روایتی از داوود اشرف و زخم فرودستان در سریال وحشی؛ وحشیسازی یا وحشیزادگی

روایتی از داوود اشرف و زخم فرودستان در سریال وحشی را در این خبر بخوانید. این وحشیسازی است یا وحشیزادگی؟
گاهی بعضی سریالها طوری از دل زندگی میجوشند که نمیشود بهشان فقط به چشم یک سرگرمی نگاه کرد. «وحشی» ساختهی هومن سیدی، یکی از همانهاست.
نه فقط به خاطر داستان تلخش، بلکه چون سراغ بخشی از جامعه رفته که معمولاً کسی نمیخواهد زیاد دربارهشان حرف بزند: آدمهایی که جایی در حاشیهها زندگی میکنند، کار میکنند، له میشوند و کسی صدایشان را نمیشنود.
در دل این داستان، داود اشرف را داریم؛ مردی از طبقه کارگر، قربانی شرایطی که از همان اول انگار تصمیم گرفته بودند جایی در متن زندگی نداشته باشد.
او از آن تیپ شخصیتهایی نیست که از اول با برچسب «خطرناک» معرفی شود، ولی وقتی داستان جلو میرود، میفهمی که چطور زندگی و جامعه قدمبهقدم او را به سمت خشونت، طرد و انزوا سوق دادهاند.
سریال از چند جهت قابل تأمل است. یکی از آنها، تصویر صادقانهایست که از زندگی کارگری و حاشیهنشینی ارائه میدهد.
قابهای گرفته، رنگهای سرد و سکوتهایی که گاهی بیشتر از دیالوگها حرف میزنند، انگار زندگی خیلی از آدمهای واقعی را نشان میدهد.
مدرسه شیکاگو و نظریهپردازانی مثل لوئیک واکان سالهاست از چنین فضاهایی گفتهاند؛ از آدمهایی که مهاجرت میکنند، بیریشه میمانند، طرد میشوند.
از طرفی، نگاه روانکاوانه به داود هم ما را با ابعاد تازهای از او روبرو میکند.
او نه قربانی صرف است و نه فقط یک خشن بیمنطق. در واقع، کسیست که نمیتواند خودش را در آینهی جامعه بازشناسد، چون جامعه از اول جای او را خالی گذاشته.
سکوتش، خشمش، نگاههایش… همهی اینها فریادهایی هستند بیزبان.
جواد عزتی هم در این میان، کار بزرگی کرده. بازیاش در نقش داود نه اغراقآمیز است، نه نمایشی.
درست مثل یک آدم واقعی، که از درد میسوزد اما خودش را جمع میکند، نه بلند گریه میکند، نه دنبال ترحم میگردد.
وقتی او بازی میکند، تو دیگر جواد عزتی را نمیبینی، فقط داود را میبینی.
و در پایان، «وحشی» فقط یک داستان نیست. یک هشدار است.
هشداری دربارهی آدمهایی که کمکم از یاد میروند، دربارهی خشونتی که ناگزیر میشود زبان اعتراض، دربارهی انسانهایی که بهجای فرصت، سهمشان طردشدن بوده.
این سریال، آینهایست برای دیدن چیزهایی که مدتهاست از دیدنشان فرار کردهایم.