داستان رحیمعلی خرم و ثروت افسانهایاش

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در دهه ۵۰ سرمایهدارهای فراوانی در ایران بودند اما سه چهار نفر ازآنها شهرتی فراگیر پیدا کرده بودند و به جرگه سلبریتیها وارد شده بودند. مثل بابک زنجانی و حسین هدایتی سالهای پس از انقلاب. مهمترین این نامها حبیب ثابت پاسال، هژبر یزدانی، حبیب القانیان و رحیم علی خرم بودند. هرکدام به دلایلی نامشان پرآوازه شده بود. عموما به بدنامی!
ثابت پاسال قبل از انقلاب به آمریکا رفت و هژبر یزدانی که به دستور ازهاری زندانی شده بود با کمک رئیس زندان قصر در روز ۲۲ بهمن فرار کرد و بعد از دورهای زندگی مخفی به کاستاریکا رفت. اما دو نفر دیگر یعنی حبیب القانیان و رحیم علیخرم دستگیر و در روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۵۸ اعدام شدند.
میخواهم درباره رحیمعلی خرم حرف بزنم. یک روستازاده ساوهای که با مقاطعه کاری و بساز بفروشی و گرفتن پروژههای شهرداری بهخصوص آسفالت خیابانها بسیار ثروتمند شد. او کم سواد و به روایتی بیسواد بود و بر عکس القانیان و هژبر و ثابت پاسال حضور چندانی در دربار نداشت. طبیعتا چندان خوش معاشرت نبوده است.اما ثروت افسانهایاش او را خواهی نخواهی به منابع قدرت در حکومت پهلوی نزدیک میکرد.
می گویند همدم تاجالملوک ملکه مادر بوده است ! که البته راست و دروغش بر عهده راوی. به هرحال با رانت تاج الملوک و شریک شدن با محمودرضا از برادران ناتنی محمدرضا و پشتیبانی سید ضیا طباطبایی ، خرم پروژه های بزرگ راهسازی و آسفالت کاری را در تهران و شهرستان هابه دست آورد . بخصوص جاده چالوس. او یک بار در سال ۱۳۴۰ تا مرز دستگیری توسط دولت امینی به خاطر زد و بندها و زمین خواریهایش پیش رفت اما با دخالت سرلشگر نصیری که آن زمان رئیس شهربانی بود شبانه ایران راترک کرد و تا سال ۱۳۴۲ در لندن زندگی کرد.
اما در سال ۴۲ به ایران بازگشت و یکه تازی اش را در عرصه ساخت و ساز و بخصوص آسفالت پی گرفت. اولینبار که مردم عادی با اسمش آشنا شدند دورهای بود که پسرش غلامحسین خرم که یک مهندس راه و ساختمان بود با دختر مرضیه خواننده مشهور دهههای ۳۰ و ۴۰ ایران ازدواج کرد. وصلت این دو خانواده اسم خرم را در میان مردم مشهور کرد. اما در دهه ۵۰ با تاسیس هتل خرم و پارک خرم او دیگر به یک سلبریتی تبدیل شده بود و همین جا بود که شایعات یکی پس از دیگری دامن او را گرفت.
شایعه کشتن دو تا از کارگرهای پارک خرم که در همان سالهای قبل از انقلاب پروندهاش تشکیل شده بود و حتی کار به کالبد شکافی اجساد هم رسید، شایعه کشتن دو زن خیابانی و انداختن جسدشان در دریاچه پارک، انداختن یکی از کارگرها در قفس شیر (!)، رابطه غیرافلاطونی با گوگوش و شهره صولتی آن هم با سوءاستفاده از ثروت شگفتانگیزش و البته دو پرونده مالی و زمین خواری که در سال ۱۳۵۵ شکل گرفته بودند و هردو مبنی بر دستاندازی بر زمینهای عمومی و دولتی بودند و خرم را به دادگاه احضار کرده بودند.
نتیجه این اتفاقات به اینجا رسید که خرم در تابستان۵۷ ایران را ترک میکند و با پاسپورت جعلی به پاکستان میرود.آنجا باز هم دست به دامان نعمت نصیری رئیس سابق ساواک که پس از برکناری ، سفیر ایران در پاکستان شده بود می شود. خرم که رفیق صمیمی نصیری بوده به او زنگ میزند و میخواهد او راببیند. نصیری هم استقبال میکند و سر قرار با کمک پلیس پاکستان استاد خرم را دستگیر و کت بسته راهی تهران میکند و خرم زندانی میشود!
از دست روزگار سه ماه بعد خود نصیری هم به تهران فراخوانده میشود و برای پاسخ به خشم عمومی به زندان میافتد(هژبر یزدانی هم در همین دوران راهی زندان میشود) خلاصه در روز ۲۲ بهمن خرم هم مثل هژبر یزدانی (و برخلاف نصیری و هویدا) در هجوم انقلابیون از زندان فرار میکند و میرود و در خانه دخترش در محله دروس پنهان میشود(خانه بزرگی که زمانی دو توله شیر مشهور خرم درآنجا زندگی می کردند !) در اردیبهشت ماه او پس از دو ماه زندگی مخفی با هژبر یزدانی تماس میگیرد و در هتل میامی قرار میگذارند.
از قرار خرم در رستوران هتل منتظر هژبر میماند اما هژبر که احساس خطر کرده سر قرار نمیآید. از طرفی گروهی از ماموران که هژبر یزدانی را تحت نظر داشتند در هتل حاضر میشوند. آنها هویت خرم را تشخیص نمیدهند. در این میان خرم در اضطراب یافتن هژبر،بعد از خوردن غذا به یکی از خدمتکارها انعام کلانی میدهد و میرود که هتل را ترک کند. اما رقم انعام به حدی غیرعادی بوده که پیشخدمت سراغ مامورین حاضر در هتل میرود و ماجرا را بازگو میکند و این فرض را وسط میکشد که «احتمالا باید آدم کله گندهای باشد» و اینطوری خرم دستگیر میشود و یزدانی به کاستاریکا فرار میکند.
رحیم علی خرم پس از مصادره کلیه اموال در یک محاکمه کوتاه به اعدام محکوم میشود و همراه با حبیب القانیان دیگر سرمایهدار مشهور قبل از انقلاب اعدام شد.او به هنگام اعدام ۵۷ ساله بود.روایت است که برخی اقوامش شبانه به پزشکی قانونی میروند و جنازه او را میدزدند و به روستای زادگاهش کوهپایه زبیر میبرند و آنجا دفنش میکنند.