کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۷۴۴۴۹
تاریخ خبر:

چوب و چماق برای عاشقان فصل رنگ‌ها

چوب و چماق برای عاشقان فصل رنگ‌ها

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور| آقا خداوند هیچ کافری رو گرفتار آلرژی نکنه. بهار بشه داستان داریم. پاییز بشه داستان داریم. وسط تابستون داستان داریم. باغ و پارک و صحرا بریم داستان داریم. کولر رو روشن کنیم که دیگه بدبخت می‌شیم. خلاصه تو هر وضعیتی، یه بهونه‌ای وجود داره برای عطسه و خارش.

خلاصه که من همیشه یک جعبه دستمال کاغذی می‌ذارم کنار دستم و مشغول عطسه کردن و پاک کردن بینی و چشمم. حالا با این احوالات، در حالی‌که مشغول اسپری کردن بینی هستم و قرص ضد‌آلرژی می‌ریزم تو حلقم، وقتی خلق‌الله تو فضای مجازی بهم تبریک میگن از اومدن شهریور و نزدیک شدن به فصل رنگ‌ها و این مزخرفات و آرزوی روزگاری عاشقانه برام می‌کنن، دوست دارم با قمه و چماق دنبالشان بیفتم و مورد ضرب و جرح قرار بدمشان.

همه هم که یهو تبدیل به شاعر و نقاش میشن و از صفحات همدیگه کلیپ کپی می‌کنن و می‌فرستن که خود این موضوع به‌تنهایی، چوب و چماقی جداگانه می‌طلبه. خداوند نصیب گرگ بیابون نکنه ولی علائم آلرژی، کپی دسته اولی‌ست از علائم کرونا. با توجه به خبر خوبی که چند روز پیش شنیدم که هر علامت سرماخوردگی‌ای کروناست، وقتی که وسط خیابون، آلرژی گریبانم رو می‌گیره و به سرفه و عطسه و نفس‌تنگی می‌افتم، حکم کرونا بر اطرافیان مسجل هست و هر‌چه هم قسم بخورم که بابا این آلرژیه، افاقه نمی‌کنه.

عرضم اینه که این شهریور دل‌انگیز و پاییز نارنجی عاشقانه شما، برای بنده مصیبتی‌ست و عزایی دو‌چندان که برای یک خرید ساده هم باید اسپری بزنم و قرص بخورم که خدای‌نکرده وسط مغازه به سرفه نیفتم یا موقع تلفن حرف زدن، اگر به سرفه بیفتم باید کنترلش کنم و طرف هم هر‌چی دوست داره میگه و من هم برای این‌که حنجره‌ام باز نشه، فقط باید اوهوم اوهوم کنم.

در راستای همین موردی که خدمتتون عرض کردم و حرف نزدن و کنترل کردن علائم آلرژی، امروز اتفاقی افتاد که نفرتم از این سبز و زرد و نارنجی‌های عاشقانه شما دو‌چندان شد. پای تلفن بودم و مشغول به جلوگیری از سرفه کردن که طرفِ صحبت، وسط‌های حرفاش یه سکوتی کرد و گفت: «تو حالت خوبه؟» یه تک‌سرفه‌ای زدم که بتونم دو جمله سالم و بدون خش از حلقومم خارج کنم و گفتم: «آره… خوبم… چطور؟».

یه مِن و مِنی کرد و گفت: - «آخه هر‌چی می‌گم قبول می‌کنی… چیزی شده؟»/ «نه… خب قبول دارم حرفت رو…»/ «مگه میشه؟… تو مگه به این راحتی قبول می‌کنی حرف آدم‌رو؟… میشه یه‌خرده حرف بزنی خیالم راحت شه؟»/ «نه واقعا. قبول دارم. تو حرفت رو بزن.»
هیچی دیگه… در بین دوستان چو افتاده که بنده افسردگی گرفته‌ام و دونه‌دونه باهام تماس می‌گیرن که به حرف بندازن من رو و اصرار فراوان که اینقدر تو خودت نریز.

سایر اخبارکاربران ویژه - تک نگاریرا از اینجا دنبال کنید.
کدخبر: ۴۷۴۴۴۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر