۱۰۰قصه از لابهلای تاریخ| سرمستی موقت کمونیستها
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در سال 1358 گروههای چپ و کمونیستی در ایران در یک حالت سرخوشی و سرمستی خاص بودند. حکومت پهلوی رفته بود. افغانستان در تصرف ارتش سرخ بود، آمریکا به شکل زنجیرهای در ویتنام و ایران و نیکاراگوئه قافیه را باخته بود و این گروهها با اعتماد بهنفس به اتمسفر اسلامی و مذهبی انقلاب ایران بهعنوان یک مرحله گذار موقت نگاه میکردند.
حزب توده سرآمد این گروهها بود. رهبری تازهنفس کیانوری چند ماه قبل از پیروزی انقلاب با یک شبهکودتا (و با تکیه بر حمایت شاخه دموکرات آذریها و پشتیبانی حیدر علیاف در جمهوری آذربایجان) ایرج اسکندری را کنار زده بود و رهبری حزب را بهدست گرفته بود و با تمام قوا آماده بود تا منافع شوروی در ایران را حفظ کند و در این حرکت، تصمیم به سازش با رهبریت مذهبی انقلاب ایران هم گرفته بود تا آنجا که بهعنوان یک حزب کمونیست به رفراندوم جمهوری اسلامی رای بله داده بود!
اما حزب توده در جامعه آن روز ایران گروه خوشنامی نبود. سرسپردگی آشکار آنان به شوروی و بدنامیشان در آزمون کودتای 28 مرداد، موجب شده بود تا در مهلکه افکار عمومی از توسعه و بازسازی توان انسانی و گرفتن نیروهای جدید ناتوان باشند. اعضای حزب توده در آن سالها عمدتا از میانگین سنی بالایی برخوردار بودند و عموما پس از سالها تبعید به ایران بازگشته بودند. در واقع پتانسیل اصلی برای جذب نیروهای تازهنفس را یک گروه مارکسیستی دیگر در اختیار داشت.
گروه چریکهای فدایی خلق یک آهنربای واقعی برای جذب دانشجوها و حتی دانشآموزان غیرمذهبی در جو پرشور سال 58. نوستالژی ماجرای سیاهکل و همینطور خاطره چهرههای کاریزماتیکی مثل بیژن جزنی و حمید اشرف اتمسفر فریبندهای برای این گروه ایجاد کرده بود. روایت است که تیراژ نشریه هفتگی این گروه چریکی (هفتهنامه کار)، به بیش از صد هزار نسخه بالغ میشده است. گروهی که در ساخت سرود و شعار و ترانه و نقاشی خیابانی هم خبره بود و جاذبه خیرهکنندهای برای طرفدارانش فراهم میکرد.
هنوز سرود «توی سینهات یه جنگل ستاره داری» در بسیاری از میتینگهای اپوزیسیون خوانده میشود (حتی سلطنتطلبها!) که از دستپختهای این گروه چریکی بودهاند. روایت است که در سال 1359 بیستهزار نیروی کادری داشتند با میانگین سنی زیر 24 سال. فداییها اما از همان سال 58 به دوراهیهای متعددی برخورد کردند. بهخصوص در ماجرای گروههای تجزیهطلب کردستان از جمله کومله. (هرچقدر حزب توده سمپاتی به بخش آذربایجان داشت فداییها نگاهشان به سمت کردستان بود)
آیا باید این حرکات تجزیهطلبانه را بهعنوان جنبشهای مردمی بپذیرند یا مثل حزب توده با حاکمیت پس از انقلاب همصدا شوند و آنها را محکوم کنند؟ داستانهای مشابه در ترکمن صحرا و خرمشهر نیز رخ داد و عاقبت به جدایی بزرگ در این سازمان انجامید. یک نافرمانی عظیم که موجب شد تا شاخه اکثریت فداییها به حزب توده نزدیک شود و اقلیتیها به سردمداری رادیکالهایی مثل اشرف دهقانی و محمد حرمتی در دو مرحله خرداد 58 و خرداد 59 از شاخه اصلی جدا شوند و بعدها بیش از پیش به تجزیهطلبهای کومله کردستان نزدیک شدند. (مثل اتفاقی که در دهه چهل در ادغام حزب توده با دموکراتهای آذربایجان رخ داده بود)
اما باز هم بودند. مثلا پیکاریها. گروهی که عمدتا شامل مجاهدهای مارکسیست شده بودند. با هدایت تقی شهرام و تراب حقشناس و پوران بازرگان و علیرضا سپاسی آشتیانی و چندین نفر دیگر. این گروه آمریکا را دشمن اصلی میدانستند و شوروی را لعنت میکردند و طرفدار ایدههای مائو بودند اما چین پس از مائو را نیز دچار انحراف میدانستند. این گروه پس از انقلاب در میان دانشآموزان طرفدارانی پیدا کرد اما بهخاطر ذات و ماهیت تندرو و غیرقابل کنترلشان بخش اعظم رهبری آنها در همان سالهای 59 و 60 دستگیر و اعدام شدند.
ازجمله تقی شهرام و سپاسی آشتیانی و پوران بازرگان و تراب حقشناس به خارج از کشور فرار کردند. نشریه هفتگی آنها پیکار نام داشت. یک شعبه مهم دیگر گروههای چپ حزبی بود بهنام توفان یا نام رسمیاش حزب کار ایران. باورنکردنی است اما مقتدای فکری این گروه مارکسیستی نه استالین و لنین بود و نه مائو.
آنها حتی دستاوردهای کاسترو و چهگوارا را نیز تحقیر میکردند. آنها طرفدار رویکرد انور خوجه رهبر آلبانی بودند! خوجه در واقع سردمدار انشقاقی بود که در سال 1970 بین حزب کمونیست آلبانی و ایدههای مائو در چین پیش آمد و آلبانی به حکومتی منزوی تبدیل شد که با هیچکدام از قدرتها و کشورهای بزرگ دنیا مراوده و سرسازش نداشت.
اما در بخشهایی از آمریکای جنوبی و همینطور ایران طرفداران پروپاقرصی پیدا کرده بودند. حمیدرضا چیتگر سازمانده اصلی این گروه بود که در سال 1362 از ایران فرار کرد اما در سال 1366 در وین توسط یک ضارب ناشناس با شلیک دو گلوله کشته شد. دیرپاترین گروه چپ همان حزب توده بود که تا سال 1362 در ساحت سیاسی ایران دوام آورد و بالاخره در اواخر سال 61 با اتهامات سنگینی مثل فروش اسرار نظامی ایران در حال جنگ به شوروی و انتقال آنها به عراق و طراح یک کودتا، روبهرو شدند و در فاصله چندماه اکثر رهبرانشان به زندان افتادند و شاخه نظامیشان اعدام شدند.
چند سال بعد با فروریختن پرده آهنین و فروپاشی حکومت شوروی و تغییر سیاستها در چین و آلبانی، دیگر چیزی از هیمنه تئوریک گروههای چپ باقی نمانده بود. تمام شدند.