصاحبه منرو آقای دایی نگاه میکردند. من مطمئنم یا علی آقا اصلا این مصاحبهرو ندیده یا از کانالای داخلی ندیده. من داشتم درباره شاخصههای یک مدیر میگفتم اما درباره آقای دایی از کلمه مربی از قصد استفاده کردم.»
غزل شاکری در گفتوگو با فریدون جیرانی گفت: «من برای بخش بزرگی از کارم نمیتونم حرف بزنم. دردسرهای کمی نکشیدم. بارها تو گفتوگوهایی که با مسئولین داشتم خیلی وقتها بهشون گفتم که بهخدا حق مردم این نیست که نیمی از صدای این مملکت به سکوت بنشینه و در ازاش کسانی بخونند که نه صداشرو دارند، نه دانشش رو دارند، نه مهارتش رو... گاهی وقتا که پرندههارو میبینم آواز میخونن.
بهشون غبطه میخورم. جگرم خونه برای زنان این سرزمین که دانششرو دارن، صداش رو دارن، حیاشرو دارن.» در نشست خبری فیلم «صددام» رفتار بامزه رضا عطاران سوژه خنده شد و رشته کلام از دست آن بنده خدایی که داشت جواب خبرنگار را میداد، خارج شد.
عطاران که با کلاه آفتابی و کراوات مشکیاش نشسته بود، متوجه شد کراواتش خوب نمانده. آن را از گردنش درآورد و انداخت گردن عباس جمشیدی. بعد کراوات را به گردن جمشیدی بست تا بعد به گردن خودش بیندازد. به هزار زحمت کراوات را از سر جمشیدی رد کرد و بعد جمشیدی در حالی که هنوز کلاه آفتابی برسر عطاران بود آن را روی سر عطاران
گذاشت.