موزهگردی با اورهان پاموک | دلم میخواست نقاش باشم

نویسنده برنده ادبیات نوبل از تأثیر فردوسی و مینیاتورهای ایرانی در آثارش میگوید
هفت صبح، علی مجتهدزاده| وقتی اورهان پاموک برنده نوبل ادبیات در کارگاه کوچکش در استانبول قلممویی برمیدارد جهان واژهها و رنگها را درهم میتند. او خودش را نویسندهای میداند که روح یک نقاش را در کالبد دارد و در گفتوگویی با موزه متروپولیتن نیویورک از شیفتگیاش به مینیاتورهای عثمانی و نیز نقاشان سده نوزدهم گفته.
دلم میخواست نقاش باشم
او میگوید: «دفترچهای دارم که هر روز صبح با خودم برمیدارم و موقع پیادهروی هرچه به سرم میآید را یادداشت میکنم. یادداشتهایی که گاه نوشتاری هم نیستند. انگار دارم دنیا را توی این یادداشتها پنهان میکنم.» توی دفتری که نشان داده طرحها و نقاشیهایی از خیابانهای نیویورک هست و چند پرنده که انگار مال جاهای دیگر هستند. او از این گفته که زندگی را آنجور که دوست دارد، در این یادداشتها نوشته و خواسته اینطوری زندگانی دیگری را هم تجربه کند.
او همراه دوربین در تالارهای موزه قدم میزند و میگوید: «من رماننویسم ولی راستش دلم میخواست نقاش شوم. این را جدی گرفته بودم و در خانهام بیوقفه نقاشی میکردم تا شاید روزی نقاش بزرگ و مشهوری باشم. 22 سالم که شد نمیدانم چرا ناگهان خط عوض کردم و افتادم توی راه ادبیات. دست گذاشتم به نوشتن رمان و نمیدانم این اتفاق چطوری افتاد. من فکر میکنم نوشتن رمان مانند نقاشی است و تو داری همان رابطه تصویری را با واژگان برقرار میکنی.»
تصویرسازی رمان پیش از نگارش
او از این گفته که همه رمانش را پیش از اینکه قلم به کاغذ بگذارد، پیشاپیش در سر مجسم میکند: «اول تصاویر رمان در خیالم میآیند و بعد آن را مینویسم. شاید به همین خاطر است که از متروپولیتن این همه خوشم میآید چون در ذاتم فکر میکنم نقاشم.»
پاموک در منهتن خانهای دارد که تنها 35 دقیقه پیاده تا موزه راه دارد و به همین خاطر همیشه روزهای جمعه و شنبه به آنجا میرود چون موزه در این روزها تا ساعت 9 شب باز است. یعنی پاموک میتواند بعد از کار سری به آنجا بزند و خود را در تصاویر و نقاشیها غرق کند. به گفته او: «تنها راه میروم و موزگی موزه را در خود فرو میبرم.»
فرار از زندگی شهری
پاموک موزه را به پناهگاهی بدل کرده که او را از دل زندگی شهری بیرون میکشد و غرق رویاهای کهن میکند. به گفته او، این تجربه در زندگی شهری نیست و تنها میتوان در جاهایی چون موزه به این سکون رسید. به گفته او: «موزهها شما را به دل تجربه زندگی فرهنگها و تمدنها و جهانهای دیگر میبرند.»
فردوسی و اورهان پاموک
در این میانه جلوی یکی از مینیاتورهای ایران میایستد و میگوید: «این پرده خوابی است که سیاوش دیده. یکی از مهمترین جاهای شاهنامه فردوسی. از این کتاب بسیاری از نقاشان در گذر سدهها نقاشیها و مینیاتورهای مختلفی کشیدهاند. وقتی «نام من سرخ» را مینوشتم، بارها آمدم و این مینیاتور را نگاه کردم چون مینیاتورهای ایرانی را جاهای زیادی نمیتوان دید و از سویی مجموعه کتابهای با این موضوع کم هستند. در واقع تمام آن کتاب همینجوری خلق شد. میآمدم و ساعتها اینها را میدیدم و میرفتم خانه و در جا مینوشتم.»
بازگشت به نقاشی
از سال 2008 به بعد در خلوت خودش نقاشی را دوباره دست گرفت و البته: «فقط توی دفتر یادداشتهایی مثل عنان که منتشر شده. همزمان در این دفترها مینویسم و نقاشی میکنم. این نقاشیها که مثلا توی یکی چشمی را کشیدهام که بر جزیرهای طلوع کرده یا این یکی که خیابانی است که واژهها سنگفرشاش کردهاند مانند خاطرات من هستند. انگار خودم را اینجا پنهان میکنم. من چشماندازهای شهری نیویورک را دوست دارم و وقتی اینها را میکشم توهمی به من دست میدهد که انگار دارم بالای آسمانخراشها و درختها پرواز میکنم.»
خاطرات تپههای دور
این نام کتابی است که پاییز سال گذشته از نقاشیها و تصویرسازیهای پاموک منتشر شده و البته که کتاب مفصلی است. در این کتاب مجموعهای از همین یادداشتهای تصویری که در فاصله سالیان 2009 تا 2022 کشیده و به گفته خودش: «اینها فریادهای کسی است که انگار در ادبیات به زنجیر کشیده شده و بانگ برداشته که من اینجام! مرا ببینید! و این یکی اورهان نقاش است.
الان 18 سال از زمانی که برای اولین بار به متروپولیتن آمدم میگذرد و در این زمان همیشه جمعهها یا شنبهها کارم همین بوده. دیگر برایم بدل به یک آیین شده که منتظر در پایان روز کاری موزه نگهبانان آن با لحنی که همیشه یکسان بوده یادم آوردهاند که این پیوند خواهد برید و موزه پنج دقیقه دیگر درهایش را به رویم خواهد بست. با خودم میگویم چه خوب که یک بار دیگر آمدم اینجا. کاری که بهتر میبینم همیشه در همان روزها تنها انجامش بدهم.»
کتاب یاد شده در زمان انتشارش بازخوردهای خوبی داشت و از جمله درباره آن نوشتهاند: «تصویر روزانه یک نویسنده که از ورای آن به خوبی میشود دنیای ذهنی او را درک کرد. او هم مانند ویلیام بلیک است که اگرچه نقاشی را به خاطر نوشتن کنار گذاشته ولی از آن دور هم نشده.»