کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۹۷۱۲۴
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| گلوی‌ تازه چه داری پرنده‌فروشم

روزنامه هفت صبح، فریدون صدیقی| خرام مي‌آمد در ميان جمعيت اندك پياده‌رو خيابانی محزون كه سربه بالين غروب جمعه می‌گذاشت و هوا نسبت گرمی با سوز‌وسرما داشت‌! خرام می‌آمد و تبسم دلنشيني با او بود مثل پرسه زدن نسيم دم غروب در كوچه‌باغ‌های عطر ياس كه هوا را دلپذير می‌كند‌! به هم كه رسيديم محو رخ او شدم و يادم رفت فاصله آمد و رفت را رعايت كنم.

او يك دست داشت و آستين خالي دست چپ در جيبش فرو رفته بود و من تن به تن آستين خالي او شدم‌. گفتم معذرت مي‌خواهم حواسم را گم كرده‌ام‌! به‌گمانم چهل و چندساله بود، موقر و محترم. به‌ نرمي جواب داد؛ مهم نيست و بعد بي‌تأمل راهش را گرفت و برد و رفت. او متبسم مي‌رفت و من از چرايی آن تبسم و روی گشاده بی‌خبرم اما غمگين من بودم مثل بيشتر آناني كه مي‌آمدند و مي‌رفتند و هر يك صورتي از گرفتاري، پريشان‌خاطری و بيم و نا‌اميدی و درد بودند، شايد تصويري گنگ از گم شدن در رازهايي كه نمي‌توانند با كسي در ميان بگذارند.

مثلا چرا شاد نيستيم حتی چرا با تبسمی آهسته بيگانه‌ايم. چرا؟ چون روزگار فرصت خوشحالي را از ما دريغ مي‌كند يعنی ما عموما دنبال اندوه مي‌رويم از بس كه مصيبت ديده‌ايم و يا چون نمي‌دانيم آنچه بايد جست‌وجو كرد، شاديست، غم خودش مي‌آيد‌! يعنی درختي را كه ثمر و سايه مي‌دهد قطع نكنيم چون خرسندی از اين حضور سبز، قدرت است مثل زيبايي كه جلوه و جمال را ديدني و خوردني‌تر از انگور سرخ بي‌دانه مي‌كند‌!

رهگذر ميانسالی زمزمه می‌كند‌؛ اين حرف‌ها در روزگار تلخ و كبود كه زندگی كردن سخت و سهمگين و مردن آسان‌تر از نفس كشيدن است بی‌مورد است‌! يادمان باشد فقط از يك درخت سالم ميوه سالم به‌دست می‌آيد!
حق با اوست اين را گنجشكان گمشده در سرما هم مي‌دانند كه اين‌سان تاكستان‌ها از غوغا خاليست.

گلوي تازه چه‌ داري پرنده‌فروشم
ترانه‌اي چيزي
آواز ساده‌اي كه به پرده‌هاي اتاق خوابم بيايد
خودم كه دهان ندارم
يكي از صداهاي دست‌دوم‌تان را بپوشم

حالا و اكنون كه پرندگان كمياب‌اند و غم چون هوای آلوده ناخوانده ميهمان مي‌شود تا زندگي را به مدار بي‌تكيه‌گاهي ببرد در جست‌وجوي شادماني به كجا بايد رفت؟ حالا و اكنون كه زمستان است و سوز و سرمای زندگی ِدرمانده نيز حال ما را چون رها شده در بوران گردنه‌حيران اردبيل كرده است درجست‌وجوی اندكی آرامش كجا بايد رفت‌؟ همراهم به شيوه مربيان آموزش مجازی درس‌هايی برای خرسندی می‌‌گويد گمان اين است خوشحال بودن را بايد ياد گرفت مثل آموختن تار و كمانچه يعني تمركز كنيم و تلاش كنيم تا پنجه بر مضراب دلنواز شود.

يعني يك‌جورهايي شرايط شاد بودن را براي خودمان فراهم كنيم وقتي مسئولان اسباب شادي را فراهم نمی‌كنند مثل دولت‌های هند، امارات متحده عربي و حتي نيجريه كه وزارت شادي و خوشحالي تأسيس كرده‌اند تا مردمان درگير هيجانات منفي مثل ترس، تنفر و خشم و… نشوند و راه و رسم خوشحال شدن را ياد بگيرند. يعني به شاد بودن مجال زندگي بدهند البته كار دشواري است اما بايد ياد گرفت
نواختن دل و جان در زمانه ناجوانمرد تمرين مي‌خواهد اين را بچه‌سارها هم مي‌دانند چون وقتي بال مي‌زنند و تلپي فرو مي‌افتند دوباره برمي‌خيزند تا خود را به لب بام برسانند‌!

راست اين است در اين ايام كه گرانی مهلك و گرسنه ساز است كه بيكاری بی‌رحمانه حتی تی‌پا به خرده‌كارهايی نظير دستفروشی می‌زند و نفس كشيدن عين خفگی است، سخن گفتن از شادمانی يك شوخی تلخ است‌! اين را مردي كه يك دست دارد اما پيانو مي‌نوازد می‌گويد تا گفته باشد يك دست هم صدا دارد وقتي كه مي‌خواهي با قلبت بخندي تا شاعري مجنون شود و بنويسد:

پاي هر نامه هنوز
مي‌نويسم روي ماهت را
از دور مي‌بوسم
اما تو هيچ شباهتي
به ماه نداري

از سيب كه بگذريم
فقط شبيه آخرين عكسي هستي
كه از تو دريافت كرده‌ام
*شعرها به‌ترتيب از راضيه بهرامي‌خشنود و عباس صفاري

کدخبر: ۴۹۷۱۲۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر