گفتگوی خواندنی با شیدا خلیق به بهانه اجرای «کتابخانه نیمهشب»
بازیگر در تئاتر محکوم به زندگی روی صحنه است/ در تئاتر هیچ «بازگشتی» وجود ندارد
هفت صبح، فاطمه برزویی| همه ما روزهایی را تجربه کردهایم که حس و حالمان خوب است و روزهایی را پشت سر گذاشتهایم که کاملا برعکس، روزهای بد و خستهکنندهای بودند. روزهایی که در زندگیمان بین دو راهی یا بهتر است بگوییم چند راهی، ماندهایم و سرگردان بودهایم. شاید بعد از مدتی از تصمیماتی که گرفتهایم پشیمان شده باشیم و با خود گفتهایم: «کاش فلان کار را میکردم.» شاید هم فکر کردهایم اگر مسیر دیگری را انتخاب کرده بودیم، امروز زندگیمان کمی متفاوت بود، شاید شادتر، شاید سبکتر، شاید بدون حسرت و افسوس.
این تجربه انسانی، تردید و «چه میشد اگرها» بخش جداییناپذیر روزمرگی بسیاری از ماست. گاهی کاری را انجام میدهیم و سالها بعد، وقتی به گذشته نگاه میکنیم، آرزو میکنیم که کاش فرصت داشتیم بازگردیم و انتخاب دیگری کنیم. چه بسا اگر در همان دیدار اول یا برخورد اولیه با آدمها نیت و قصدشان را میفهمیدیم، تصمیماتمان سادهتر بود و بدون حاشیه، بدون خودخوری و دلمشغولی، مسیر زندگیمان را طی میکردیم. کتاب «کتابخانه نیمهشب» دقیقا پاسخ به همین «باید و شایدها» است.
این کتاب درباره شکها و تردیدهای زندگی، مسیرهایی که انتخاب میکنیم و مسیرهایی که در ذهنمان تصور میکنیم، نوشته شده است. پرسش بزرگ آن است که اگر زندگی دیگری را تجربه میکردیم، خوشبختتر میشدیم؟ حال، همین اثر محبوب، با اقتباسی آزاد به صحنه تئاتر آمده و با عنوان «کتابخانه نیمهشب» به نمایش درمیآید. شیدا خلیق، بازیگر جوان و پرانرژی، نقش اصلی این تئاتر را ایفا میکند. خلیق که امروز چهره شناختهشدهای در سینما و تلویزیون است، از کودکی پای به دنیای هنر گذاشت.
او در سال ۱۳۸۰، زمانی که کمتر از ۸ سال داشت، اولین تجربه خود در تئاتر را پشت سر گذاشت. شیدا از ۷ سالگی، در کنار مادرش، ناهید مسلمی، بازیگر شناختهشده تئاتر و تلویزیون، مسیر بازیگری را آغاز کرد و از ۱۶ سالگی جلوی دوربین حضور یافت. او از ۳ سالگی در پشت صحنههای تئاتر حضور داشته و اولین تجربه حرفهایاش را با نمایش «چیستا» به کارگردانی نادر برهانی تجربه کرد.
امروز، خلیق میراث هنری مادرش را ادامه میدهد و با استعداد و انرژی خود، راه خود را در دنیای بازیگری باز کرده است. «کتابخانه نیمهشب» در تئاتر، فرصتی است برای مخاطب تا به دنیای انتخابها، تردیدها و زندگیهای ممکن سفر کند و برای ساعاتی، خود را در همان لحظههای «چه میشد اگر…» تصور کند. در ادامه با شیدا خلیق به گفتوگو نشستیم تا هم درباره اجرای این تئاتر و نقشش و هم درباره زندگی شخصیاش صحبت کنیم.
زندگی، صحنهای برای انتخابهاست
خلیق درباره داستان «کتابخانه نیمهشب» میگوید: «به نظرم قصه بسیار دلنشین و فانتزیای دارد.» او توضیح میدهد که داستان درباره دختری است که خودخواسته تصمیم میگیرد زندگیاش را پایان دهد، اما درست در آستانه مرگ، فرصتی تازه پیدا میکند؛ فرصتی که در مرزی میان بودن و نبودن اتفاق میافتد.
این مرز شبیه برزخ است؛ جایی که شخصیت داستان به گذشته بازمیگردد و دوباره لحظههایی را تجربه میکند که همیشه از تصمیمهایش پشیمان بوده یا فکر میکرده مسیر اشتباهی را انتخاب کرده است: «هر بار که او دوباره آن لحظات را زندگی میکند، در کمال ناباوری میبیند که همان تصمیمهای گذشته، در واقع بهترین انتخابهایش بودهاند.»
این تجربه درک تازهای به شخصیت داستان میدهد؛ او تازه متوجه میشود زندگی سادهتر و شیرینتر از چیزی است که همیشه در ذهن ساخته بود. حتی روزهایی که فکر میکرد شکست خورده، حالا پر از معنا و تجربه ارزشمند میشوند. خلیق درباره پایان داستان توضیح میدهد: «شخصیت قصه دلش میخواهد به همان لحظات عادی و کوچک برگردد و آنها را دوباره زندگی کند؛ چون تازه فهمیده ارزش واقعی زیستن در همان جزئیات معمولی روزمره پنهان است.»
هیچ مدیومی مثل تئاتر زنده نیست!
خلیق درباره جایگاه تئاتر در زندگیاش میگوید: «تئاتر برای من مثل نقطه آغاز است؛ جایی که اولین تجربههایم شکل گرفت و در حقیقت بازیگری را از دلِ صحنه تئاتر یاد گرفتم.» او توضیح میدهد که برایش تئاتر چیزی فراتر از تمرین و اجراست؛ تجربهای زنده و بیواسطه با مخاطب.
در تئاتر، به گفته این بازیگر، همهچیز در همان لحظه اتفاق میافتد؛ نفس تماشاگر با نفس بازیگر گره میخورد و واکنشها لبخند، سکوت یا حتی هیجان به بازیگر کمک میکند تا اتمسفر صحنه را بسازد: «این ارتباط زنده، بزرگترین لذت تئاتر است. هیچ مدیومی چنین تجربهای به آدم نمیدهد.»
او میگوید لحظهای که نمایش تمام میشود و صدای تشویق تماشاگران بلند میشود، حس میکند چقدر توانسته با آنها ارتباط بگیرد و در کارش موفق بوده است. برای شیدا، تئاتر و مخاطبهایش همیشه تجربهای ناب و تکرارناپذیر است.
بازیگر در تئاتر محکوم به زندگی روی صحنه است/ در تئاتر هیچ «بازگشتی» وجود ندارد
وقتی از خلیق میپرسیم تئاتر چه تفاوتی با سینما دارد پاسخ میدهد: «یکی از جذابترین ویژگیهای تئاتر برای من این است که در آن چیزی به نام برداشت مجدد وجود ندارد؛ برخلاف سینما که همیشه میشود صحنهای را تکرار کرد و بهترش را گرفت.»
ادامه میدهد که در تئاتر هیچ فرصتی برای بازگشت وجود ندارد: «از لحظهای که نور صحنه روشن میشود و نگاه تماشاگر روی تو میافتد، محکوم به زندگی کردن روی صحنهای. حتی اگر آسمان به زمین بیاید، باید ادامه بدهی.» این بازیگر اعتقاد دارد همین بیواسطگی و اجبار به بودن در لحظه، تئاتر را به تجربهای خاص و منحصر به فرد تبدیل میکند.
او معتقد است که بازیگر روی صحنه واقعا زندگی میکند؛ با هر اتفاق غیرمنتظرهای مواجه میشود و باید در همان لحظه آن را حل کند: «همین واکنشهای زنده و انسانی است که هم بر بازیگر تاثیر عمیق میگذارد، هم اتمسفر خاصی برای تماشاگر خلق میکند؛ اتمسفری که تنها در تئاتر میتوان تجربهاش کرد.»
ریشه همه چیز در متن و نقش است
خلیق درباره اینکه آیا نقشی هست که همیشه آرزوی بازی در آن را داشته باشد میگوید: «نه، حقیقتش هیچ نقش مشخصی در ذهنم نیست که بگویم مثلا دوست دارم نقش معتاد یا فردی معلول را بازی کنم.» برای این بازیگر جذابیت نقش در «واقعی بودن» آن است: «هر نقشی که ریشه در دغدغههای انسانی داشته باشد و شخصیتی چند بُعدی را نشان دهد برایم ارزشمند است. کاراکتری که هم نقاط روشن دارد و هم سایههای تیره، چون انسان همین تضادهاست. اگر نقش واقعی باشد، خودش بهاندازه کافی جذاب است.»
در ادامه درباره اهمیت عناصر مختلف در یک پروژه صحبت میکند و میگوید که در حالت ایدهآل، همهچیز اهمیت دارد مانند متن، کارگردانی، همبازیها و فضای کلی کار؛ اما اگر بخواهد صادق باشد، متن برایش در اولویت است: «قصه و نقش باید چیزی داشته باشند که در من انگیزه و اشتیاق ایجاد کنند. بعد از آن، حضور همبازیهای حرفهای و کارگردانی ماهر قطعا تجربه را کاملتر میکند، اما ریشه همه چیز برای من در متن و شخصیت پنهان است.»
از بچگی با هنر بزرگ شدم
این بازیگر درباره تاثیر خانواده هنرمندش بر مسیر کاریاش میگوید: «اینکه از یک خانواده هنرمند میآیم، همیشه برایم حس امنیت و اطمینان داشته است.» و توضیح میدهد که بزرگ شدن در محیطی که هنر در آن جاری بوده، باعث شد وقتی وارد این مسیر شد، هیچ حس غریبگی نداشته باشد: «از همان بچگی کار هنری را دیده بودم و ناخودآگاه تلاش کردم مهارتهایی در این زمینه بهدست بیاورم.» شیدا تاکید میکند که انتظارات یا قضاوتهای دیگران ذهنش را زیاد درگیر نمیکند و سعی دارد همیشه بهترین نسخه خود باشد و کاری را که برایش تربیت و آماده شده، با تمام توان انجام دهد.
در مورد تاثیر فضای مجازی بر تئاتر و هنر امروز، او نظر مشخصی دارد و توضیح میدهد: «نمیشود انکار کرد که شبکههای اجتماعی نقش بسیار پررنگی در زندگی همه ما دارند و هم میتوانند تاثیر مثبت بگذارند و هم منفی.» خلیق با اشاره به گذشته میگوید که در آن زمان مردم فقط از کار میشنیدند و برای دیدنش به سالن تئاتر میرفتند، بلیت میخریدند و بیهیچ پیشداوری با اثر مواجه میشدند؛ اما حالا پیش از اجرای هر نمایش، ویدیوها، نقدها و تصاویر همهجا پخش میشوند. با این حال معتقد است که این بخشی از دنیای امروز است و تکنولوژی، جزئی جدانشدنی از زندگی شده است.
هر ژانر موسیقی دنیای خودش را دارد
برای خلیق، موفقیت در بازیگری هیچ ارتباطی با بزرگی نقش یا جایزه ندارد؛ او موفقیت را در همان لحظه زندهای میبیند که روی صحنه یا جلوی دوربین قرار دارد: «وقتی حس میکنم دارم نقش را زندگی میکنم و از آن لذت میبرم، همان لحظه برایم موفقیت است.» و اگر مسیر بازیگری را انتخاب نمیکرد، احتمالا امروز با طراحی صحنه یا معماری داخلی سروکار داشت و در این صورت باز هم با هنر سروکار داشت.
موسیقی هم بخش دیگری از زندگی اوست و ژانر و سبک برایش محدودیتی ندارد: «سعی میکنم هر نوع موسیقیای را گوش کنم، از هر ژانر و سلیقهای. چون معتقدم هرکدام دنیای خاص خودشان را دارند و میتوانند حال و هوای تازهای به آدم بدهند.» شیدا خلیق تصویر روشنی از هنر و زندگی ارائه میدهد؛ لذت بردن از لحظه، توجه به جزئیات و پیدا کردن زیبایی در چیزهای کوچک روزمره.