زنی با دو چهره، یکصدا و یک قلب| گفتگوی خواندنی با عاطفه رضوی

امر ملوکانه با روایت زندگی فروغالسلطنه، از قاجار تا معاصر، بازتابی است از رنجها و امیدهای زنان؛ قصهای که برای هر مخاطبی حرفی تازه دارد
هفت صبح| در فضایی که سالنهای تئاتر دوباره رنگوبوی رونق گرفتهاند و شهر شاهد بازگشت تماشاگران به صحنههاست، هفت صبح طبق سنت خود، نگاهی تازه به یکی از آثار مطرح این روزها انداخته است. نمایش «امر ملوکانه» با کارگردانی حسین پاکدل و بازی متفاوت عاطفه رضوی، به موضوع گفتگو میان علاقهمندان هنر تبدیل شده است. این بار عاطفه رضوی، هنرمند شناختهشده تئاتر و سینما، مهمان هفت صبح بود تا از تجربه بازی در دو نقش متفاوت بگوید؛ فروغالسلطنه، بانوی قاجاری و زنی معاصر، هر دو نقش را همزمان بر دوش میکشد و میان این دو جهان، پلی نامرئی اما محکم میسازد
پرسش اول، همان سوالیست که ذهن هر مخاطب نکتهسنجی را مشغول میکند؛ چگونه میان این دو نقش، باآنهمه فاصله زمانی و ذهنی، ارتباط ایجاد میکند؟ فروغالسلطنه که از دل تاریخ قاجار میآید و زنی که در قاب امروز راه میرود.
عاطفه رضوی، بیدرنگ سراغ اهمیت متن میرود:
«در هر کارنمایشی، آنچه بیش از هر چیز بر سرنوشت بازیگر و نقش اثر میگذارد، متن است. متن ‘امر ملوکانه’ امکانی فراهم میکرد تا بازیگر از دل تضادها، اتصال بیافریند. کارگردانی حسابشده پاکدل نیز راه را برایم هموارتر کرد. هر دو نقش برای من یک راهنما داشتند، متن و کارگردان. در امتداد هم دو زن از دو زمانه، اما در حقیقت در یک مسیر»
پلی که او میان این دو جهان بنا کرده، ساده نیست. جایی در همین گفتگو راز این پیوستگی را شرح میدهد:
«همه زنان، همه انسانها، خط ممتدی هستند میان گذشته و آینده. تأثیر میپذیرند و تأثیر میگذارند. فروغالسلطنه با تمام رنجهایش، صدای زن امروز را در خود دارد و برعکس»
سؤال بعدی درباره لهجه فروغالسلطنه است؛ عنصری که به نقش جان داده؛ اما در متن اصلی جایی نداشته است. اینجا رضوی روایتگر ماجرایی میشود که پشت پرده خلق یک شخصیت قاجاری رخداده:
«لهجه، پیشنهاد خودم بود. آقای پاکدل در ابتدا مخالف بودند. با تأکید میگفتند این نقش جدی است و لهجه شاید جدیتش را کم کند. یک ماه تمرین کردیم. من مصر بودم. بالاخره رضایت دادند و بعد از مدتی، خودش هم گفت فروغالسلطنه بدون لهجه دیگر قابلتصور نیست»
این تصمیم، راه تازهای پیش پای او گذاشت؛ چالشی بزرگ برای بازیگری که با آن لهجه ناآشنا بود، اما حاضر نشد عقبنشینی کند:
«برایم مهم بود شخصیت به مخاطب نزدیکتر شود. جنس صدای خودم را مناسب آن صمیمیت نمیدیدم. لهجه، شخصیت را سادهتر و ارتباطش را پررنگتر کرد. قصد فاصلهگذاری میان دو نقش نبود. دلم میخواست فروغالسلطنه یک پیوند عمیق و ملموس با تماشاگر پیدا کند»
گفتگو به بازیگر مقابل میرسد؛ نقشی که بر خلاف عرف صحنه، صورتش پنهان و بیچهره باقی میماند.
این نقطه، چالشی تازه را تعریف میکند؛ چطور یک بازیگر در تنهایی روی صحنه بایستد و نفس نمایش را حفظ کند؟
رضوی این تنهایی را نه ضعف، که امکانی تازه برای جستجو و کشف میداند:
«فرهاد میرزا با ماسک و بیچهره روی صحنه میآید تا تماشاگر خودش تصویر او را بسازد. بازی مقابل چنین نقشی، کار را سخت میکند، چون بدهبستانی که همیشه روی صحنه جریان دارد اینجا وجود ندارد. اما همین سختی، جذابیت خلق میکند. من عاشق نقشهای دشوارم. هر جا که آسانی هست، برای خودم چالش میتراشم تا مسیر پرشورتر شود»
فروغالسلطنه برای عاطفه رضوی تنها یک زن از دل تاریخ نیست؛ او روایتگر رنج، خیانت و حتی خود تاریخ است. زنی که صدایش از پس سالها هنوز شنیده میشود و در رگوریشه زن امروزی جریان دارد.
در ادامه گفتوگو، وقتی صحبت به عمق شخصیت فروغالسلطنه میرسد، عاطفه رضوی بیوقفه از تلاقی گذشته و امروز میگوید؛ از پیوندی پنهان که میان زن قاجاری نمایش و زن معاصر امروز جاریست. به اعتقاد او، فروغالسلطنه تنها روایتگر زندگی درباری نیست. لحظاتی از روح این شخصیت، برای همه قابللمس است؛ نه فقط برای زنان، حتی برای مردان. او با نگاهی ژرفتر، عشق را بهانه این پیوند میداند:
«هرکدام از ما تعریف خاص خودمان را از عشق داریم. آنچه برای من جالب است، این است که وقتی واژه عشق وارد زندگی ما میشود، بیدرنگ پایداری هم وارد میدان میشود. در ناخودآگاه ما، وفاداری به آنچه مهرش را بر دل گذاشتهایم، تبدیل به یک الزام میشود. گاهی همین تعریف، نتیجهاش اشتباه از آب درمیآید. اما معنای عشق و وفاداری در هر دوره و برای هرکس فرق میکند؛ بسته به زمانی که در آن زندگی میکنیم، آدمهایی که در کنارمان هستند و حتی عرف و فرهنگ جامعه.»
او درباره انتخاب یک دختر شاه بهعنوان شخصیت محوری نمایش، نگاهی تیزبینانه دارد؛ فروغالسلطنه نماینده زنیست که همه چیز دارد و باز هم با چالش و مصیبت روبهروست.
«فکر میکنم دلیل انتخاب دختر شاه بهعنوان شخصیت اصلی همین باشد؛ حتی در جایگاه قدرت هم زن بودن، مصونیت نمیآورد. چالشها و رنجها، زن را در هر جایگاهی پیدا میکنند»
رضوی، در میانه کلام، نگاهی به مخاطبان زن نمایش میاندازد؛
«دوست دارم همه زنان بیایند و این نمایش را ببینند، چون مطمئنم لحظههایی از خودشان را در فروغالسلطنه پیدا میکنند. وفاداری، تحمل شرایط و ایستادگی، مفاهیمی است که از کودکی در ذهن زن ایرانی حک شده. حتی زمانی که تصمیم به اعتراض میگیریم، واکنشها همیشه خوشایند نیست. آشنایی با این وضعیت، نخستین گام بهسوی خودآگاهی است»
صحبت که به نقش زنان در هنر میرسد، صدای رضوی، قاطعتر میشود؛
«یک هنرمند، بویژه زن هنرمند، چارهای جز داشتن افق دید باز ندارد. هنرمندی که نسبت به پیرامونش بیتفاوت باشد، نمیتواند با جامعهاش ارتباطی اصیل بسازد. این ویژگی زن امروز هم هست؛ بیتفاوت نمیماند و مسئولیت اجتماعی خود را میشناسد»
از اینجا گفتگو روی تأثیر نمایش و هنر در شکلگیری خودآگاهی زنان متمرکز میشود؛
«هنر و بویژه تئاتر، تنها جریانی است که میتواند در آگاهی جمعی تغییر ایجاد کند. گرچه نمایشهایی با دغدغه عمیق کمشمار شدهاند اما حضور همین آثار هم اتفاق کمی نیست. خاطرم هست زمانی سالنها و سبک اجراها کاملاً مشخص بود. اگر بهدنبال تئاتر آزاد بودیم، سالن گلریز و بولینگ عبدو را انتخاب میکردیم. برای آثار جدیتر، سالن چهارسو و تئاتر شهر مقصد ما بود. امروز چنین تمایزی وجود ندارد. انتخابها کم شده و مسیر تئاتر هم شکلوشمایل متفاوتی گرفته. برای خود من هم پیداکردن نمایشی با استاندارد بالا تبدیل به دغدغه شده»
پرسش بعدی درباره استقبال گسترده مخاطبان مطرح میشود. رضوی، همنشینی سالیان با حسین پاکدل را عاملی برای درک درست جریان هنر میداند:
«حسین پاکدل، نگاهی تیزبین به تحولات هنر دارد و همیشه با اطمینان میگوید هنر راه خودش را پیدا میکند. برای همین، انتظار استقبال بالا از چنین نمایشی بیراه نبود. به نظر من، جامعه امروز دقیقاً به چنین آثاری نیاز دارد؛ مخاطب، تشنه دیدن نمایشهایی از این جنس است»
بحث به دیالوگهای نمایش و چالشهای تمرین میرسد؛
«تمرینهای ما نزدیک سه ماه طول کشید. لهجه را در دو ماه پایانی به کار اضافه کردیم. این فرآیند، تجربهای سخت و شیرین بود. دیالوگهای نمایشهای حسین پاکدل، حسابشده و تراشخورده است. او روی تکتک واژهها حساسیت دارد و بهراحتی از آنها نمیگذرد. همین دقت، کار را برای بازیگر سخت و البته جذاب میکند»
در ادامه، به تجربه شیرین گروه اشاره میکند:
«گروه بسیار خوبی کنارم حضور دارند. انرژی جمعی، سهم بزرگی در موفقیت هر اجرا دارد. حضور و راهنماییهای هر شب کارگردان هم چراغ راه ماست. حتی در طول اجرا، جزئیات هم هر شب تغییر میکند و هیچچیز قطعی نیست. حفظکردن دیالوگها و وزن خاص زبان حسین پاکدل، دشوار است، اما این سختی، بخشی از جذابیت ماجراست»
گفتگو که به میانه میرسد، عاطفه رضوی از مخاطبان میگوید؛ «بسیاری از تماشاگران، شخصیت فروغ را صمیمانه دوست داشتند؛ با او خندیدند، با او گریستند. بارها زنانی را دیدهام که بعد از نمایش با چشمانی اشکبار نزدیک میآیند و خسته نباشید میگویند، اما تماشاگران مرد هم گاهی بیشتر از زنان متأثر میشوند»
با صداقتی خاص از نقش تاثیرگذار فروغ بر تماشاگرانش میگوید؛ اما تأکید میکند هدفش هرگز صرفاً اشک گرفتن نبوده. فروغالسلطنه را نماینده یک برش از تاریخ میداند که از اوایل قاجار آغاز میشود و تا مرزهای پهلوی امتداد مییابد. قصه او، قصه تاریخ است؛ تاریخ زنان و مردان این سرزمین:
«امر ملوکانه روایتگر تاریخ نیز هست. از دل زندگی فروغ، مسیری را دنبال میکنیم. نقش، هم قصه یک زن را روایت میکند و هم تحولات تاریخی و اجتماعی یک دوره طولانی را. این نگاه به تاریخ، برای خود من تجربهای متفاوت بود. پرسش شما درباره دورههای تاریخی، مرا وامیدارد تا اعتراف کنم تمام این سالها برای زن ایرانی پر فراز و نشیب بوده و همچنان هست»
سکوت کوتاهی میکند، انگار برای مرور خاطرات زنانی که روزگاری حق اعتراض نداشتند:
«هرچه به گذشته برمیگردی، زنان کمتر اجازه اعتراض و حتی بیان نظر داشتند. امروزه اما زن ایرانی خودش به دنبال حقش رفته. جامعه هنوز این حقوق را به او نداده، او خودش بهدنبال گرفتن آن رفته است. شاید تفاوت اساسی زن امروز با زن دیروز همین باشد. آن خط ممتد میان دیروز و امروز، مسئولیت را برای ما بیشتر میکند؛ همان مسئولیتی که امروز بر دوشمان مانده و باید برای آینده نگاه داریم»
در لحظهای دیگر، وقتی از او میپرسم فروغالسلطنه برای خودش چه آورده و جایگاهش در کارنامه بازیگریاش چیست، پاسخ را نه در یک شخصیت، در یک تجربه جمعی جستجو میکند:
«هر کاری، هر نقشی، بخشی از تو را دگرگون میکند. بازی در امر ملوکانه چیزی به من اضافه کرد که فراتر از یک نقش بود؛ تحلیلی بی قضاوت از انسانها. تئاتر این ویژگی بزرگ را دارد که میآموزی قضاوت نکنی. نمیتوانی یک شخصیت را بازی کنی و همزمان بر او حکم صادر کنی. باید زندگیاش را بفهمی، اشتباهاتش را بپذیری و لحظههایش را زندگی کنی. همین نگاه را کمکم به آدمهای اطرافت تعمیم میدهی؛ خطاهایشان را میپذیری، قضاوتشان نمیکنی، حتی مهربانتر میشوی»
او بازیگری در تئاتر را هنر تحلیل بی قضاوت میداند؛ هنری که راه همدلی را باز میکند:
«در تئاتر با هر نقش، با هر اشتباه و فرازوفرود انسانی، مهربانتر میشوی. کمکم به خودت هم اجازه اشتباه میدهی و دیگران را با نگاهی بخشندهتر میبینی. گاهی، حتی آدمها را کمتر سرزنش میکنی»
جایگاه فروغالسلطنه در کارنامه او، منحصربهفرد است. از تعلق عاطفیاش به این نقش میگوید؛ لحظاتی از فروغ را گویی عمیقاً لمس کرده و بخشی از خود میداند:
«جایگاه ویژهای دارد. خیلی از لحظات فروغ را درک میکنم، گاهی انگار این لحظات را زیستهام. همه ما، بهخصوص زنان، بارها به اجبار سکوت کردهایم؛ نه فقط در رابطه عاطفی، حتی در برابر پدر، برادر یا حتی دوستان. ما یاد گرفتهایم دوست داشتن و وفادار بودن را به قیمت تحمل و سکوت معنا کنیم. بعدها، وقتی مصائب این انتخابها آشکار میشود، تازه میفهمیم که چه ظلمی به خود کردهایم. همیشه ظلم از بیرون نمیآید؛ خیلی وقتها خودمان به خودمان ظلم میکنیم. زن امروز اما شاید بیشتر از هر زمان دیگری این را دریافته که لااقل خودش به خودش کمتر ظلم کند»
امر ملوکانه بهانهایست برای مرور تاریخ و تامل بر اکنون؛ تماشاگر را دعوت میکند به سفری میان گذشته و امروز، به نگاهی دوباره به خود، و شاید به مهربانی بیشتر با خویش و با دیگران.
از فضای سالنهای امروز نمایش و تکثیر بیحساب آنها میپرسیم؛ معضلی که گریبان تئاتر را گرفته است. رضوی، بدون مصلحتاندیشی، نقدش را بر زبان میآورد:
«سالها پیش، سالنها اندک اما با کیفیت بودند. هر نمایش شأن و جایگاه خودش را داشت. امروز سالنها فراوان شدهاند اما در بسیاری از موارد نه هنرمند و نه تماشاگر حرمت سابق را نمیبیند. سالنهایی که پشت سر هم چند اجرا دارند، جایی برای تمرکز بازیگر و آمادهسازی فضای نمایش باقی نمیگذارند. گاهی نمایشها، به چیزی شبیه کنسرتهای سطحی و بیمحتوا تبدیل شدهاند. گاهی هنرمند ناچار است حتی لباسش را در خانه بپوشد و آماده رفتن به صحنه شود. این فقدان تمرکز و حرمت، ضربهای جدی به جان تئاتر زده است»
از دل همین دغدغهها، بحث به سرنوشت نسل آینده تئاتر میرسد؛ نسلی که به باور رضوی، دیگر کمتر مجالی برای پرورش و حمایت پیدا میکند:
«زمانی گروهی از کارشناسان با دید تخصصی، آثار را میدیدند و حمایتهایی صورت میگرفت. نتیجه، حضور بزرگان تئاتر امروز بود. اما در این سالها نه حمایتی وجود داشته و نه بستری برای تربیت استعدادها فراهم شده.»
از او درباره ورود چهرههای اینستاگرامی و بلاگرها به صحنه تئاتر میپرسیم، در جواب میگوید: «نظر من این است که هر کسی که واقعاً هنرمند باشد، هرجا میتواند کار کند. صحنه تئاتر را به نام کسی نزدهاند. اما افسوسم از جاییست که دیگر خبری از تربیت حرفهای و نظارت هوشمندانه نیست»
رضوی در عین حال از ارزش ورود چهرههای تازه به صحنه غافل نمیماند:
«اگر کسی مخاطب دارد و میتواند جمعی را به سالن نمایش بیاورد، خودش جای خوشحالی دارد. اما این حضور به معنای تربیت نسل جدید تئاتر نیست. جای خالی سیاستگذاری و تربیت اصولی بیش از هر زمان دیگری احساس میشود. نسل ما با همه بالا و پایینها، دوران شگفت و گاه دردناکی را از سر گذرانده؛ نسل فردا باید چیزهایی داشته باشد که به آن افتخار کند. امروز پز فرهنگی میدهیم اما برای آینده چیزی باقی نگذاشتهایم که پزش را داشته باشیم»
در پایان گفتگو، از او دعوت میکنیم تا با یک جمله، مخاطبان را به دیدن «امر ملوکانه» دعوت کند؛ جملهای که جان و روح نمایش را در خود جمع کند:
عاطفه رضوی با تاملی کوتاه پاسخ میدهد:
«هر زن، یک قصه است و هر قصه منحصر به فرد. اما درد مشترکی میان همه ما جریان دارد؛ دردی که باید دیده شود. این نمایش، نه فقط برای زنان، که برای هر کسی است که میخواهد بخشی از خودش را روی صحنه بازبینی کند. دلم میخواهد بگویم بیایید و این قصه را از نزدیک ببینید؛ شاید تکهای از خودتان را در فروغالسلطنه بازبیابید»
گفتگو با آرزوی تداوم حضور او و حسین پاکدل بر صحنه و امید به تئاتری زنده و اصیل، به پایان میرسد.