یادداشت افشار در نهمین سالگرد درگذشت قادری

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: توی شیراز مشغول فیلمبرداری برزخیها بود که حال خودش هم برزخ شد. گمان میکرد حالا با جمع کردن ناصر و فردین و سعید راد و ممدلیخان کشاورز، دور خودش، سینما را خواهد ترکاند. دوباره لالهزار قیامت خواهد شد و دوباره سینماهای سوت و کور سالهای اول انقلاب، با گیشههای شلوغ مواجه خواهد شد. سر این بود که قهقههاش به آسمان میرفت. چه فیلمی بشود برزخیها با حضور این همه آدم برزخی که محال بود قبلا دور هم جمع بشوند. حالا ایرج قادری رو انداخته بود و آمده بودند.
* دو: تهمینه هم دلش خوش بود به دلخوشی مردش. آنروزها که ایرج توی شیراز برای یک لوکیشن خوب میمرد، تهمینه هم از آرامش خزرشهر لذت میبرد. به شرط اینکه تلفنها آدمها را نصفه جان نکنند. خلوص تهمینه وقتی خش برداشت که تلفن زنگ زد و صدای خواهر ایرج از آن طرف بلند شد؛«کجا نشستهای داداش را گرفتهاند.» تهمینه یخ زد. فریز شد. گوشی را برداشت زنگ زد به تکتک اقربا؛ ایرج را گرفتن. ایرج را گرفتن. ایرج را گرفتن. ایرج. ایرج. رج. رج. رج.
* سه: تمام مکالمات فریزکننده، بر سر این عبارتهای دوزخی شکل گرفته بود که کارگردان دوزخی به همراه ۱۶ نفر توی صف اعداماند. اعدام. اعدام. اعدام. دام. دام. دام. خدا ببرد نیاورد. اسم شیخصادق لرزه به جان جماعت انداخته بود. حالا نوبت چشمهای تهمینه بود که با شنیدن این جمله «قرار است آقای خلخالی برود شیراز» در ظلمات عرق شود. ۱۶ تا ۱۶ تا ۱۶ تا تو صف اعدامن، دامن، دامن، دامن. ایرج هم یکی از آنهاست. هر سیم مخابرهای برای هر تهمینهای، نوع طنابِ دار است. خبرهای یکی یکی تکمیلترمیشد. «مامورها ایرج را نصفشب دستگیر کردند.» «قرار است بیاورندش اوین.» خبرها مهلت نمیدادند آدم وسطش یک نموره چرت بزند، یا آسمان را نگاه کند یا به دمجمبانکی، رازقی تعارف کند.
* چهار: سالها بعد وقتی توی دفتر هفتتیرش داشت قضیه فرودگاه شیراز را برایم تعریف میکرد به نظرم مردمک چشمهایش به خاکستری میزد. دوباره فوبیا گرفته بود. گاهی بعضی صحنههای زندگی آدم از رئالیستیترین فیلمهای سینما، سینماییترند. وقتی که دستهایش را دستبند زده و به فرودگاه شیراز آورده بودند آنجا یک صورت مهربان مردانه برای همیشه در یاد ایرج حک شده بود و تا پایان عمر، امکان ستردن آن صحنه از چشمخانه او، مقدور نبود.
صورت یک خلبان جذاب جنتلمن که وقتی ایرج را دستبند به دست، اسیر ماموران دیده بود گفته بود «من اجازه نمیدهم این مرد را با دستبند سوار هواپیما کنید. این خلاف مقررات است.» واژه «مقررات» گاهی به این دلیل مسخره است که با مانیفست هیچ انقلابی جور در نمیآید. تا زمانی که کُلتها حکومت میکنند واژه «مقررات» با هویج و تربچه و پوشکبچه و آفتابگردان، هیچ توفیری ندارد. مامورها به خلبان خندیدند اما بالاخره فرمان، دست او بود. دستبند را باز کردند اما چشم از او برنداشتند.
* پنج: وقتی هواپیمای حامل ایرج در فرودگاه شیراز به آسمان برخاست تنها شانس تاریخی زندگی او در همان آسمان لایتناهی رخ داد، آن لحظه که طیاره ایرج در آسمان از شیراز به سمت تهران میرفت، طیاره شیخ صادق خلخالی در همان آسمان از تهران به شیراز میتاخت تا برود حساب آن ۱۶ تن را بگذارد کف دستشان که ایرج هم یکی از آنها بود. ایرج در تهران به حبس منتقل شد. وقتی در دفتر هفتتیرش آن صحنه زجرکشکننده را تعریف میکرد که یکبار در همان روزهای حبس، طناب انداخته بودند گردنش و او یک مرگ نمایشی را تجربه کرده بود، از صمیم قلب باور داشت که هیچ سینمایی قدرت آن را ندارد که حس و حال چنین لحظهای را به فیلم تبدیل کند. این همان صحنهای بود که خداشناسی او را زیر و رو کرد و امامزاده صالح تبدیل شد به اتوپیایش.
* شش: اگر ایرج یک مرد در زندگیاش دیده بود و آن هم خلبان طیاره شیراز- تهران بود که به مامورها گفته بود من آدم دستبسته توی هواپیما راه نمیدهم دومین مرد زندگیاش را هم در زندان تهران دید. مرد متدینی به نام حاجآقا صفا که وقتی ایرج دست در زنجیر را شناخت به برادرها گفت: «اینو دیگه واسه چه آوردید اینجا؟» ماموره گفت: «این یک هنرپیشه فاسد است. باید اعدام بشود حاجآقا». حاجآقا صفا آن مامور را کشید کنار و دو برگ از خاطراتش را برایش رو کرد. خاطراتی که هستی را به زندگی ایرج بازگرداند:«ببین برادر! من دوبار این مرد را قبل از انقلاب دیده بودم. یک روز تولد حضرت علی (ع) بود در زورخانهای واقع در جنوبشهر و یک بار دیگر هم در تولد پسربچه فقیری در خیابان سیروس. من شهادت میدهم او مسلمان است.»
* هفت: حاجآقا صفا واقعا صفا آورد و ضامن شد. اما درد این بود که مامور دیگری گزارش داده بود «عکس شاه در کنار یک سگ در دفتر این بازیگر پیدا شده که نشانگر طاغوتی بودن اوست.» باز صفا ریش گرو گذاشت و ایرج قادری آزاد شد و مدتی بعد برگشت شیراز که فیلم برزخیها را تمام کند. که کرد و سینماها غلغله شد. حالا نوبت یک سینماگر انقلابی افراطی رسیده بود به نام مخملباف که برود جلوی سینما کاپری علیه طاغوتیها بساط راه بیاندازد و فیلم قادری را از پردهها بکشند پایین.
باز اینجا یک سکانش در ذهن ایرج حک شده بود که هیچ فیلمساز قدرقدرتی نمیتوانست آن را به یک پلان سینمایی تبدیل کند. صحنهای سوررئال از چشمان فردین و ناصر در پوستر پارهپاره فیلم دوزخیها که توی جوب کنار میدان انقلاب تهران افتاده بود و باد، چشمهای آن دو مرد خسته را اینسو و آنسو میبرد. چشم ناصر زل زده بود به فردین و چشم فردین نگاه به ناصر میکرد. ایرج این صحنه را توی ماشینش دید و خفهخون گرفت. دو چشم بیصاحب از دو بازیگر بزرگ که باید به زودی سینما را ترک و به شغل قنادی و فرشفروشی روی میآوردند.
* هشت: وقتی توی دفتر درندشت و قدیمی هفتتیر، بازگویی داستان آن چشمها و آن طیارههای معکوس، فوبیایش را زنده کرد، سرش را چرخاند سمت پسربچه شیکپوشی که گوشه دفتر، ورجهوورجه میکرد تا اشکهای پنهانی پدر را نبیند.من برای اینکه از ضدخاطرات آنروزها درش بیاورم مثلا زرنگی کردم و حرف آوردم تو حرف و ازش پرسیدم آقا خواب هم میبینی؟ خیلی دوست داشتم نمادهای خیر و شّر موجود در لایههای پنهانی زندگی آدمها را از نشانهشناسی خوابها و کابوسهایشان پیدا کنم. به نظرم یک مقدار عصبی شد و برگشت رو به جعفر تبریزی عکاسمان گفت«اینو ول کنی درباره کارهای نصفشبام هم میپرسد. به خوابهای من چکار داری آقا؟»
* ۹: من برای اینکه فضا را مثلا عوض کنم روزنامه اطلاعات ۱۴ تیر ۱۳۵۹ را که با خودم برده بودم روی میز پهن کردم که لرزش دستانش را ببینم. تویش نوشته بود «شیراز- خبرنگار اطلاعات. ایرج قادری هنرپیشه سینمای فارسی در شیراز دستگیر شد. دستگیری وی ساعت دو بامداد دیروز به وسیله مامورین کمیته ویژه آیتالله خلخالی و مامورین محلی در هتل مهمانسرای شیراز صورت گرفت. ایرج قادری پس از دستگیری به زندان اوین در تهران انتقال داده شد.»
او نگاهی به روزنامه کرد و نگاهی به بچه که گوشه دفتر شیرینزبانی میکرد. یادش انداختم دو ماه و نیم قبل از دستگیری او در شیراز،روابطعمومی دادستانی انقلاب در اطلاعیهای به تاریخ سی فروردین از بازیگران و خوانندهها خواسته بود که به شعبه اول دادگاه انقلاب مراجعه کنند و در این اعلامیه اسامی هنرمندانی چون شجریان، پریسا، عبدالوهاب شهیدی، خاطره پروانه، سیما بینا، کورس سرهنگزاده، ناصر چشمآذر، مازیار، رضا کرمرضایی، سمسارزاده و گلی زنگنه هم به چشم میخورد. پنج روز قبل از آن نیز هنرمندانی چون اکبر گلپایگانی، حسن رضیانی، زری خوشکام و ناصر مسعودی به دادگاه احضار شده بودند.
در ۱۴ و۱۵ اردیبهشت همان سال هم از چهرههایی چون پرویز یاحقی، عماد رام، نصرت کریمی، بنان و علی نصیریان خواسته شده بود به دادگاه مراجعه کنند. قبل از همه احضارشدگان، ابتدا در ۲۳ اسفند سال ۵۸ برای پنج غول اساسی سینمای سابق- فردین، بهروز، بیکایمانوردی، ملکمطیعی و ایرج قادری- احضاریه صادر شده بود. فردین البته ۱۶ شهریور ۶۱ دستگیر شد و نماینده دادستانی کل انقلاب مستقر در وزارت مسکن و شهرسازی در اطلاعیه ای اعلام کرد که «وی به جرم بدهی به شرکت نوسازی و عمران تهران و عدمپرداخت آن بازداشت شده است.»
*۱۰: دیگر چنان در فوبیایش غرق شده بود که دلم نیامد مجله جوانان هشتم اردیبهشت ۵۸ را روی میز پهن کنم. جوانانی که مصاحبه با چند بازیگر ایرانی از جمله جمیله شیخی، رضا کرمرضایی، جعفر والی و ایرج راد را چاپ کرده بود که به همراه جمشید مشایخی به تحریریهاش رفته بودند. مشایخی که آن روزها از ریاست اداره تئاتر استعفا داده بود در این مصاحبه، از احضار بازیگران به دادگاه و اینکه چرا نام آنها را کنار آدمکشها و شکنجهگران و معتادان گذاشتهاند گلگی کرده بود. مخصوصا با نام بردن از شجریان که «این هنرمند قشنگترین سرودهای انقلابی را اجرا کرده است که بعد از انقلاب هر روز در رادیو تلویزیون ایران پخش میشود. احضار او توهین به هنر انقلابی است.»
به دنبال استعفای مشایخی، سندیکای کارگردانان ایران مرکب از مسعود کیمیایی، بهمن فرمانآرا، علی حاتمی، حمید سمندریان و بقیه، نیز نسبت به احضارها اعتراض و اعلام کردند که «این سندیکا تنها مرجع ذیصلاح برای رسیدگی به پروندههای هنرمندان است.» جالبترین اظهارنظرهای آنروزها اما از آن علی حاتمی بود که آن روزها مشغول ساخت جاده ابریشم بود و در مصاحبه با مجله جوانان به سیم آخر زد:«میگویند سینما باید دانشگاه باشد ولی وقتی با دانشگاه چنین میشود تکلیف سینما مشخص است. من نمیتوانم سینما را کنار بگذارم.
مگر میتوان نفس کشیدن را کنار گذاشت؟» حاتمی درباره احضار همسرش به دادگاه گفت:«به فرموده اسلام که زنی حق ندارد بدون اذن شوهرش از خانه بیرون رود به حاکمشرع نوشتم که اینجانب اجازه نمیدهم همسرم جهت احضاریه شما اقدام به خروج از خانه نماید و کلیه پیامدهای این داستان را به گردن میگیرم. ما منتظر نمیشویم هنر را به ما دیکته کنند. چراکه هنر از خود هنر به وجود میآید.» بعد از این اعتراضها بود که دادگاه انقلاب با صدور اطلاعیهای اعلام کرد «حضور این اشخاص به عنوان مطلع جهت کسب اطلاعات بیشتر درباره روابط هنری در رژیم سابق صورت گرفته و اعتراض به احضارهای فوق بیمعنی ست. هیچیک از هنرمندان به عنوان متهم جلب نشدهاند.»
* ۱۱: امروز ۹ سال از مرگ ایرج گذشت. حاجآقا صفایی کجایی؟ خلبان مهربان ایرانایر کجایی؟ من لهله می زنم برای مصاحبه با شما و پیداتان نمیکنم.