تکنگاری| بسوزد پدر عاشقیت...!
روزنامه هفت صبح، حمید رستمی | یک: در فیلم «سینما پارادیزو» اثر جاودانه جوزپه تورناتوره سانسور و عشق به سینما موج میزند و آنگاه که بعد از سوختن سینما و نوسازی آن توسط بخشخصوصی، نظارت کلیسا بر محتوای فیلمهای پخش شده کمرنگ میشود و نسخههای کاملتر فیلمها بر پرده میرود و بهشدت مورد استقبال قرار میگیرد،همه سانسها چنان آکنده از تماشاچی میشود که اگر سوزن بیندازی احتمال زمین افتادنش خیلی کم است.
در این میان مرد میانسالی که در دوره سانسور علاقه چندانی به تماشای پرده نمایش نداشت و در بیشتر مواقع در سینما در حال چرت زدن بود و آزار و اذیت کردنش موجبات خنده و تفریح کودکان را فراهم میآورد، حالا چنان با اشتیاق چشم به پرده دوخته و با دستمالی در دست هر چند ثانیه یک بار اشکهایش را پاک میکند و دیالوگی میگوید که لحظهای بعد از زبان قهرمان روی پرده میشنویم و دوباره چشمان اشکبار شدهاش را با دستمال پاک میکند.
دوربین از چهره تک تک تماشاگران که همگی آشکارا تحت تاثیر فیلم قرار گرفتهاند عبور میکند و بر پرده سینما فیکس میشود. دیالوگ گفتن مرد بر روی تصاویر و اندکی پیش از آنها ادامه مییابد تا مشخص میشود که او از فرط زیاد دیدن فیلم، همه دیالوگها را حفظ کرده و حالا قبل از بازیگران به زبان میآورد. حسی که عاشقان سینما با فیلمهای مورد علاقهشان آن را بارها و بارها تجربه کردهاند و با همذات پنداری با قهرمان روی پرده جملاتشان را بلند بلند گفتهاند و دهها بار دیدن یک فیلم آنها را خسته نکرده.
و همواره با حرص و ولع صحنه به صحنه فیلم را مرور کرده و با این تکرار انباشته از لذت میشوند که البته یکی از همین فیلمها سینما پارادیزو است که بیواسطه میشود عاشق عمو آلفردو شد و نصیحتهایش را آویزه گوش کرد و از نقشی که در زندگی «توتو» ی عاشق داشت حسابی کیفور شد و اینکه «چشم آبیها مشکل دارند» یا «خسته شدم از اینکه تو حرف بزنی و من گوش کنم،دلم میخواهد از تو حرف بزنند و من گوش کنم!»
دو: روزی که محمود نوار وی اچ اس فیلم سینما پارادیزو را همراه با کتاب فیلمنامهاش - که هوشنگ گلمکانی بزرگوار ترجمه کرده بود - به دستم داد،هیچوقت فکر نمیکردم که اینقدر تحت تأثیرش قرار بگیرم. از آنجایی که هنوز زیرنویس فارسی فیلمها مُد نشده بود باید هنگام دیدن فیلم به زبان اصلی،یک نفر هم مثل دوبلورهای روسی دیالوگهای همه شخصیتها را میخواند تا بدانیم که داستان از چه قرار است. همان دفعه اول چنان با فیلم جادو شدم که قریب به یکی دو سال بعد، کارم این شده بود که هرکس مهمان خانه مجردیام شد، دستگاه را روشن کنم و فیلم را بگذارم تا ببیند و خودم همراه و هم پای او سه ساعت تمام تکتک دیالوگها را بخوانم.
یواش یواش کار به جایی رسیده بود که دیگر حس تمام صحنهها و بازیگران دستم بود و برای خود یک پا دوبلور شده بودم و البته مثل دوبلههای قدیمی برخی صحنهها را زیر سبیلی رد میکردم و فیلم با زبان اصلی پیش میرفت! حالا بعد از گذشت ۲۰سال از اولین مواجههام،باز هر سال یکی دو باری با عشق گریزپای چشم آبی توتو چشمی تر میکنیم و دلی سبک و اینکه:«توتو! همه اینها که گفتی فیلماند، زندگی خیلی سختتره خیلی!» و این «خیلی» سبیل دودمانمان را به باد داد تا شاید شیرفهم شویم که چقدر سخت است!
سه: بار اول که شب یلدا (کیومرث پوراحمد) را در سینما دیدم فکر نمیکردم که بعدها تبدیل شود به یک فیلم بالینی و هر از گاهی که از تنهایی و عشق به تنگ آمدم، بگذارمش و یک دل سیر اشک بریزم، کیف کنم،عاشقانگی کنم با ترانهها و آوازهای بغض آلود حامد و به یک اشتیاق درد دستیابم و منتظر تماسهای همدلانه خانم فردوسی باشم که کاسهای شله زرد بفرستد و دلواپس نبودنت باشد و از پشت سیم تلفن از زخمهایی بگوید که سرمایه آدمی است و نباید آن را با دیگران تقسیم کرد، باید آن را تحمل کرد بدون داد، بیهوار،بیسر و صدا تا اینکه به مرور زمان تیزی زخم از بین برود و راحتتر قابل تحمل باشد.
فیلم حدیث نفس آدمهای تنهایی ست که در خاطرات قدیم غوطهورند و با عکسها،اشعار و تصنیفهای قدیمی پرواز میکنند به روزگار دلخواه گذشته و اشک حسرت میریزند و در بهترین حالت خلوت خود جشن تولد میگیرند برای عزیزان از دست داده و اگر هم کسی خواست در لباس ماموری معذور سوالی بکند، داد بزند که زن بیحجاب نداریم…. زن باحجاب هم نداریم ….مرد بیغیرت نداریم …..مرد باغیرت هم نداریم و…. آخرش اینکه تولد یک بچه است ولی بچهاش را هم نداریم….
چهار: فیلم مارمولک (کمال تبریزی) در بین فیلمهای ایرانی مکرر دیده شده رکورددار است،فیلمیکه اکثر ایرانیان دست کم یک بار هم که شده آن را دیدهاند و تبدیل شده است به یار غار خیلیها تا هر موقع از ملال زندگی به تنگ آمدند و کمدیهای آبگوشتی تلویزیون و اتوبوسی سینما حالشان را خوب نکرد، بزنند به صحرای مارمولک و آقا رضا و پرویزخان پرستویی که در این فیلم یک شاهکار محض است و خیلی از تکیه کلامهایش را وارد ادبیات محاورهای کوچه و بازار کرد و هنوز بعد از گذشت ۲۰سال به راحتی میشود از راههای رسیدن به خدا گفت.
از کمبود امکانات فضانوردی و برادر تارانتینو و اهلی کردن آدمها حرف زد و مطمئن بود که طرف مقابل ارجاعات را متوجه میشود. هرچند که در این میان نباید از فیلمنامه شُسته رُفته و دیالوگهای ناب پیمان قاسمخانی به راحتی عبور کرد که توانسته بود با ملاحت خاصی کاراکترهای مختلف را به تصویر کشیده و به هرکدام جذابیتی تکرار نشدنی بدهد حتی آقامجتبی (سیروس همتی) که معلوم نبود آن سوالات را از کجایش در میآورد.
پنج: در اواخر دهه ۷۰ به دلیل فعالیتهای تئاتری و بازی در یکسری نمایش، علاقه عجیبی به بازیهای پرویز پرستویی یافته بودم و بازیهای آن موقعاش تبدیل شده بود به یک کلاس درس رایگان برای تأثیرپذیری در بازی و اینکه چگونه میشود شخصیتهای مشابه را تا این اندازه متفاوت از کار در آورد. به عنوان مثال یک دزد خرده پای جنوب شهری در فیلم شوخی، مارمولک و حتی آدم برفی آنچنان متفاوت از کار در میآیند که آدم حیران میماند.
حالا وقتی این شخصیتها را با حاج کاظم (آژانس شیشهای) مقایسه میکنی بر میزان حیرتت افزون میشود. اینچنین بود که در روزگار سلطنت وی اچ اس دو فیلم آژانس شیشهای و «شوخی» تبدیل شدند به محل رجوع و هر روز و هر روز بازبینی و عقب و جلو و دقت در لحن،میمیک و نوع نگاه! شوخی که با نگاهی به فیلم قهرمان ساخته استیون فریزر ساخته شده آکنده از تکیه کلامهای ناب بود. از «خیلی نامردی» گفتن رضا فتحعلی (پرستویی) که وقتی جواب بیمنطق ابرام (حبیب رضایی) را در پی داشت.
و تکرار دوباره جمله با کشیدن بیشتر کلمه «خیلی» و آکسانت گذاری بیشتر همراه میشد گرفته تا سایه به سایه ابراهیم شوته رفتن و سعی در ترساندن و چزاندنش و باوراندن این قصه به سیما (فاطمه معتمدآریا که بالای قبری گریه میکنند که مرده ندارد و این آدم اصلا گروه خونیاش به این حرفها نمیخورد و آن موقع که سیما خانم لای دوتا صندلی هواپیما گیر کرده بود و فکر میکرد تا آخر عمر باید همچون خرچنگ کج کج راه برود، ابرام پشت این پنجره، زهره خانمش را دید میزد!
شش: پینگپنگ کلامی حاج کاظم در آژانس شیشهای با سلحشور (رضا کیانیان) بهرغم آنکه شبیه بحثهای ژورنالیستی مرسوم آن سالها بود ولی با بازی جاندار دو بازیگر چنان نفسگیر اجرا میشد که حتی در مواجهه صدم هم حسی از تصنع در بازی به مخاطب دست نمیداد و همه چیز کاملا باورپذیر بود؛هم ایمان حاج کاظم،هم اخلاص عباس (حبیب رضایی) و هم منطق سلحشور! تازه حاتمیکیای آن موقع هم خیلی قابل تحملتر بود و در فیلمهایش چهارتا حرف منطقی هم میشد یافت و تلافی آن هم که شده پای قصه آقا غولهاش نشست و خیلی نزد به برجکش!
هفت: آقا مجید ظروفچی جوبچی در فیلم سوتهدلان به تنهایی کافی است که دهها بار با غربتش اشک ریخت و دیالوگهایش را حفظ کرد و از تقویمی گفت که آقا داده و جمعه، جمعه آقا باشد و شنبه شنبه آقا، جخ زنده یا مرده ! و وقتی که هوا هم بوی آقا را داد از رسم زمانه گله کنی و بگویی چقدر دشمن داری خدا! دوستانت هم که ماییم یک مشت علیل ناقص العقل که در حقشان دشمنی کردی! و همه عمر دیر رسیدند!
هشت: و مادر (علی حاتمی) ، سنتوری (داریوش مهرجویی) ، روزی روزگاری (امرالله احمدجو)، وضعیت سفید (حمید نعمت الله)، گوزنها (مسعود کیمیایی)، دایی جان ناپلئون (ناصر تقوایی) و…