روایت یک افول تدریجی | چه برسر سینمای اجتماعی ایران آمده است؟

تغییر ذائقه مخاطبان و خستگی روانی جامعه، استقبال از درامهای اجتماعی را کاهش داده است
هفت صبح، محمدعرفان صدیقیان| این روزها فضایی عجیب و غیرقابل پیشبینی بر سینمای ایران حاکم شده است. فضایی که قواعد سنتی تحلیل بازار، واکنشهای منتقدان و حتی تجربه پیشبینیهای حرفهای در مواجهه با آن رنگ باختهاند. برخلاف سالهای گذشته که وجود نقدهای مثبت درباره یک فیلم میتوانست نویدبخش اقبالی نسبی در گیشه باشد، امروز هیچ اطمینانی از جذب مخاطب برای حتی پرمخاطبترین فیلمها وجود ندارد.
این بحران، بیش از هرگونه دیگری، متوجه سینمای اجتماعی شده است. گونهای که نه در دستهبندی ژنریک کلاسیک قرار میگیرد و نه تابع قواعد رایج بازار است، اما در طول سالهای اخیر به یکی از مهمترین بسترهای بازتاب مسائل اجتماعی در فرهنگ عمومی ایران تبدیل شده بود.
سینمای اجتماعی ایران که با تمرکز بر بازنمایی معضلات و نارساییهای اجتماعی توانست به موفقیتهایی جهانی دست پیدا کند، اکنون دچار رکودی عمیق شده است. این رکود تنها به کاهش استقبال مخاطبان محدود نمیشود؛ بلکه از کاهش تولید اینگونه فیلمها، محدودیت در اکران، افت سرمایهگذاری بخش خصوصی و حتی کنارهگیری تدریجی فیلمسازان شاخص آن حکایت دارد.
تغییر ذائقه یا خستگی روانی جمعی؟
یکی از مهمترین دلایل افول استقبال مخاطبان از سینمای اجتماعی را باید در خستگی روانی جامعه جستوجو کرد. مردم درگیر با بحرانهای مزمن اقتصادی، تجربه زیسته تورم افسارگسیخته، نابرابری اجتماعی، ناامنی شغلی و بحرانهای روحی، دیگر توان و تمایلی برای مواجهه با واقعیتهای تلخ در قالب یک روایت سینمایی ندارند. آنها ترجیح میدهند دقایقی را از دنیای واقعی فاصله بگیرند و به جهان سرگرمکننده، خندهآور یا فانتزی سینما پناه ببرند.
در چنین شرایطی، فیلمهای کمدی و تجاری به ویژه آنهایی که بدون دغدغه اجتماعی تولید شدهاند، سهم بیشتری از بازار را به خود اختصاص دادهاند. استقبال گسترده از چنین فیلمهایی نه تنها نشانهای از ضعف سلیقه عمومی نیست، بلکه نشانهای روشن از بحران روانی جامعهای است که نیاز به آرامش و گریز از رنج دارد.
عدم نوآوری، تکرار و بحران در روایت
از سوی دیگر، بخشی از بیمیلی مخاطبان را باید به حساب ضعف در تولیدات سینمای اجتماعی گذاشت. در سالهای اخیر، بسیاری از این آثار دچار تکرار مفرط در مضامین، روایتها و حتی زبان بصری شدهاند. به نظر میرسد بخشی از فیلمسازان تلاش کردهاند با الگوبرداری از آثار موفق سالیان گذشته، مسیر دیده شدن در جشنوارهها و کسب افتخار بینالمللی را تکرار کنند.
اما این رویکرد، به علاوه نابلدیهای برخی از سینماگران در پرداخت روایتهای درگیرکننده باعث نوعی یکنواختی و خستگی در مخاطب داخلی شده است. فیلمهایی که گاه بیش از آنکه بر بستر واقعیتهای امروز جامعه حرکت کنند، در تکرار دردهایی توقف کردهاند که یا دیگر مسئله عمومی نیستند یا به دلیل تغییر شرایط اجتماعی، نیازمند بازروایی متفاوتیاند. در غیاب زبان نو و جسارت در روایت، این آثار بدل به کلیشههایی شدهاند که دیگر برای مخاطب شهری طبقه متوسط نیز جذابیتی ندارند.
سیاستگذاری فرهنگی، ممیزی و حذف تدریجی
مسئله مهم دیگر، مربوط به محدودیتهای سیاسی و موانع ساختاری است که سینمای اجتماعی را در سالهای اخیر به حاشیه رانده است. با روی کار آمدن دولت سیزدهم و شکلگیری فضای سیاسی بستهتر، فرآیند صدور پروانه ساخت و نمایش برای فیلمهای اجتماعی با سختگیریهای سلیقهای مواجه شد. ممیزیهای گسترده، تعیین خطوط قرمز نامشخص و نبود شفافیت در سیاستگذاری فرهنگی باعث شد تا بسیاری از فیلمسازان مستقل و جدی یا به اجبار سکوت اختیار کنند، یا عطای فیلمسازی را به لقایش ببخشند.
حتی برخی فیلمهایی که با پروانه ساخت رسمی نیز تولید شدهاند، ماهها و حتی سالها در صف اکران مانده و درنهایت، یا با سانسور گسترده به نمایش درآمدهاند یا به کلی از اکران کنار گذاشته شدهاند. مثال بارز آن، دو فیلم «برادران لیلا» ساخته سعید روستایی و «تفریق» ساخته مانی حقیقی است. آثاری که به دلیل کیفیت هنری بالا، پیشینه سازندگان و گروه بازیگران، میتوانستند به احیای اعتماد عمومی به سینمای اجتماعی کمک کنند. اما بیتدبیری مدیران فرهنگی در قبال آنها، فرصتی نادر و ویژه را از سینمای ایران گرفت.
ضعف زیرساختهای پخش و تکژانری شدن اکران
از سوی دیگر، باید به مسئله اکران و سانسبندی توسط سینماداران نیز پرداخت. در شرایطی که احتمال بازگشت سرمایه برای فیلمهای اجتماعی کاهش یافته، طبیعی است که سینماداران نیز تمایلی به اکران چنین آثاری نداشته باشند. در نتیجه، فیلمهای اجتماعی یا در سالنهای درجه دو و در سانسهای مرده اکران میشوند، یا اساسا به نمایش درنمیآیند. این چرخه معیوب باعث شده اکران سینمای ایران به سمت تکژانری شدن پیش برود. اتفاقی که در درازمدت منجر به کاهش اعتبار، تنوع و حتی فروش کلی سینمای ایران خواهد شد.
تغییر گفتمان اجتماعی و نیاز به زبان تازه
واقعیت دیگر آن است که دغدغههای اجتماعی مردم نیز در سالهای اخیر تغییر کردهاند. مسائلی که تا دیروز در سینمای اجتماعی بازنمایی میشدند، دیگر لزوما اولویت جامعه نیستند. اگر روزی پرداختن به روابط انسانی طبقه متوسط یا معضلات جنوبشهر میتوانست با همذاتپنداری مخاطب همراه شود، امروز مسائل تازهتری چون بحران اعتماد عمومی، نابرابریهای ساختاری، اعتراضات مدنی، شکافهای نسلی و بحرانهای هویتی در مرکز توجه افکار عمومی قرار دارند. اما پرداختن به این موضوعات، با سدهای جدی سانسور و محدودیتهای ساختاری مواجه است. درنتیجه، فیلمسازان جسور یا امکان ساخت ندارند، یا آثارشان پیش از نمایش متوقف میشوند.
راهی برای نجات هست؟
در چنین شرایطی، پرسش مهم این است: آیا راهی برای نجات سینمای اجتماعی وجود دارد؟ پاسخ ساده نیست. اما بیتردید، بازگشت سینمای اجتماعی به جایگاه پیشین خود نیازمند مجموعهای از تحولات در سطح سیاستگذاری فرهنگی، حمایت از تولیدات مستقل، تجدیدنظر در ممیزی، ایجاد تنوع در پخش و نیز نوسازی زبان روایی این سینماست.
درنهایت باید گفت سینمای اجتماعی صرفا یک گونه نیست؛ بلکه آینهای است که جامعه در آن به تماشای خود مینشیند. حذف آن از چرخه تولید و نمایش، به معنای حذف امکان گفتوگو، نقد و بازاندیشی درباره مسائل بنیادین اجتماعی است. اینگونه سینمایی، در عین آنکه توان طرح مسائل مغفول را دارد، اگر با نگاهی تازه و زبانی نو عرضه شود، همچنان میتواند مخاطب را با خود همراه کند. در غیر اینصورت، باید شاهد تداوم حاشیهنشینی آن و تکصدایی شدن فضای سینمای ایران باشیم.