یادداشت افشار | دختران خود را با انبر داغ کنید!
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: من با فمینیستها کاری ندارم اما هرگاه دختران امروزی از تبعیضهای جنسیتی سخن میگویند در ذهن من همهاش یاد فرخ زنده میشود. عجیب است اینکه گاهی کاراکترهایی از لای بریدهجراید قدیمی در ذهنم حک شدهاند بیآنکه آنها را از نزدیک دیده باشم هرگز از یادم نمیروند. این هم لابد خود نوعی بیماری روانتنیست که بیخ گلوی مرا گرفته است. دخترکان شومبختِ زیستکننده در صفحات حوادث روزنامهها. با تاریخ مصرفهای یک روزه اما یکعمر بیخ گلوم را گرفتهاند. باید برای این بیماری خود نامی پیدا کنم.
* دو: فرخ ۱۴ساله و آسیه ۱۲ساله، نه ربطی به کنیزکان سیاه بمباسی داشتند و نه از بردگان حبشی و سهیلی بودند. اینان کنیزکانی بودند که سالها بعد از الغای بردهداری در جهان، هنوز از کشورهای حوزه خلیجفارس به ایران فروخته میشدند. سیاههای بمباسی از قبایل بانتوها بودند که آنها را بعد از جمعآوری، از زنزیبار (زنگبار) به وسیله کشتی به ایران حمل میکردند. یا کنیزان سهیلی که در میان بردگان زیباترینشان بودند و مردان چندزنه ایرانی میمردند برایشان. و نیز سیاهان حبشی که همچون آدمکهای سنگی مورد کامجوییهای اربابان خود قرار میگرفتند و لال نگاهشان میکردند. فرخ نه یک برده که دختر سادهای از شاه عبدالعظیم بود. دخترکی که خبرش را از اطلاعات سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۳۷ نگه داشتهام؛ سمبل جهل جنسی و ناآگاهی جنسیتی.
* سه: این عین نوشته اطلاعات درباره اوست: «آخر وقت امروز خبرنگار ما از شهرری اطلاع داد دوشیزه ۱۴سالهای به نام فرخ ترابی که به عادت ماهانه دچار شده بود به علت عدم اطلاع از اینگونه عوارض، برای اینکه مورد تهمت قرار نگیرد با نفت خود را آتش زد. بلافاصله مامورین پاسگاه صفائیه، وی را به بیمارستان فیروزآبادی منتقل نمودند ولی معالجات موثر واقع نشد و جان سپرد.»
* چهار: نه تنها فرخ که دیگر نامش در یاد تاریخ هم نمانده است، آسیه نیز یکی دیگر از سوگلیهای تباهشده من در زیستگاه صفحات حوادث تاریخ است. محصول کیهان ۲۶ تیر ۱۳۴۲٫ دختر ۱۲سالهای که وقتی پدرش بدن او را با انبر داغ کرد بیهوش شد: مردی بهنام اینکه دختر دوازده سالهاش حرف او را گوش نمیکند و حاضر نیست شوهر کند دست و پایش را با انبر داغ کرد. دختر آسیه نام دارد و ساکن کوی لک هرسین کرمانشاه است.
و مدتیست که در خانه یکی از کارمندان فرهنگ کلفتی میکند. روز حادثه، مادر آسیه به خانه کارمند مزبور رفت و به دخترک گفت که برایش یک شوهر خوب پیدا کرده است. مادر آنقدر بیخ گوش دخترک خواند تا او را حاضر کرد به خانه پدر خود برود. هر دو به راه افتادند. آسیه از صبح در خانه به انتظار پدرش ماند ولی از شوهر خبری نشد. غروب که پدر از خانه روزانه برگشت بیآنکه حرفی بزند ناگهان به دخترک حمله برد و دستهایش را از پشت بست.
انبری را در آتش گذاشت و در جلو چشمان حیرتزده مادر و دختر، دست و پای آسیه را داغ کرد. آسیه در بازجویی به رئیس پاسگاه ژاندارمری گفت: «وقتی پدرم میخواست داغم کند خیلی فریاد کشیدم. مادر من هم التماسش کرد که داغم نکند ولی پدرم گوش نکرد. من نفهمیدم آخرش چطور شد. وقتی چشم باز کردم دیدم پدرم نیست و مادرم بالای سرم نشسته و گریه میکند.» کاکامراد پدر آسیه در بازجویی اول، منکر داغ کردن دختر خود شد ولی بعد قبول کرد و گفت:
«پدر شدم برای چه؟ مگر پدر حق ندارد دختر خود را داغ کند؟ آسیه حرف مرا گوش نمیکرد و از من فرار میکرد. من از آیندهاش میترسیدم. داغش کردم که از این به بعد مطابق میل من رفتار کند. برایش شوهر خوب پیدا شده بود. من میدانستم اگر به آسیه حرفی بزنم گوش نمیکند و آبرویم پیش خواستگار میرود. او را با خودم به خانه نیاوردم. فکر کردم اول، دختر را داغ نموده و مطیع خود کنم و بعد خواستگار را به خانه ببرم.»
* پنج: یک جدول از «اختلافات زناشویی»زوجهای قدیمی پیدا کردهام که مطمئنم الان دیگر به هم خورده و فاکتورهای جدیدی در طلاقهای امروزی مطرح جایشان را گرفته است. در پژوهش محققان سال ۱۳۴۳ جامعهشناسان ایرانی دلایل اختلافات زناشویی چنین مطرح شده است:
«۱-دخالت اقوام همسر: ۵۷/۲۱ درصد ۲- ناخشنودی از روابط جنسی ۵۲/۲۰ درصد. ۳- کار زیاد ۷۸/۱۵ درصد. ۴- کمی درآمد ۴۲/۸ درصد. ۵- همسایگان ۸۹/۷ درصد. ۶- نداشتن فرزند ۸۴/۶ درصد. ۷- تفاوت سطح تحصیلات ۳۱/۶ درصد. ۸- فرزند همسر ۶۸/۳ درصد ۹- هزینههای تفننی ۶۸/۳ درصد. ۱۰- تفاوت سن ۱۵/۳ درصد. ۱۱- اعتیاد همسر ۱۰/۲ درصد.»
* شش: گاهی در میان دختران قدیم و زیستکننده در صفحات حوادث روزنامهها، نمونههایی از ترکیب بلاهت و بلندپروازی پیدا میکردم که تا مدتها نیاز به قرص ملّین داشتم. مثلا کلثومخانم از ایلات ارسباران. ۷۰ساله. تنها و یالقوز و عزب. بچه روستای کیقباد شهرستان کلیبر. واقعا اسطوره لجاجت بود. او در طول جوانیاش به ۴۶خواستگار خود پاسخ منفی داده آمده و تمامیشان را از خود رانده بود. با فحش و فضیحت هم رانده بود.
انگار فقط میتوانست ملکه شاه سمنگان باشد و همسر محترمه اسفندیار شاهنامه و یا نهایتش دیگر سیاوش گلگونکفن. بعدها در پیرانهسری، خودش هم که به عکسهای جوانی خودش نگاه میکرد کف و خون بالا میآورد. چه برسد به من. حالا با دندانهای مصنوعی و موهای حنایی، فقط به درد این میخورد که به دختران بهانهگیر بگوید به خود غره نشوید، شما انگشت کوچک کلثوم هم نمیشوید. رکورددار بازگرداندن خواستگار در ایران.
* هفت: نه تنها کلثوم که من از این اساطیر اثیری، زیاد داشتم در زندگیام. لنگه کلثوم خانم در میان مردان نیز حبیب بود که زنش را در جوانی با شیریاخط طلاق داده است. قرار بود اگر شیر آمد به زندگی ادامه دهند اما اگر خط آمد بزنند توی پوز هم که خط آمده بود و حبیب ۱۵۰۰ تومان مهریه زنش را داده بود و خلاص.
* هشت: صفحات حوادث گاهی -مخصوصا وقتی نیم قرنی از آن فاصله گرفتید- تبدیل به آینه تمامنمای یک جامعه میشوند. من تمام فرخها، آسیهها، حبیبها و کلثومهایم را آنجا پیدا کردهام. اگرچه باور دارم که تا زمانی که آموزشها زیربنایی نشود فرخها و آسیهها هر روز در گوشهکناری متولد میشوند و داغدارانه میمیرند. این دفعه فقط اسمشان فرق میکند. خوشبختانه من آنقدر سواد داشتم که خودم را به خاطر یک عادت ماهانه نکُشم!