کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۸۱۲۹۵
تاریخ خبر:

رازهای جذاب خانواده شکیبایی؛ در گفتگویی خواندنی با پوریا شکیبایی

رازهای جذاب خانواده شکیبایی؛ در گفتگویی خواندنی با پوریا شکیبایی

پوریا شکیبایی در گفتگو با رسانه تی‌وی پلاس حرف‌هایی نو درباره پدر، سرگذشت خود، نگاهش به بازیگری و‌... بیان کرده است

هفت صبح| زنده‌یاد خسرو شکیبایی نامی بزرگ در جغرافیای بازیگری ایران است و بی‌شک جزو یکی از برترین‌های این حرفه. او بی‌شمار نقش در تئاتر، سینما و تلویزیون آفرید که فقط یکی از آنها در کارنامه هر بازیگر کافی است تا نامش مانا شود. پوریا شکیبایی، فرزند خسرو شکیبایی به تازگی مصاحبه‌ای با رسانه تی‌وی پلاس انجام داده و از پدر، خودش و گذشته گفته است. گزیده‌ای از حرف‌های این بازیگر که در فضای مجازی هم مورد استقبال قرار گرفت را مرور می‌کنیم.

 

سایه بلند پدر

شاهین شکیبا مجری «فیس تو فیس» متعلق به رسانه تی‌وی پلاس ابتدا می‌پرسد: «خیلی‌ها فکر می‌کنند پسر خسرو شکیبایی بزرگ در ناز و نعمت است. ولی تو مهاجرت می‌کردی. چرا؟» پوریا توضیح می‌دهد: «بعضی وقت‌ها فرزند یک آدم بزرگ بودن مسائل و کمبودهایی به‌وجود می‌آورد که گاهی حس هیچ بودن به تو دست می‌دهد. همواره زیر سایه هستی و احساس بی‌ارزش بودن می‌کنی. اتفاقاتی که در بچگی رخ می‌دهد با مادیات جبران نمی‌شود و دوای درد نیست و تو مجبوری بگذاری و بروی. هجرت وقتی است که عرصه بر تو تنگ می‌شود.»

عکس دو

سوگ مادر را تکمیل کردم

او اشاره می‌کند که سال 1387 و سه ماه بعد از درگذشت خسرو شکیبایی از ایران رفته: «پس از فوت پدرم انگار قرار بود سوگ مادر را تکمیل کنم؛ نه که آدم بدی باشم و باید عذرخواهی کنم. بی‌معرفتی‌ام که سفر را به تعویق نینداختم قابل توجیه نیست. در هرحال ضربه آخر را من به مادرم زدم و او را ترک کردم و به استرالیا رفتم. حضور پدر آنقدر سنگین بود که فقدانش حس می‌شد...»

 

اعتماد به‌نفس نداشتم

پوریا شکیبایی در ادامه حرف‌هایی می‌زند که قابل تامل است و برای دیگران کاربرد  دارد:«مهاجرت کردم، چون اعتماد به نفس نداشتم، چون دلم می‌خواست فرار کنم و هیچ کس در هیچ جای دنیا من را به اسم بزرگ شکیبایی نشناسد.» بعد می‌گوید: «اوایل به بازیگری فکر نمی‌کردم. پدرم به من پیشنهاد می‌داد و می‌گفت دوست داری بازی کنی؟ همیشه به خاطر چشمم نمی‌توانستم بپذیرم که چهره‌ام می‌تواند در پرده نقره‌ای ‌‌جذاب باشد. افتادگی پلک برای من تا 30 سالگی یک معضل عجیبی بود که نمی‌توانستم با آن کنار بیایم . مثلا اگر یکی می‌گفت چشمت چی شده، به هم می‌ریختم. یا یکی می‌گفت اتفاقا جذاب است و جواب می‌دادم جذاب؟! دیوانه شدی؟ ناخودآگاه فکر کردم زیر این سایه بزرگ باید سرزمینم را عوض کنم و بروم جایی که کسی حتی فامیلی من را نمی‌داند.»

عکس سه

شغل‌های عجیب در استرالیا

پوریا شکیبایی تعریف می‌کند که در استرالیا روزهای سختی را تجربه کرده. به‌ویژه اوایل که زبان او خوب نبوده و ارتباط با آدم‌ها مشکل بوده. بعد می‌گوید ‌ در یک سوپرمارکت بزرگ مشغول شده و همه کار انجام داده است. بخش عجیب زندگی او در این کشور جایی است که گواهینامه پایه یک گرفته و راننده کامیون شده: «فکر می‌کردم این کار یک خلوتی دارد که می‌توانم از آن استفاده کنم. ولی اینطور نبود و در آن عجله وجود داشت و ...» شکیبایی مدتی هم راننده تاکسی اینترنتی بوده تا اینکه در نهایت با گرفتن مدرک ورزشی، مربی فیتنس می‌شود.

 

مرز باریک خوشبختی

روایت پوریا شکیبایی از دوران کودکی، آ‌ینه‌ای است از زندگی در یک خانواده هنری و مشهور: «گاهی شغل پدر و مادر یک نفر روی فرزندش تاثیر دارد. برای من این اتفاق به جبر افتاد. مثلا خیلی وقت‌ها می‌خواستم بازی کنم و مادرم آرام می‌گفت:« ساکت باش بابات داره تمرین می‌کنه.» بنابراین از یک بچه با نشاط تبدیل به بچه‌ای شدم که باید گوشه‌ای می‌نشستم. بعدها به من گفته شد این اتفاق تاثیر خود را‌ روی تو گذاشت.

 

البته تا یک زمان فکر می‌کردم همه خانه‌ها پدری دارند که گوشه‌ای تمرین می‌کنند.(با خنده) او در پاسخ دیگر مجری می‌گوید: «موی باریکی است که بگویم خوشبختم. پدر و مادرم هر آن چیزی که توانستند برایم انجام دادند ولی از آن طرف بچگی نداشتم. اینکه ساعت 4 صبح تازه در یک استودیوی صدا بیدار ‌‌و به خانه برده شوی و 7 صبح بروی مدرسه خیلی عجیب است و برای خیلی‌ها قابل درک نیست. کسی را نداشتیم که من را پیش او بگذارند. شاید از نظر مالی در جایگاهی نبودیم که همچین آدمی استخدام شود. برای همین من مدام با پدر و مادرم در پشت صحنه‌ها بودم‌ و بچگی نکردم.»

 

می‌خواهم خودم باشم

در بخش دیگر مصاحبه، شکیبایی می‌گوید ‌ خروج از زیر سایه پدر کاری سخت است: «ایشان یک کار را به بهترین شکل انجام داده است و خودم همچنان دوست دارم از او یاد بگیرم. خیلی‌ها به من لطف دارند اما زمانی که می‌خواستم اولین تئاترم را کار کنم، قبل از اجرا خودم را در معرض قیاس و قضاوت قرار دادم: اگر خوب بازی کنم، می‌گویند پسر خسرو شکیبایی است دیگر و با آن تعلیمات که از پدر آموخته، باید خوب بازی کند. اگر بد بازی کنم، می‌گویند دارد آبروی پدرش را می‌برد.»

 

تنبیه پدر

بخش جالب دیگر مصاحبه جایی است که پوریا شکیبایی می‌گوید: «قبلا گفتم پدرم از نظر فیزیکی من را تنبیه نکرد ولی اینطور نیست!» ماجرا مربوط به لحظات آخر عمر خسرو شکیبایی است که از حالت بیهوشی خارج می‌شود و برای لحظاتی حالش خوب است. او بعد از یک دیالوگ کوتاه توی گوش فرزندش می‌زند: «هر جوری که فکر کنی من به این قضیه نگاه کردم، خشمگین بود و آنجا خالی کرد. قبلا من را نزده بود و حالا زد دیگر. یا می‌خواست بگوید من دارم می‌روم و تو از این به بعد مردی. حواست باشد من دارم می‌روم، بدان من پدرت بودم همیشه... آخرین زور شدن یک مرد به یک مرد».

 

 

کدخبر: ۵۸۱۲۹۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر