روایت مصطفی رحماندوست از چگونگی سرودن «صد دانه یاقوت»
![روایت مصطفی رحماندوست از چگونگی سرودن «صد دانه یاقوت»](https://cdn.7sobh.com/thumbnail/3POIh6zdeKN9/mplrKFaRlbMrw__LR0BO23SAIhAOCfR1Ma8tLslqfPLyPMgCfEosdSyFd47s988b/%D8%B5%D8%AF+%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%87+%DB%8C%D8%A7%D9%82%D9%88%D8%AA.jpg)
شعر «صددانه یاقوت» یکی از شعرهایی است که در خاطره جمعی ما نقش بسته است
مصطفی رحماندوست یکم تیر ۱۳۲۹ در همدان متولد شد و امروز هفتادو چهارمین برگ از زندگیاش ورق میخورد؛ او شاعر خاطرهانگیز و محبوب دوران کودکی نسل جوان و میانسال امروز است. شعر «صد دانه یاقوت» او را کمتر شخصی است که نشنیده باشد و حفظ نباشد. او شاعری است که بیش از سه نسل از کودکان و نوجوانان ایرانزمین با اشعارش خاطره دارند.
رحماندوست «صد دانه یاقوت» را شعر جبهه خوانده و درباره سرودن آن گفته است: «در اوایل جنگ که هنوز سپاه تشکیل نشده بود، عضو گروههای نامنظم شهید چمران شدم. در یکی از عملیاتها جایی گیر کردیم و بیسیم زدند که در دیدرس دشمن هستید و نباید تکان بخورید. این سکوت بیش از ۳۰ ساعت طول کشید. گرسنه و تشنه بودیم و وضعیت بدی داشتیم و وقتی از دیدرس دشمن خارج شدیم حتی توان برگشتن نداشتیم به همین دلیل برایمان آب، نان و ماست چکیده فرستادند تا رمق پیدا کنیم و وقتی جعبه نان و ماست را باز کردند چند انار هم بود. همه شروع به خوردن نان و ماست کردند و من که خواستم باادب باشم به سراغ انارها رفتم و یک انار را که باز کردم و دانههایش بیرون آمد یاد گردنبند مرحوم مادرم افتادم که یاقوت داشت و با خود گفتم «وای چقدر یاقوت» و این مقدمهای برای سرودن شعر «صد دانه یاقوت» شد. همانجا گفتم: «صددانه یاقوت، دسته به دسته/ با نظم و ترتیب یکجا نشسته». همانروز این شعر را نوشتم و فرستادم تهران که در مجله «کیهان بچهها» چاپ شد.»