کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۷۴۲۸۰
تاریخ خبر:

طنز نوشت / سخنران انگیزشی

طنز نوشت / سخنران انگیزشی

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا این سخنرانی‌های انگیزشی هم معضلی شده‌ها… یه چیزی تو مایه‌های جلسات شرکت‌های هرمی‌یه که چند سال پیش مد بود… الان هم اینجوریه که در هر حفره‌ای سرک بکشی، یک نفر داره هوار میکشه که : « تو می‌تونی… تو می‌تونی…» از تعداد معدودی که با توجه به مطالعه و تحقیق و تجربه، حرفی برای گفتن دارن بگذریم، بقیه دقیقا کسانی هستند که یه جایی تو زندگیشون فهمیدن که اصلا « نمی‌تونن » و تنها کاری که میشه کرد اینه که به بقیه بگن « تو می‌تونی…»

دوستی دارم که از مشخصات یک سخنران روانشناس انگیزشی، فقط یک صدا داره شبیه صدای آقای کواکبیان، نماینده محترم مجلس، اون هم در حالی که داره با تمام وجود فریاد میزنه… یعنی صحبت معمولی‌اش بدون میکروفن، برای معرفی بازیکنان در استادیوم آزادی کفایت می‌کنه…

نمی‌دونم چه کتابی خونده یا چه فیلمی دیده که بهش الهام شده باید به کلیه دور و بری‌هاش انگیزه بده و چون هنوز به اون مرحله از پیشرفت نرسیده که وارد یک فرهنگسرایی جایی بشه، جلساتش رو وسط خیابون یا هر جایی که بتونه گیرت بندازه برگزار می‌کنه…
چند روز پیش، در حالی که داغِ خرید میوه بر جان داشتم و باورم نمی‌شد بابت کیسه‌هایی که دستم بود ۹۰ هزار تومان داده‌ام، سر پیچ کوچه با بدل صوتی آقای کواکبیان سینه به سینه شدم…

در این گرما و قیامتِ قیمت‌ها، فقط ایشون رو کم داشتم که داشت خودش رو گرم می‌کرد یه روحیه حسابی‌ای بهم بده:- « خوبی؟… کجایی؟… خبری ازت نیست… همه چیز عالی هست یا نه؟… عالی هست یا نه؟…» برای این که عموم مردم فکر نکنند ما دعوامون شده، سریع جوابشو می‌دادم و سعی می‌کردم با لحنی آرام، او را هم به صدایی پایین‌تر و آرامش دعوت کنم:- « قربانت…قربانت… تو خوبی؟…» / « عااالی… عااالی…» / « خب خدارو شکر… خوشحال شدم دیدمت…» / «کجا؟…»

این « کجا » رو جوری گفت که رهگذران فکر کردند بنده موبایل دوست عزیزم رو قاپیدم و ایشون هم مچ من رو در حین ارتکاب جرم گرفته…
- « مرخص میشم با اجازه‌ات…» / «فقط یه چیز بگو برو… اصل حالت چطوره؟…حال دلت چطوره؟…»و من اشتباه کردم و در جواب این سوال گفتم : « اِی… می‌گذرونیم دیگه…» نعره‌ای کشید که احساس کردم موهایم فر خوردند…

- « عالی باش… شاد باش… بخند… تو می‌تونی… می‌دونم که می‌تونی…» / « آروم‌تر حالا…چشم… ناراحت نشو…» / « چرا میگی اِی؟… آخه چرا میگی اِی… همین اِی اوضاع رو خراب میکنه دیگه…» / « باشه… هوار نکش توروخدا… غلط کردم گفتم اِی…»خلاصه با اون صدای فیل افکنش، همون وسط خیابون مجابم کرد که باید امیدوار و شاد باشم و دیگه نگم « اِی …»

چند روز بعد از مراسم توبه « اِی » گفتن، منتظر تاکسی بودم که از آن سمت خیابان، صدای داد و فریادی بلند شد… چون دل‌خوشی خاصی در این روزها ندارم، همین دیدن دعوا رو هم غنیمت شمردم و خیلی سریع خودم را به محل انتشار صدا رسوندم… همین دوستم بود که با یک راننده تاکسی دست به یقه شده بود…

خب تکلیف صدای این دوست ما که مشخص بود… ولی نکته مهمتر این بود که صدای راننده تاکسی، خودش دو تا آقای کواکبیان بود و صدای این دوست ما همچون نق نقِ نوزادی می‌نمود… یقه گیری به خاطر گرفتن کرایه اضافه بود و دوستِ انگیزشی‌مون می‌فرمود که این مسیر، مسیرِ هر روزه‌شه و کرایه، این نیست و جناب راننده هم با ادبیاتی خاص، توضیح می‌دادن که این بچه سوسول انگار دیروز از سوییس تشریف آورده‌اند و خبر ندارن دنیا دست کیه…

البته منطق جناب تاکسیران بسیار محکم و دلنشین و بر مبنای تحلیلی کارشناسانه بود: - « آخه فلان فلان شده… دلار و طلا و نون و سیگار قیمت دیروزه که حالا کرایه تو، کرایه دیروز باشه؟…» دوست انگیزشی که همه جوره، هم از لحاظ قدرت صدا و هم از لحاظ منطق، حسابی کم آورده بود، نمی‌دونست چه‌جوری بحث رو جمع کنه و فقط شاخ و شونه می‌کشید و قصد اقدام فیزیکی داشت.

یک نفر از داخل جمعیت رفت که مثلا وسط رو بگیره و غائله رو بخوابونه وچون جرات رفتن به سمت راننده رو نداشت، رفت سراغ این دوستمون: « آروم باش… نفس عمیق بکش… تا ۱۰ بشمر و بدون که این روزها می‌گذره و این ما هستیم که…» دوست انگیزشی که دید گیرِ یک انگیزشیِ دیگه افتاده، خونش دوباره به جوش اومد: - « برو بابا… من خودم استاد این مزخرفاتم… روزی به صد نفر از این خزعبلات و اراجیف تحویل میدم… تو نمی‌خواد به من درس بدی… ولم کنین ببینم حرف حساب این یارو چیه…»

برای پیگیری اخبارکاربران ویژه - تک نگاریاینجا کلیک کنید.
کدخبر: ۲۷۴۲۸۰
تاریخ خبر:
ارسال نظر