ناگفتههای دختر سردار سلیمانی درباره «حاج قاسم»
ایرنا گفتگویی مفصل با نرگس سلیمانی، دختر شهید سردار سلیمانی انجام داده است.
در خانه پدر را چگونه صدا میکردید؟
ما هم مثل بقیه او را بابا صدا میزدیم اما من مواقعی که میخواستم مطلب جدی را به وی بگویم او را پدر خطاب میکردم. مادرم او را حاجی صدا میکرد و بچهها چون بابا به مکه رفته بود به او بابا حاجی میگفتند.
رابطه شما با پدر چگونه بود؟
اگر بخواهید ۱۰ مدیر ارشد پر مشغله را نام ببرید پدرم جز یکی از آنهاست. معمولا بیشتر اوقات او را نمی دیدیم شاید هفته ها و این اواخر به ماه هم می رسید. مواقعی که پدر در خانه بود همه آن انرژی را که باید می بود و صرف بچه ها می شد را یکجا جمع کرده بود و در آن لحظات کوتاه آن را به ما انتقال می داد ما از لحظه به لحظه ای که ایشان در کنار ما بود انرژی دریافت می کردیم چون میدانستیم ممکن است دو یا سه هفته ای پدر را نبینیم.
نام چند کتاب از نویسندگان ایرانی و خارجی که پدر میخواند را بفرمائید؟
کتاب هنری آ. کیسینجر آخرین کتابی بود که ایشان قبل از شهادت تصمیم داشت آن را بخواند. بابا هر لحظه در حال نوشتن یا مطالعه در زمینههای مختلف از کارتابل کاری تا کتاب های مختلف بود. کتابهای تاریخی، وصیتنامه و زندگینامه شهدا را مطالعه می کرد و به ما پیشنهاد می داد آنها را بخوانیم، به طور معمول وقتی کتابی را می خواند مطالب یا احساس خود را درباره آن مطب در حاشیه یا پایین آن کتاب می نوشت. برخی اوقات کتاب های داستان از آمریکای جنوبی که توسط گابریل گارسیا مارکِز یکی از نویسندگان کلمبیایی به رشته تحریر درآمده و به فرهنگ ایران نزدیک است را مطالعه می کرد. همیشه به طور مداوم قرآن و نهج البلاغه می خواند و برخی از نکات آن را یاداشت میکرد، اگر مسئولان ما کتاب نهج البلاغه حضرت امیرالمونین علی (ع) را مطالعه کنند در آداب حکومت و مملکت داری میتواند موثر باشد.
پدر بیشتر چه کتاب هایی را به شما پیشنهاد می داد یا برای شما می خرید؟
ما کوچک بودیم که به تهران آمدیم بیشتر مواقع مادرم با فرزندان برای دیدار با خانواده خود به کرمان می رفت او می خواست یکی از ما کنارش بماند، چون من بزرگتر بودم پیش بابا می ماندم و اگر به جلسه یا سفر می رفت من را با خود می برد در یکی از تابستان ها که من و پدر در تهران ماندیم از من خواست در حوزه زنان مطالعه کنم چون من نوجوان و به دنبال کشف شخصیت و جایگاه زنان بودم، گفت: برای شما کتاب تهیه میکنم اگر در زمانی که در حال خواندن کتاب هستی من نبودم هر نکته ای را که جالب بود را یادداشت کن و به من بده، واقعا یاداشت های من را می خواند تا مطمن شود کتاب مورد نظر را خوانده ام و چه برداشتی داشته ام و اینکه نسبت به کتابی که من خوانده بودم اطلاعاتی داشته باشد. پدرم دید وسیعی داشت و کتاب در زمینه های گوناگون از نویسندگان مختلف نظیر فاطمه فاطمه است، کتاب های شهید مطهری و حتی کتاب داستان را برای من میخرید.بابا همیشه به ما توصیه میکرد قرآن را به صورت مداوم حتی شده به اندازه چند آیه با معنی قرائت کنیم و چون به تاریخ بسیار علاقه داشت کتابهای مختلفی را در این زمینه می خواند و به ما توصیه می کرد. کتاب آنسوی مرگ را پدرم به من داد تا بخوانم اما فرصت نکردم بعد از شهادت ایشان احساس کردم باید این کتاب را بخوانم شاید بر یکسری از نگرشهای من اثرگذار باشد به همین دلیل آن را خواندم.
سردار سلیمانی در سریال پایتخت پنج در بخش هایی که مربوط به داعش بود به نویسنده و کارگردان این فیلم کمک کرد و حتی گفت پنجعلی نباید کشته شود چون ما به جبهه می رفتیم تا امنیت برقرار شود و اگر قرار است کسی به شهادت برسد ما باید باشیم یا کمک در ساخت فیلم آن ۲۳ نفر، با توجه به اینکه وی در ساخت فیلم های دفاع مقدس به هنرمندان کمک می کرد، تا چه حد به تماشای این فیلم ها می نشست و به سینما می رفتید؟
با توجه به وقت محدودی که داشت نمی توانست زیاد به تماشای فیلم بنشیند یا به سینما برود اما اگر فرصت میکرد با ما به سینما می رفت فیلم هایی نظیر مریم مقدس، بادیگارد، محمد رسول الله را با هم در سینما دیدیم. ما کارهای جمعی را دوست داشتیم زمانی که پدر میخواست به سینما برود به ما اطلاع می داد که بیایید با هم برای دیدن فیلم به سینما برویم ما هم بسیار خوشحال می شدیم و با کمال میل می پذیرفتیم، معمولا جمعه خانه پدر جمع می شدیم. ایشان یک روضه در خانه برگزار می کرد و در کنار آن امام جمعه محله به خانه می آمد و یکسری احکام را برای جوانان عنوان می کرد یک روز اهالی خانه را جمع کرد و گفت به فروشگاه برای خرید برویم ما گفتیم نیاز به چیزی نداریم پاسخ داد نه باید بین مردم باشیم یا حتی در صف نانوایی برای خرید نان می ایستادند و برای یلدا دوست داشت خودش خرید کند و میوه را از میدان میوه و ترباره نزدیک محله می خرید.
زمانی که سردار سلیمانی بین مردم و به مکان های عمومی برای خرید میرفت واکنش مردم چگونه بود؟
پدرم زندگی را زندگی می کرد و از همه لحظات عمر خود بهره برد ایشان معجون یا سیمرغی از شهداست که حیات شریف آنها را درک کرد. سیر تعالی بابا ۴۰ سال بود از قاسم شروع و با رسیدن به حاج قاسم تمام شد
خیلیها تعجب می کردند و بعد با هم می گفتند این سردار سلیمانی نبود بعد خودشان می گفتند نه امکان ندارد یک روز برای رفتن به کرمان در سالن انتظار فرودگاه نشسته بودیم یک خانم و آقا با هم رد شدند آقا گفت، این قاسم سلیمانی نبود آن خانم گفت: نه بابا امکان ندارد اینها به اینجا بیایند ما آن لحظه خنده مان گرفت. بین مردم بودن او را خوشحال میکرد هیچ چیز باعث نمیشد او از مردم فاصله بگیرد، بابا تهدیدهای امنیتی زیادی داشت که در سال های قبل از شهادت وی این تهدیدها بسیار زیاد شد به همین دلیل پروتکلهای امنیتی برای ایشان در نظر گرفتند اما او اعتنایی نمیکرد و دوست داشت همیشه بین مردم باشد. یک جایی را پدر به نام بیت الزهرا در کرمان وقف کرده که هر سال در دهه دوم فاطمیه مراسمی در آنجا برگزار میکرد او بین در می ایستاد و بعد از سلام و احوالپرسی یک به یک مردم را مشایعت میکرد و از اینکه بین مردم بود بسیار خشنود میشد، اگر میدید کسی به خاطر مسائل امنیتی او را محدود می کند برخورد میکرد.
نرجس یک ماکت از چهره پدر را در اتاق محل کارش بر روی میز گذاشته و روی سر سردار یک چفیه انداخته است وقتی وارد اتاق میشوی فکر می کنی کسی پشت میز نشسته است از او در مورد این ماکت که آن را جلوی میزش گذاشته می پرسم او با خنده میگوید وارد مسائل خصوصی می شوید، به گفته قرآن شهدا زنده و ناظر بر اعمال و رفتار ما هستند هر جا که هستم و هر کاری که انجام می دهم حضور ایشان را به صورت قلبی احساس می کنم، ماکت پدر در اتاقم به من احساس قوت قلب می دهد و به من گوشزد می کند که در این مسئولیت حواسم باید جمع باشد، در خود نمیبینم پشت آن میز بنشینم به همین دلیل هیچگاه پشت آن میز نمی نشینم. پدرم زندگی را زندگی می کرد و از همه لحظات عمر خود بهره برد ایشان معجون یا سیمرغی از شهداست که حیات شریف آنها را درک کرد سیر تعالی بابا ۴۰ سال بود از قاسم شروع و با رسیدن به حاج قاسم تمام شد.
آیا پدر به تماشای تئاتر یا کنسرت موسیقی می رفت، بیشتر چه موسیقی هایی را گوش میداد؟
به دلیل فرصت محدودی که داشت نمی توانست به این مکان ها برود. از موسیقی های حماسی و نوحه هایی که در زمان انقلاب یا جنگ خوانده می شد ترانه هایی که در عملیات ها معروف بود و با خاطرات وی عجین شده بود علاقه داشت و گوش می داد. پدر متولد روستا بود به همین خاطر موسیقی های محلی را دوست داشت، در روستا ساز نی و موسیقی های محلی که در عروسی ها نواخته میشود و افراد در کودکی به آنها گوش میدهند علاقه آنها را به موسیقی تشکیل می دهد.
موسیقی نواحی مختلف نظیر خراسانی را که از رادیو یا تلوزیون پخش می شد را با علاقه گوش می داد اما فرصت خریدن و مدام گوش دادن آنها را نداشت. مداحی ها به خصوص از آنهایی که در جبهه خاطره داشت نظیر آهنگران را گوش می داد. برای مراسم فاطمیه که خود برگزار می کرد سعی می کرد مداحان از افراد مطرح نباشند برای مراسم ها هر بار یکی از مداحانی مساجد و تکیه ها را دعوت می کرد. بابا برای آرامش قلبش بیشتر قرآن گوش می داد ایشان موانست داشت و علاوه بر اینکه با زبان عربی آشنا بود قرآن را با معنی می خواند و به دنبال گوش دادن آیات قرآن با صدای شخص خاصی نبود اما قطعا از صوت زیبا لذت می برد.
آیا پدر شنیدن موسیقی خاصی را به شما پیشنهاد می داد؟
در مورد موسیقی به ما توصیه ای نمی کرد، موسیقی در روح انسان جاری است در طبیعتی که خداوند خلق کرده نظیر رودها، صدای باد و دریا موسیقی وجود دارد من هم مثل هر انسان دیگری به موسیقی علاقمند هستم اما موسیقی بی کلام را بیشتر دوست دارم چون به من اجازه می دهد به هر چیزی که دوست دارم فکر و یا حتی سفر کنم. من به موسیقی محلی هم علاقه مند هستم اما موسیقی بیکلام را بیشتر دوست دارم.
سردار سلیمانی موقع تماشای تلوزیون بیشتر چه چیزی را میدید؟
بیشتر تابع نوه ها بود که آنها می خواهند چه چیزی را ببینند، تا جایی که فرصت داشت با بچه ها تلویزیون می دید بعد به دنبال کارهای خود نظیر مطالعه، قرآن خواندن می رفت. به اخبار به طور مستمر دسترسی داشت و گاهی اوقات که موضوعی را از تلویزیون پیگیری کند، اخبار می دید.
آیا حاج قاسم با خانواده به مسافرت و امکان مذهبی میرفت؟
بله با پدر مسافرت های زیادی رفتیم ایشان به ایرانگردی علاقه زیادی داشت اما چون فرصت زیادی برای رفتن به مسافرت نداشت به ما توصیه می کرد به اماکن دیدنی برویم. قبل از اینکه مسئولیت سنگین نیروی قدس را عهده دار شوند و بعد از اینکه مسئولیت وی در جنوب کشور کمتر شد با بهانه شرکت در بزرگداشت شهدای آذربایجان تصمیم گرفت با خانواده یکی از دوستانش که در دوران دفاع مقدس با هم بودند به این مراسم برویم.
پدر در کارهای خانه و یا آشپزی به مادر کمک میکرد؟
بله بابا آشپزی را دوست داشت. ما جمعه ها در خانه پدر جمع میشدیم چون تعداد زیاد بود برای اینکه مادرم اذیت نشود یا غذا از بیرون سفارش می داد یا خود مشغول آشپزی می شد. تصور کنید مردی که فرصت محدود و کار سختی در میدان جنگ دارد طعم های غذایش هم قوی تر است
با خنده میگوید: بابا ادویه های بیشتری به غذا می زد و به کار در خانه علاقه داشت.
سردار سلیمانی بیشتر چه غذاهایی درست میکرد؟
پدرم بیشتر غذاهایی نظیر عدس پلو، استانبولی، لوبیاپلو و هر آنچه از دستش بر میآمد را برای ما می پخت؛ چون علاقه به ادویه داشت دارچین یا زیره زیاد به غذا زیاد می زد که با مزاج ما زیاد سازگار نبود بعد با دقت به بشقاب ها نگاه می کرد ببیند ما غذا را دوست داریم و آن را می خوریم یا نه، بعد میپرسید خوشمزه بود، همه می گفتیم بله عالی بود هر چند غذا متفاوت و زیاد باب میل ما نبود.
زمانی که میخواست برای صبحانه تخممرغ درست کند به آن کاکائو و شکر میزد جالب بود در کلیشه ها فرو نمی رفت حتما باید یک ابتکار عملی حتی در آشپزی از خود به کار می برد. یک بار با پدر آشپزی می کردم اصلا نمی توانستیم با هم هماهنگ شویم مثلا من می گفتم الان باید زیر غذا زیاد شود تا بپزد می گفت نه تو بلد نیستی برو کنار من خودم انجام می دهم. پدرم در جوانی زمانی که از روستا به شهر آمده بود تنها زندگی می کرد و برای خود آشپزی می کرد به دنبال ابتکار عمل بود.