یادداشت آنالی اکبری| مرگ ققنوس

روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | گاهی برای اطمینان از اینکه چیزهایی که زمانی تحسینشان می کردم، هنوز برایم تحسینآمیز هستند یا نه دوباره سراغشان میروم. فیلم Stand by me را سالها پیش دیده بودم؛ داستانی درباره سفر دو روزه چهار پسر نوجوان به قصد پیدا کردن یک جنازه. پسرها کولهپشتی را بر میدارند، قمقمهها را پر میکنند و هممسیر ریل قطار میشوند تا به مقصد برسند. هر کدام از آنها غیر از کولهپشتیاش، رنجی را با خود حمل میکند.
راوی داستان نویسندهای است که دارد خاطرات قدیمیاش را مینویسد. پسری که فکر میکند باید به جای برادر کم نقصِ ورزشکارش میمرد. دوستان دیگرش هم درگیر فقر و خلاف و اعتیادِ خانوادههای نه چندان روبهراهشان هستند. بچهها فقط میخواهند زودتر آن جنازه مفقود را پیدا کنند، از پوسته بازنده بیرون بیایند و تبدیل به قهرمان موقت شهر شوند و عکسشان را به روزنامه محلی بفرستند.
کریس یکی از پسرهای گروه است. همانی که قلبا دوست دارد آدم خوبی باشد و جنگها را هل بدهد به سمت صلح و دوستانش را از خطر و حماقت دور کند، اما سابقه خانوادگیاش از او تصویر بزهکاری خرده پا ساخته که فکر میکند هرگز نمیتواند از شر سایه شوم خانوادهاش خلاص شود.
این بار هم مثل بار قبل، میخکوب بازی تماشایی آن پسرک نوجوان بودم.انگار بازیگری مثل رود در رگهایش جریان داشت. پسری که کمکم اسم زیبای غیرمعمولیاش سر زبانها افتاد: ریوِر فینکس. پسری که بزرگ شد، درخشید اما هرگز پیر نشد. ریور ۲۳ ساله بود که یک شب بیرونِ یک نایت کلاب هالیوودی اُوردز کرد و زندگیاش به پایان رسید.
بعد از تماشای فیلمی که هنوز میشود تحسینش کرد، به زندگی آن پسرک مو طلایی فکر کردم. در فیلم قرار بود سالها بعد در دعوایی که نتوانسته بود به صلح تبدیلش کند، قبل از رسیدن به پیری چاقو بخورد و بمیرد. انگار او هیچ وقت قرار نبود طولانی زندگی کند.