غذا در نقش سخنگوی طبقاتی| سفرههای بیکلام؛ سیاستی که خورده میشود

در جوامع نابرابر غذا خوردن دیگر فقط رفع گرسنگی نیست، بیانیهای اجتماعی است
هفت صبح| غذا، در نگاه اول امری شخصی و روزمره است. سه وعده ساده برای رفع گرسنگی. اما واقعیت این است که غذا، بسیار فراتر از خوراک است؛ بخشی از زبان اجتماعی، نشانهای از موقعیت و گاه ابزار کنش سیاسی. در جوامعی که شکاف طبقاتی عمیق شده، انتخاب غذا، محل خوردن آن، نوع سرویسدهی و حتی اشتراک آن در شبکههای اجتماعی، تبدیل میشود به نمایش موقعیت و گاه اعتراض پنهان. در ایران امروز، رستورانگردی دیگر فقط تجربه طعم نیست؛ نوعی طبقهنماییست، گاهی آگاهانه، گاهی بیآنکه فرد بداند.
بگذارید سادهتر بگوییم: در شرایطی که بخش بزرگی از جامعه درگیر دغدغههای معیشتی است، غذا خوردن در یک رستوران لوکس، بیش از آنکه یک «وعده غذایی» باشد، تبدیل میشود به یک «کنش نمادین». لباسی که برای رفتن انتخاب میشود، میز و صندلیای که رزرو شده، غذای سفارش دادهشده و حتی عکسی که از آن گرفته و منتشر میشود، هرکدام نشانههایی از یک روایت اجتماعی سیاسی است: اینکه «کجای جامعه ایستادهام؟»، «چه نسبتی با قدرت یا ثروت دارم؟» و شاید مهمتر از همه: «چرا دیدهشدن برایم مهم است؟»
غذا به مثابه تمایز اجتماعی
پییر بوردیو، جامعهشناس فرانسوی، سالها پیش در کتاب «تمایز»، درباره «ذائقه» بهعنوان ابزار طبقهبندی سخن گفت. از نگاه او، سلیقه غذایی، فقط ترجیح شخصی نیست، بلکه برآمده از طبقه اجتماعی است. کسی که استیک میخورد با کسی که کوبیده میخواهد، درواقع دو سبک زندگی متفاوت را نمایندگی میکنند. این تمایز، در میدان عمومی امروز ایران، با سرعت شبکههای اجتماعی برجستهتر هم شده.
کافیست نگاهی به صفحات اینستاگرامی یا پلتفرمهای غذایی بیندازیم؛ معرفی رستورانها با تاکید بر «ویآیپی بودن»، «سرو متفاوت»، «چیدمان خاص»، «قیمت بالا». اینها نه صرفا اطلاعات مفید برای انتخاب که در بسیاری موارد، نشانههای تعلق به یک طبقهاند. این غذاها خورده نمیشوند، بلکه به نمایش گذاشته میشوند. تماشا مهمتر از طعم شده است. تجربه، بدون اشتراک، ناقص بهنظر میرسد.
وقتی غذا اعتراضی میشود
اما آن سوی این نمایش، چهره دیگری از غذا نیز وجود دارد؛ غذا بهعنوان مقاومت. کافیست به برخی جنبشهای جهانی نگاه کنیم: از تحریم برندهای خاص توسط مصرفکنندگان گرفته تا راهاندازی کمپینهای غذا خوردن ساده برای همدلی با محرومان. در ایران هم، نمونههای مشابهی دیده شده؛ دعوت به نذری ساده بهجای مهمانی مجلل، چالشهای کمک به سفره همسایه یا کمپینهایی که در دوران کرونا برای پیکنیکهای حداقلی راه افتاد. اینها «بیانیه»های بیکلاماند، اعتراضی بیسروصدا به زیادهروی و شکاف روزافزون. در همین راستا، گاه نخوردن نیز به کنش تبدیل میشود؛ مثل روزههای اعتراضی، یا خودداری از حضور در محافل پرزرقوبرق. گاهی غذا نخوردن، صدایی بلندتر از هزار فریاد میشود.
سیاستمداران، غذا و افکار عمومی
مسئولان هم از این معادله خارج نیستند. نحوه خوردن غذا، انتخاب محل، چگونگی نمایش آن در رسانهها، همه حامل معناست. مسئولی که در یک سفر کاری، غذای ساده و محلی میخورد، ممکن است برای بخشی از افکار عمومی، نشانهای از خاکی بودن و نزدیکی به مردم تلقی شود. اما همین تصویر، اگر بیش از اندازه تکرار شود یا رنگ نمایشی بگیرد، میتواند نتیجه معکوس بدهد.
جامعه، بهشدت به «نیت» حساس شده. اگر احساس کند یک کنش، بیش از آنکه صادقانه باشد، طراحیشده است، واکنشش دیگر تحسین نیست؛ بلکه طعنه و کنایه است. در نقطه مقابل، برخی حضورهای پرزرقوبرق سیاسی _ولو خصوصی _ در رستورانها و مجالس خاص، اگر رسانهای شود، میتواند واکنشبرانگیز شود. بهخصوص در دورههایی که فشار اقتصادی بر بدنه جامعه سنگین است. حافظه جمعی، چنین تفاوتهایی را ثبت میکند. چون غذا در چنین بسترهایی، دیگر فقط خوراک نیست؛ زبان تمایز است. فاکتور 120 میلیونی وزیر کار دولت قبل به همراه هیات همراه نمونهای از این دست است.
غذا، اینفلوئنسرها و سیاستهای نرم هویت
در جامعهای که شکافهای اقتصادی و فرهنگی رو به تعمیق است، غذا خوردن صرفا عمل زیستی نیست؛ تبدیل شده به نوعی «بیانیه سیاسی خاموش». هر انتخاب غذایی، پاسخی است به سوالی بنیادین: «من که هستم و در کجای این نظم اجتماعی ایستادهام؟» کسی که غذای سنتی و ساده را انتخاب میکند، گاه آگاهانه یا ناخودآگاه، روی ارزشهای اصالت، بومیگرایی یا حتی مقاومت فرهنگی تأکید میکند. در مقابل، تمایل به غذاهای فرنگی یا نوگرایانه، ترجمانی از میل به جهانیشدن، طبقه جدید و گسست از سنتهای اجتماعی است.
در این میان، اینفلوئنسرهای غذایی یا همان فودبلاگرها، به یکی از بازیگران مهم در صحنه سیاستهای نرم هویت بدل شدهاند. آنها دیگر فقط میانجی ساده میان رستوران و مخاطب نیستند؛ نقش «مهندسان ذائقه» را برعهده گرفتهاند. با معرفی مکانهای لوکس، تأکید بر قیمتهای نجومی یا تبلیغ تجربههای ویژه، سبک زندگی خاصی را مشروعیت میبخشند؛ سبکی که در آن غذا کمتر برای رفع نیاز و بیشتر برای نمایش موقعیت و تمایز مصرف میشود.
در شرایطی که بخشهایی از جامعه با معیشت روزمره دستوپنجه نرم میکنند، ویترین این زندگیهای فاخر میتواند به شکاف اجتماعی دامن بزند و ناخودآگاه به ابزاری برای مشروعیتبخشی به نابرابریهای موجود تبدیل شود. از این منظر، غذا تنها طعم نیست که هویت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فرد را بازتاب میدهد؛ و فودبلاگرها، با هر پست اینستاگرامی، قطعهای از این پازل نامرئی سیاست روزمره را میچینند.
سفرههای بیکلام؛ سیاستی که خورده میشود
در جهانی که معناها پشت ظاهر ساده روزمره پنهان شدهاند، غذا خوردن دیگر صرفا رفع گرسنگی نیست؛ نوعی کنش اجتماعی و بیانیه خاموش شده است. در خیابانهای شهر، پشت میزهای رستورانها، در منوی اپلیکیشنهای غذا و حتی در عکسهای بیشمار شبکههای اجتماعی، روایتهایی نانوشته جریان دارد: روایت تعلق یا اعتراض، فاصله یا همراهی.
اینجا غذا به ابزاری برای بازتولید طبقات اجتماعی بدل شده، جایی که هر سفارش و هر لقمه، حامل نشانههایی از قدرت، مصرف و تمایز است. سیاست امروز، کمتر در سخنرانیهای رسمی و بیشتر در همین لحظههای کوچک روزمره جا خوش کرده است؛ جایی که هویت، سبک زندگی و موقعیت طبقاتی با نان و نوشابه و قهوه و برگر و چلوکباب بازتعریف میشود.
در این میدان بیسروصدا، آنکه به طرز هوشمندانهای روایت خود را بر سفرههای بیکلام جاری کند، بیآنکه فریاد بزند، سیاست واقعی را شکل میدهد. سیاستی که اینبار در قامت شعار جلوه نکرده است، در طعم و بو و تصویر و ذائقه زندگی میکند.