وقتی مترجم اثر هنری خلق میکند

روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی| این روزها دقیقا با ۲۴ نفر در ارتباط هستم که از اقصینقاط کشور مطالب سینمایی و کتاب و ادبیات مینویسند. حتی به آنهایی که حوزهشان سینما و تلویزیون است توصیه نمیکنم که فیلم بیشتر ببینند یا اینکه سراغ چه فیلمهایی بروند. حرفم همیشه این است که: تا میتوانید کتاب بخوانید و کتاب خوب بخوانید و ترجمههای خوب تا روی نوشتنتان تاثیر بگذارد. دایره واژگانتان گستردهتر شود.
این کم خواندن کتابهای خوب (نه هر کتابی) مشکل خیلیهاست. حتی از فیلمهای یکسری از کارگردانان جوان ایرانی میشود فهمید که بیشتر اهل فیلم دیدناند تا کتاب خواندن. اصلا به همین خاطر متوجه سوراخهای فیلمنامهها و مضحک بودن دیالوگهای کاراکترها نمیشوند. این مقدمه را در باب اهمیت گسترده شدن واژگان داشته باشید تا برسیم به کتابهای بازار. به کتابفروشی که سر میزنم هر بار حداقل ۴-۵ کتاب با عناوین جذاب هستند که دلم میخواهد بخرم و البته کمبود جا و ملاحظه جیب اجازه نمیدهد و غالبا فقط به انتخاب یکی رضایت میدهم. مدتها بود کتابی مرا به چالش نکشیده بود.
منظورم چالش محتوایی نیست. چالش زبانی. اینکه از کتاب کلمههای جدید یاد بگیرم. مجبور بشوم معنی بعضی از کلمات را جستوجو کنم. تا اینکه کتاب «خط ام» را خواندم. اصلا چطور سراغش رفتم؟ «خط ام» خاطرات پتی اسمیت است. البته کتاب را که بخوانید متوجه میشوید انتشارات و مترجم در انتخاب ترکیب «تراشههای عمر» برای این مدل کتاب ذوق و سلیقه به خرج دادهاند چون به هیچوجه شبیه بقیه خاطرات اتوبیوگرافیکی که خواندهایم نیست.
برای اهل موسیقی پتی اسمیت نام آشنایی است. از سردمداران جنبش پانک راک نیویورک که الان در ۷۵ سالگی هنوز هم به فعالیتهای موسیقی ادامه میدهد. پتی اسمیت شاعر و نویسنده است و کتاب خاطراتش در حقیقت نجواهایی است که در سرش جریان دارد و به سفرهایش و نوشتههایش وصل میشود و این جزئیات که گاه نامربوط به نظر میرسند کلیت زنی را شکل میدهند که نماد بخشی از فرهنگ نیویورک است بیآنکه در کتاب خبر چندانی از نیویورک باشد.
نسخه اصلی کتاب را نخواندهام اما خواندن ترجمه خشایار قشقایی شگفتزدهام کرد. مدتها بود ترجمهای نخوانده بودم که تا این حد دایره واژگانش گسترده باشد و برای خیلی از کلمات مجبور باشم به پانوشت یا اینترنت مراجعه کنم که معنی کلمه یا اصطلاح را متوجه بشوم. ترجمهای که لحنش محاوره نیست اما از کلمات و اصطلاحات محاورهای در آن تا حد زیادی استفاده شده است.
از آن ترجمههایی است که به آنها میگوییم وفادارانه بیآنکه این وفاداری بهمعنای دستانداز در ترجمه جملات بهخاطر ترجمه کلمه به کلمه باشد. وفاداری که به لحن کلی نویسنده برمیگردد. برای من مثلا یادآور ترجمههای شاملو بود. خلق و بازآفرینی یک قطعه ادبی از نو جوری که انگار از اول به فارسی نوشته شده اما بازتاب شیوه تفکر و نگارش نویسنده است. برای علاقهمندان به موسیقی کلاسیک این آخر هفته یک کنسرت عالی در پیش است.
ارکستر آیسو به رهبری مازیار یونسی قرار است قطعاتی از موتسارت و شوبرت اجرا کنند که خب اگر اهل موسیقی کلاسیک هستید میشناسیدشان به علاوه قطعات کمتر شنیدهشدهتری از فرانتس شرکر اتریشی که آثارش به لحاظ زیباییشناسی ترکیب چند دوره موسیقی است و ادوارد الگار انگلیسی که ارکسترهای کلاسیک در ایران از این دو آهنگساز کمتر قطعه اجرا کردهاند. بلیتفروشی هم در سایت تیوال است و خلاصه اگر مثل من دنبال شنیدن موسیقی خوب هستید یک پنجشنبه هیجانانگیز در انتظارمان است که امیدوارم در ستون هفته آینده بتوانیم مفصل دربارهاش بنویسیم. آیسو یکی از معدود ارکسترهای خصوصی هنوز فعال در ایران است که کیفیت کارشان همیشه مجذوبم میکند.
این هفته هم فیلم سیاه و سفید داریم. یک شاهکار از جان فورد درباره خانواده و خانه. خانه که میتواند وطن باشد یا حتی محله یا شهر. دیدن فیلم «دره من چه سرسبز بود» به نسبت بقیه فیلمهای کلاسیکی که تا امروز نوشتم برای کسانی که اهلش نیستند شاید دشوارتر باشد چون ریتم آرامتری دارد، کمدی نیست، عاطفی است بیآنکه در دام اغراق و سانتیمانتالیسم بیفتد اما از تماشای قابهای زیبایش و یک خانواده دوستداشتنی روی پرده لذت میبرید. خانوادهای که هر بار سر سفره نشستنشان آدم را یاد آن نقاشی معروف «روز شکرگزاری» نورمن راکول میاندازد. رمان منبع اقتباس فیلم هم به فارسی ترجمه شده و اگر نسخه دوبلهاش را پیدا کنید که عیش بزرگتری در انتظارتان است.