غزل نان ندارد| پروندهای برای تولد حسین منزوی

شاعری که در اوج اثرگذاری بر موسیقی و ادبیات معاصر، هرگز از دسترنج خود بهرهای نبرد؛ شعرهایش بر زبان خوانندگان جاری شد، اما معیشتش هرگز رنگ آسایش نگرفت
هفت صبح| صبح اول مهر، زادروز حسین منزوی است؛ شاعری که غزلهایش هنوز در هوای ادبیات ایران میچرخند، میان کتابها و نواها و در ذهن نسلی که با کلمات او بزرگ شد. نامش با غزل پیوند خورده، اما قصه زندگیاش بیش از آنکه رنگ و بوی افسانه داشته باشد، ردپایی از واقعیت تلخ و شیرین روزگار شاعر ایرانی است؛ واقعیتی که یک پرسش قدیمی را پیش رو میگذارد: آیا شاعری میتواند شغل باشد؟
روایت یک زندگی میان سنت و نوآوری
حسین منزوی، در میانه قرنی ایستاد که شعر فارسی از شکوه کلاسیک خود عبور میکرد و در پی یافتن راهی تازه بود. او میراث حافظ و سعدی را میشناخت، اما گوشش به صداهای نو هم حساس بود؛ همان صداهایی که نیما یوشیج و پیروانش به شعر آوردند.
در شعر او، هم عطر غزل کهن هست و هم جسارت تجربههای تازه. شاید راز ماندگاریاش همین باشد: پلی که میان دیروز و امروز زده شد.اهل موسیقی هم این پیوند را خوب فهمیدند. غزلهای منزوی روی لبهای خوانندگانی چون همایون شجریان و محمدرضا قربانی نشست و به ترانههایی بدل شد که بارها شنیده شدند؛ بیآنکه سهم شاعر چندان پررنگ باشد.
غلامرضا طریقی: «منزوی در بدترین زمان ممکن زیست»
غلامرضا طریقی، شاعر و دبیر شورای هماهنگی پاسداشت زبان فارسی، نقش منزوی را چنین میبیند: «نقش حسین منزوی در شعر امروز، بهویژه غزل معاصر، نقشی سهل و ممتنع است. تأثیرش چنان گسترده بوده که از هر زاویه به شعر معاصر نگاه کنیم حضور او را میبینیم.
او میان سنت و نوگرایی ایستاد و از تلفیق این دو، گونهای تازه از غزل آفرید.» اما طریقی وقتی به بحث اقتصاد شعر میرسد، پاسخی روشن دارد: « من خودم کارمند هستم؛ صبحها مثل همه سر کار میروم و تنها بعد از ساعات اداری یا در روزهای تعطیل فرصت شاعری دارم.
بخشی از شعر امروز شاید بتواند درآمد ایجاد کند، مثل ترانهسرایی یا آموزش. اما در زمان منزوی چنین امکانی وجود نداشت. منزوی آدمی مغرور و غیرقابلنفوذ بود. علاوه بر آن، در زمان او رسانههای رسمی تنها مسیر ارتباط با مخاطب بودند: نشریات وابسته به دولت یا رسانههای اپوزیسیون. منزوی در هیچیک از این دستهبندیها قرار نمیگرفت و به همین دلیل هیچگاه مورد حمایت قرار نگرفت.
بعدها، با گسترش فضای مجازی و رونق دوباره موسیقی پس از دهه هفتاد، شرایط تغییر کرد. امروز شاعران میتوانند از راه کلاسهای آموزشی، کارگاهها یا ترانهسرایی بخشی از هزینههای زندگیشان را تأمین کنند. اما در زمان منزوی چنین فرصتی فراهم نبود. او در بدترین زمان ممکن زیست و همین سبب شد که با وجود استعداد بیبدیلش، بهرهای مادی از هنر خود نبرد.»
اسماعیل امینی: «شعر حتی بهاندازه یک شغل ساده، زندگی را تأمین نمیکند»
اسماعیل امینی، شاعر و استاد دانشگاه، از زاویهای دیگر نگاه میکند: « منزوی اصرار داشت که در غزل، علاوه بر سنتهای کلاسیک، دستاوردهای تجدد را وارد کند. کار او به تعادلی رسید که با استقبال مواجه شد. نکته تلخ این است که در زمان حیاتش، توانمندیهای او کمتر دیده شد. در حوزه ترانه و تصنیف شهرت داشت، اما در زمینه شعر و نقد ادبی، هرچند در میان اهل ادب شناختهشده بود، میان عموم مردم چندان شناخته نشد. دریغا که پس از مرگش توجه عمومی بیشتری به او معطوف شد.»
او بر جنبه معیشتی زندگی شاعر دست میگذارد:
«گویی شعر، با همه ارجمندیاش، حتی بهاندازه یکی از مشاغل ساده هم توان تأمین زندگی روزمره را ندارد.»
امینی البته روی دیگر ماجرا را هم میبیند:
«البته روی دیگر ماجرا هم وجود دارد. شاعری میتواند شغل باشد، آنگاه که کسی به نهادهای قدرت و ثروت متصل شود و مدام منویات آنها را در قالب شعرهای شعاری پیاده کند. طبیعی است که از مواهب آن بهرهمند خواهد شد؛ چه بهطور مستقیم در برابر شعر پول دریافت کند، چه امتیازات دیگری نصیبش شود؛ پست و مقام، وامهای کلان، خانه یا زمین سازمانی، تریبونهای متعدد و برنامههای رسانهای. این موارد اغراق نیست.
اما کسی که چنین همراهیای نکند و صرفا به ادبیات بپردازد ـ حتی بدون مخالفت مستقیم ـ از این امتیازات بیبهره است وحتی تلاش میشود صدایش شنیده نشود. درباره منزوی نیز چنین بود؛ هم در زمان حیاتش و هم پس از مرگ. این واقعیت تلخ است که از سرمایههای بزرگ هنری و ادبی خود انتظار داشته باشیم هنر و تواناییشان را به نفع روایتهای مورد نظر نهادهای قدرت کنار بگذارند. به نظر من این خسارت بزرگی برای فرهنگ و ادبیات ماست.»
سعید بیابانکی: «شعر اقتصادی نیست؛ مگر به موسیقی یا بازار وصل شود»
سعید بیابانکی، شاعر و طنزپرداز، از منظر قانون و ساختارهای فرهنگی سخن میگوید:
«شعر ذاتا اقتصادی نیست. تنها در دو حالت میتواند جنبه اقتصادی پیدا کند: یا به موسیقی تبدیل شود یا کتابی پرفروش شود. در مورد منزوی این اتفاق در زمان حیاتش بسیار محدود رخ داد.او به مشکل اصلی اشاره میکند: «یکی از دلایل مهم، نبود قانون کپیرایت در کشور است. آثار منزوی بارها از رادیو و تلویزیون پخش شد، اما هیچ حقالتألیفی پرداخت نشد. تنها وقتی شعر به ترانه تبدیل شود، مبلغی به شاعر داده میشود، آن هم یکبار. درآمد اصلی در کنسرتها به جیب خواننده میرود، نه شاعر.»
پرسش اصلی: شعر و نان روزمره
از دل این روایتها پرسشی روشن بیرون میآید: شعر در ایران امروز، شغل است یا دلمشغولی؟ برای منزوی و همنسلانش، پاسخ روشن است: شعر، با همه ارزش و اثرگذاریاش، نانآور نبود. منزوی شاعر عشق و تنهایی و اعتراض بود، نه شاعر تریبونها. همین باعث شد تا در زندگی روزمرهاش گاه دستش خالی بماند.
زندگی حسین منزوی نمونه بارز همین شکاف است. او در دهه پنجاه و شصت چهره شاخص محافل ادبی بود، اما در زندگی روزمره با دشواریهای مالی روبهرو شد. خانهنشینیهای طولانی، بیماری و نبود پشتوانه مالی باعث شد سالهای پایانی عمرش به تلخی بگذرد. این واقعیت تنها به منزوی محدود نیست. بسیاری از شاعران نامدار ایرانی، در زمان حیاتشان با دشواریهای معیشتی دستبهگریبان بودند.
شعر، سرمایهای فرهنگی بود، اما نه اقتصادی. در روزگار ما که فناوری و صنعت بر همهچیز سیطره یافته، شاعری همچنان هنر اصیل و الهامبخشی است، اما کمتر توانسته به منبع درآمدی پایدار تبدیل شود. معدودی از شاعران ممکن است از رهگذر فروش محدود کتاب یا تبدیل شعرشان به ترانه چیزی به دست آورند، اما برای اکثریت، این مسیر بسته است. نبود قانون کپیرایت و گسترش پلتفرمهایی که آثار را رایگان منتشر میکنند، عملا راهی برای تأمین معیشت باقی نگذاشته است. از همین رو، شاعری بیش از آنکه شغلی باشد، دلمشغولی و عشقی است که با واقعیتهای سخت اقتصادی همواره در جدال است.
امروز و فردا: امید به تغییر؟
با گسترش فضای مجازی، کارگاههای آموزشی و پیوند گستردهتر شعر و موسیقی، شاید شرایط اندکی تغییر کرده باشد. شاعران جوان امروز میتوانند از راه کلاسها، ترانهسرایی یا حتی شبکههای اجتماعی بخشی از هزینههایشان را تأمین کنند. اما هنوز فاصله زیادی تا تبدیل شدن شاعری به «شغل» وجود دارد. شاید بهترین تعریف همان باشد که قیصر امینپور در یکی از غزلهایش گفت با این مضمون که: «شاعرم که شاعرم ! شاعری که شغل نیست.»
زندگی در کلمات
حسین منزوی شغلی نداشت که نامش در فیش حقوقی بیاید. او شغلی نداشت جز «شعر»؛ همان کلماتی که هنوز در کتابها و بر لبها زندهاند. روزگار، مزد نداد؛ اما میراثی که گذاشت، فراتر از معاش روزانه است. شاید پرسش «شعر، شغل هست یا نه؟» پاسخ روشنی نداشته باشد. اما یک حقیقت مسلم است: زندگی شاعر در کلماتش ادامه دارد، حتی اگر سفرهاش از آن بینصیب بماند.