نویسنده معجزهگر در سوگ ماریو بارگاس یوسا، نویسنده بزرگ اهل پرو

در رثای یوسا، نویسندهای بزرگ که فقدانش خلأیی در ادبیات جهان برجا گذاشت.
علی مسعودی نیا | نمیدانم من دارم پیر میشوم و سلیقه و معیار داوریهایم جایی متوقف شده و گرفتار نوستالژی شدهام، یا دارم شتاب میکنم و باید به تاریخ فرصت داد تا آدمها را غربال کند و عیارها را آشکار؛ اما فکر میکنم ادبیات جهان دچار بحران ناترازی شده است. ناترازی از این بابت که به ازای نویسندگان و شاعران و منتقدان جریانساز و صاحبسبکی که از دنیا میروند، در میان بازماندگان چهرههای همسنگ و همترازشان نمییابی. از جمله همین استاد بزرگ داستان «ماریا بارگاس یوسا» که خبر درگذشتش دیروز رسید و چهره زندهای بدیل و همتراز با او در ادبیات جهان نمیتوان یافت. این بود که انگار خیره شوی به جای خالیمانده عزیزی در خانهای آشنا، احساس فقدان عظیمش بغض شد و گلویم را گرفت.
یاد فیلم «اعتراض» مسعود کیمیایی افتادم در بحبوحه شور جوانی و امیدواری نسل ما در دهه 70 شمسی که گمانم نخستین بار نام یوسا را آنجا و از زبان پارسا پیروزفر شنیدم که در فیلم، نقش روشنفکری سرخورده را بازی میکرد و جایی از یوسا یاد میکند و میگوید: «اسمش یهخرده سخته». بعدها نامش برایمان آسان و آشنا شد و فهمیدم در هجّی لاتینش اثری از حرف «بی» نیست و بارگاس را با «وی» مینویسند. من با «سالهای سگی» خواندنش را آغاز کردم و بعد «گفتوگو در کتدرال» و بعد «سور بز» و «چه کسی پالومینو مونرو را کشت» و «دختری از پرو» و «رویای سلت» و... دروغ چرا؟ «جنگ آخرالزمان» را نخواندهام هنوز.
یوسا در رمان یک نویسنده معجزهگر است. آمیزهای از یک اندیشهورزی عمیق سیاسی، انسانی و اجتماعی را با واقعگرایی جسور و صریحش پیوند میزند و این همه را به تکنیک نابش-آن نقل قولهای تو در تو، آن فلاشبکهای پرتصویر ناب، آن مهارت حسادتبرانگیزش در شخصیتپردازی- آراسته و مسحورت میکند. خاصه که ما با موضوع مورد علاقه او-یعنی تاریخ سیاسی آمریکای لاتین- به خاطر نقاط اشتراک سیاسی بسیارمان احساس قرابت میکنیم و چون رئالیسم جادویی نمینویسد، برخی رمزآلودگیها و گنگیهای نویسندگان دیگر آمریکای لاتین را ندارد. هنر او در داستان کوتاه هم مثالزدنی است. اینجا البته از آن شعبدههای تکنیکی کمتر خبری هست اما صراحت همان است و قدرت تاثیر توام با ایجازش همان. در میان داستانهای کوتاهش «روز یکشنبه» به نظرم مثالزدنی است؛ با آن چرخش درخشانش در پیرنگ و شخصیتهای به یادماندنیاش. بهشخصه یوسا را در مقام یک منتقد و آموزگار ادبیات خیلی دیر شناختم اما بسیار از او آموختم با خواندن «نامههایی به رماننویس جوان» و «چرا ادبیات؟».
البته نباید فراموش کرد این خوشاقبالی را که مترجم هنرمند و فرهیختهای چون عبدالله کوثری بهترین کارهای یوسا را ترجمه کرده و به شکلی درخشان انگار روح اثر را به ما منتقل کرده است. کارهایی که سایر مترجمان به فارسی برگرداندهاند نیز تا جایی که من دیدهام سالم و قابل اعتماد بودهاند. با یک خاطره تمامش کنم. شبی که یوسا جایزه نوبل را برد، رفیق عزیز روزنامهنگارم علیرضا غلامی شمارهای گیر آورد از او و تماس گرفت. پیشتر برایش دست گرفته بودیم که «آره! بگیر و یوسا هم جوابت را میدهد!». شگفتا که تماس گرفت و یوسا هم تحویل گرفت و مصاحبه هم کرد و گویا خیلی هم سردماغ و شاد بود بابت جایزه. یکی از نوبلهای کاملا سزاوارانه دو دهه اخیر بود. بخوانیم و باز بخوانیمش.