روایت شهادت حسن مدرس؛ چای مسموم دادند و شبانه دفن کردند
رئیس شهربانی گفت آقا سکته کرده است و نباید هیچکس بفهمد و اگر به کسی بگویید که آقای مدرس مرده، زبانتان را میبُرّم
فاطمه قاضیها، نسخهشناس و پژوهشگر تاریخ کتابی در مورد زندگی، مبارزات و شهادت عالم نستوه و مجاهد آیتالله سید حسن مدرس در دست چاپ دارد که در بخشی از کتاب چنین آمده است:
جهانسوزی (مامور نظمیه) از مأموریت به کاشمر برمیگردد و با حبیباللهخان خلج و محمود مستوفیان مشروب زیادی میخورند و میروند با مدرس سماوری آتش میکنند و چای میخورند و در اول چای را خود مرحوم مدرس میریزد برای آنها، دفعه دوم محمود مستوفیان، رئیس شهربانی جدید کاشمر میگوید: اجازه میدهید من چای بریزم، اجازه میدهند، چای میریزد و دوای سمی را در استکان مدرس میریزد و چای را میخورند، چون مدتی میگذرد و میبینند اثری نبخشیده، جهانسوزی برمیخیزد و اشاره به مستوفیان میکند و از اتاق بیرون میرود، مستوفیان هم عمامه سید را که سرش بوده برداشته و میکند توی دهانش تا خفه میشود و همان شبانه میبرند، دفن میکنند.
همان روزی که شب آن، مدرس فوت کرد، ابراهیم پاسبان آمد آنجا (در خانه مدرس)، مرا صدا کرد، گفت: برو رئیس تو را میخواهد، گفتم چشم، رفتم پیش رئیس، رئیس فرمود برو منزل راحت کن، تا تقریباً نصف شب بود، دیدم در میزنند، در را باز کردم و دیدم سید موسی شجاعی سرپاسبان شهربانی است، آمد تو و پرسید که آقا کجاست؟ گفتم: توی اتاق خودش است، گفت: بیایید برویم جای آقا. بنده و فراموشکار «نام پاسبان دیگر» به اتفاق شجاعی رفتیم اتاق آقا، صدا زدم، دیدم آقا جواب نمیدهد، او را تکان دادم، دیدم جواب نمیدهد، عبا روی صورتش بود، عبا را بلند کردم و دست گذاشتم به صورتش، دیدم مرده است و شال و عمامهاش هم که همیشه سرش بود، باز شده و پهلوی سرش افتاده بود…
دیدم رئیس شهربانی آمد و رفت توی اتاق آقا و نگاه کرد و گفت: «برو تابوت بیاور»، رئیس شهربانی گفت: آقا سکته کرده است و نباید هیچکس بفهمد و اگر به کسی بگویید که آقای مدرس مرده، زبانتان را میبُرّم. بعد به بنده گفت: برو به جناب یاور رئیس پلیس که منزل من هستند، بگو آقای مدرس سکته کرده است، چه دستوری میفرمایند؟ بنده هم آمدم خانه رئیس، به جناب یاور، گفتم: رئیس شهربانی عرض کردند که آقای مدرس فوت کردهاند، چه دستور میفرمایید؟ فرمودند، به مستوفیان بگو، شبانه به طوری که کسی نفهمد، غسل بدهید و دفن بکنید.
بنده برگشتم دیدم، ابراهیم تابوت آورده، کربلایی علی هم آنجا است.
به بنده گفت: شما آقا را کشتید، من عرض کردم شما میدانید من آدمکش نیستم و من برای شام خوردن رفته بودم.
سفارش میکرد که «به کسی نگویید آقا مرده و بگویید که رئیس آمده آنجا نیم ساعت مانده و رفته است، زبانتان را میبُرّم.»
خلاصه از اظهارات پاسبان و سایر محتویات پرونده، معلوم میشود که مستوفیان (رئیس شهربانی کاشمر) ابراهیم را به بهانه اینکه یاور جهانسوزی با او کار دارد، از خانه مرحوم مدرس خارج کرده و حبیبالله خلج معروف به شمر نیز بعداً به منزل مرحوم مدرس رفته و با مستوفیان، رئیس شهربانی کاشمر مرحوم مدرس را با سنگدلی تمام به قتل رساندهاند.
منبع: متنی بسیار فشرده از محاکمه شاهدان و قاتلان مرحوم مدرس در سال ۱۳۲۱ ه.ش