وحشتناکترین لحظه زندگی| واقعا کلمه ترس بیمعنی است!
روزنامه هفت صبح، سارا غضنفری| «ترسناکترین لحظاتی که تجربه کردیم» سوژه این هفته باشگاه مشتزنی است و نگارنده هم به اشتباه قبول کرده درباره این سوژه بنویسد. چرا؟ چون واقعا کلمه ترس، ترسیدن، هراس داشتن، موقعیت ترسناک برای نگارنده در زندگی معنایی ندارد. الان که با خودم به خوبی در مورد سوژه فکر میکنم، هرچقدر فایلهای ذهنم را بالا و پایین و مرور میکنم، میبینم واقعا نه از چیزی میترسم نه در موقعیتی بودهام که بترسم!
البته که باید این تکلمه را هم اضافه کنم که نترس بودن اصلا خصلت خوبی نیست، چون بههرحال شما از هیچ موقعیتی پروا نمیکنید و این بد است! در واقع کلهشقی زیادی هم دردسر است. حالا چرا قبول کردم بنویسم خودم هم نمیدانم! در مورد ترس حرف و حدیث بسیار است. مثلا میگویند تا جوان هستید نترس هستید و وقتی پا به میانسالی بگذارید، ترس و محافظهکاریتان بیشتر میشود.
اما در چهل سالگی احساس میکنم اتفاقا نترستر شدهام! انگار چیزی برای از دست دادن ندارم و تجربیات زندگی من را روئینتن کرده باشد. در کنار این موارد شاید باید به حوزه کاری هم اشاره کنم. فکرش را بکنید شما در حوزه جنایی قلم میزنید، هر روز با انواع مختلف قتل و خون و کشت و کشتار سروکار دارید، دقیقا باید از چه چیزی بعد از این موارد بترسید!
هفته گذشته اتفاق جالبی در تحریریه رخ داد. خبرنگارم در حال شرح قتل برادر بهدست برادر بود و بعد هم تکهتکه کردن جسد و کباب کردن و…. همه در تحریریه فریادشان بلند شده بود که بس است، وای نه… بعد وسط این آه و وایها، ما دو نفر متعجب بودیم که چرا اینها این شکلی میکنند!
موقعیت عجیبتر وقتی بود که خبرنگارم گفت حالا صحنه قشنگش اینجاست! فکرش را بکنید بین خودمان درباره شکنجه و… بگوییم صحنه قشنگش! خب خودتان بگویید این مدل آدمها دقیقا از چه چیزی باید بترسند؟! درباره ترس از نیروهای ماورایی و این مسائل هم نمیتوانم بنویسم چون کلا فیلم ترسناک نمیبینم یکبار همان سری اول کانجورینگها را دیدم و برایم تا ابد بس است!
اصلا چرا آدم باید برود فیلم ترسناک ببیند و خودش را در این موقعیت قرار بدهد! با همه این تفاسیر یکبار در زندگیام در موقعیت ترسناک قرار گرفتهام. وقتی در خیابان ایرانشهر ساعت 8 شب، مورد حمله دو زورگیر قرار گرفتم. کتک خوردم اما کیف لپتاپم را سفت چسبیدم که نتوانند ببرند.
دروغ چرا در آن موقعیت هم چندان نترسیده بودم و همچنان مقاومت کردم. بههرحال واقعا ترس برادر مرگ است و اگر بترسید در زندگی خیلی به شما خوش نخواهد گذشت چون پیوسته باید مراقب باشید! در نتیجه بهتر بود این یادداشت درباره شجاعت میبود تا موقعیت ترسناک زندگی!