طبیبان زیر سایه سیاست و ادبیات
فهرستی از پزشکانی که نامشان ورای طبابت در تاریخ ثبت شده. چه به سپیدی و چه به سیاهی .
روزنامه هفت صبح| انتشار یک عکس و یک فیلم در روزهای جمعه هفته گذشته و شنبه همین هفته از وضعیت سلامت آقای دکتر علیاکبر ولایتی، باعث بحثهای فراوانی در فضای مجازی شد. عدهای برای ایشان آرزوی سلامتی کردند.
در این میان برخی بودند که از حاذق بودن ایشان در امر پزشکی بهویژه در رشته تخصصیشان یعنی اطفال نیز ذکر خیری کردند و این بود که متوجه شدیم چهره پزشکی او تا چه میزان زیر سایه سیاست گم شده است. این بود که تصمیم گرفتیم این هفته، روایتی از زندگی ۱۰ پزشک خبرساز ایرانی در تاریخ معاصر را داشته باشیم، البته با تکیه بر حرفه طبابت آنها.
دکتر غلامحسین مصدق
سال ۱۲۸۵ است. دکتر محمد مصدق، هنوز مدرک دکترای خود را از دانشگاه نوشاتل سوئیس نگرفته. ۲۴ ساله است و ۵ سالی است که با زهرا خانم، دختر میرزا زینالعابدین تهرانی، سومین امام جمعه تهران، ازدواج کرده است. این زوج دو فرزند هم دارند. در همین سال محمدعلی، یکی از اعضای خاندان مادری او یعنی خاندان قاجار بهعنوان پادشاه ایران تاجگذاری میکند و در همین شرایط سومین فرزند او یعنی غلامحسین بهدنیا میآید.
غلامحسین در مدرسه سنلویی تهران که مدرسهای فرانسویزبان بود، درس خواند و وقتی پدرش والی یا همان استاندار آذربایجان بود، به اروپا رفت تا طب بخواند. مقصد اول لیون فرانسه بود و بعد لوزان سوئیس. درس خواندنش ۱۳ سال طول کشید و در این مدت دو دوره نماینده تهران در مجلس شورای ملی و یک دوره وزیر خارجه شد.
با این حال غلامحسین وقتی به ایران بازگشت به خدمت سربازی رفت و سپس پایهگذار طب زنان ایران شد. مادربزرگش نجمالسلطنه چند سالی بود که محل سکونت خود را بهعنوان بیمارستان وقف کرده بود. همان بیمارستانی که امروز معروف است به نجمیه و اداره درمان سپاه آن را اداره میکند.
دکتر غلامحسین تقریبا چهل سال بعدی عمر خود را به طبابت، جراحی و البته تعلیم رشته زنان پرداخت. در این میان البته تنه سیاست هم به تنه رشته و حرفه او میخورد. وقتی پدر در قدرت بود، به همراه او به سفرهای خارجی میرفت تا در تیم نخستوزیر تقریبا ۷۰ساله پزشکی هم باشد و وقتی پدر بعد از کودتای ۲۸ مرداد از اسب قدرت افتاد، مسئول رتق و فتق امور درمانی او در حصر و تبعید شد و اولین کسی هم بود که بیماری پدر را تشخیص داد.
او در اواخر عمرش هم بیشتر به فکر میراث پدر بود و خاطرات خود و پدرش را نشر داد و نهایتا در سال ۱۳۶۹ در حوالی ۸۴ سالگی درگذشت. آنهم در حالیکه فعالیتهای گستردهاش در حوزه طب زنان ازجمله چهارده سال عضویت در کمیته اجرایی فدراسیون بینالمللی زنان و مامایی و هشت سال عضویت در هیات مؤسس انجمن باروری و نازایی بینالمللی زیر سایه سیاست قرار گرفته بود.
پسر او محمود، راه پدر را در طبابت زنان ادامه داد و تا همین اواخر به این کار مشغول بود و حتی در سال ۱۳۹۴ روزنامه ایران گزارشی تهیه کرده بود از مطب او و میزان حاذق بودن او در این رشته حتی در حوالی هشتاد سالگی.
دکتر عبدالکریم ایادی
همین ابتدای کار تکلیف را مشخص کنیم که در مورد سال تولد دکتر عبدالکریم ایادی پزشک بدنام دوره پهلوی ،دو روایت وجود دارد. یکی ۱۲۸۶ و دیگری ۱۲۹۶. ما روایت ۱۲۸۶ را قبول کردیم. همچنین در مورد محل تولد او نیز اختلاف است. برخی گفتهاند تهران و برخی دیگر شیراز. چیزی که اما در موردش اختلافی نیست، این است که هم پدر و هم مادر او از باورمندان و مبلغان آیین (انحرافی) بهاییت بودند.
ایادی در فرانسه تحصیل کرده است. ابتدا در رشته دامپزشکی. بعد از آن این رشته را رها میکند و به پزشکی میپردازد. بههرحال بعد از بازگشت از فرانسه وارد ارتش میشود. احتمالا در اواخر دوره رضا پهلوی، روزی علیرضا، فرزند او که در آن زمان نوجوانی بوده مبتلا بهنوعی بیماری میشود. برخی میگویند این بیماری روحی- روانی بوده است. پزشکی را از ارتش فرا میخوانند و در آن زمان که پزشک خارج درسخوانده به عدد انگشتان دست بوده، قرعه بهنام ایادی میافتد.
طبابت او مورد استقبال علیرضا پهلوی و دربار واقع میشود و او ده سالی در دربار پزشک مخصوص علیرضا پهلوی میشود. پس از آن در مقطعی محمدرضا پهلوی بیمار میشود و او از پزشک برادر به پزشک مخصوص خود شاه تبدیل میشود.
در حدود سی سال بعدی، ایادی، ضمن اینکه امور پزشکی شاه را انجام میدهد، به یکی از نزدیکترین همنشینهای وی نیز تبدیل میشود و از این طریق هم میتواند مال و منال قابل توجهی بهدست بیاورد(از انحصار واردات برای ارتش تا دست اندازی به خاویار و شیلات) و هم میتواند امنیت همسلکان بهایی خود را تضمین کند و البته آنان را در موقعیتهای مختلف حاکمیتی جا دهد.
با این حال در منابع موجود خبری از حاذق بودن او در طبابت نیست. ۵ سال پیش از انقلاب بزرگ شدن طحال محمدرضا را میفهمد و برای درمان از پزشکان فرانسوی کمک میگیرد و بعد هم با مشورت آنان تصمیم گرفته میشود تشخیص اصلی یعنی سرطان خون از خود شاه و خانواده او پنهان شود. چند ماه قبل از انقلاب هم ایران را ترک میکند و دو سال بعد از انقلاب را در پاریس و ژنو میگذارند در حالی که خود نیز از بیماری مشابه یعنی سرطان رنج میبرده و در نهایت در سال ۱۳۵۹ در سوئیس از دنیا میرود.
دکتر یحیی عدل
دکتر یحیی عدل که برخی او را پروفسور هم لقب میدهند، متولد سال ۱۲۸۷ در تهران است. در خانوادهای پولدار که از اعیان تبریز بودند. پدرش یوسف عدل، حاکم ولایات بود و بعدها وکیل مجلس هم شد.
او تحصیلات خود را در تبریز و کرمانشاه (یکی از شهرهایی که پدرش حاکم آنجا بود) گذراند و بعد از آن برای ادامه تحصیل به پاریس رفت. در یک مدرسه خصوصی مشهور دبستان و دبیرستان را تمام کرد و سپس وارد دانشگاه شد و در مدرسه پلیتکنیک که امتحان ورودی سختی هم داشت، قبول شد. اما به توصیه عمویش، حبیب عدل، که در تهران به رادیولوژی مشغول بود، به طب رفت.
موفقیتش در تحصیل را البته مدیون زنی بود که او در خانهاش اقامت کرده بود یا بهاصطلاح پانسیون شده بود. در سایت موزه تاریخ پزشکی آمده که این خانم که فرزندش را در جنگ اول بینالملل از دست داده بود «بهشدت مراقب درس و تحصیل و تربیت دکتر یحیی بود به طوریکه تا زمانیکه این خانم زنده بود پروفسور هر ساله در مسیر سفرهایشان به خارج با ایشان ملاقات میکرد.»
بیست و یک سال بعدی را در پاریس مشغول درس خواندن بود. استادی داشت بهنام پروفسور گریگوار، جراح معروف و رئیس بخش جراحی و آناتومی پاریس که خیلی از کیفیت درس خواندن او راضی بود و حتی به عدل سمت ریاست درمانگاه خود را داد
و حتی بعد از فارغالتحصیلی چون عدل خارجی بود، فرانسه اجازه استخدام در کادر دانشگاهی را نمیداد و با رایزنی همین پروفسور، سمت استادی هم به وی داده شد ولی در نهایت او در سال ۱۳۱۸ به ایران بازگشت. با چندین سال تحصیل در حوزه جراحی عمومی و اورولوژی و پایاننامهای در مورد آدنوپاتی یا غدهها و گرههای لنفاوی.
در زمان بازگشت او پروفسور «اوبرلین» فرانسوی را برای سامان دادن به وضع دانشکده پزشکی تهران استخدام کرده بودند و او عدل را برای تدریس انتخاب کرد. عدل ابتدا رئیس درمانگاه و بعد دانشیار شد و سپس بخش جراحی بیمارستان سینا را به او سپردند. دکتر اوبرلین پزشکان دیگری را نیز برای بخشهای دیگر معرفی کرد ازجمله: دکتر قریب برای اطفال و دکتر مصدق برای زنان و زایمان.
تبدیل بیمارستان سینا به مرکز اورژانس پایتخت، تاسیس یک واحد انتقال خون و نخستین پذیرش رزیدنت در پزشکی ایران را به او نسبت میدهند. مهمترین کار او در حوزه پزشکی اما تاسیس رشته بیهوشی به شیوه جدید در ایران البته با کمک گرفتن از پزشکان خارجی بود. در کنار پزشکی البته رفتوآمد عدل با مقامات بلند کشور و دربار پهلوی او را تبدیل به شخصیتی سیاسی کرد
و باعث شد تا بعد از کنارهگیری اسدالله علم به دبیرکلی حزب مردم منصوب شود. او همچنین در سال ۱۳۴۲ به سناتوری مجلس سنای ایران رسید و تا چهار دوره این مقام را حفظ کرد.روایت است که به دربار رفت وامد داشته و یکی از همنشین های میزهای بازی محمدرضا بوده. او دخترش را در غائله مسلحانه خرمدره در سال 54 از دست داد. او در ۱۴ بهمن ۱۳۷۰ در سن ۹۴ سالگی درگذشت و با مراسمی کمنظیر تشییع شد.
دکتر محمد قریب
دکتر محمد قریب متولد تیرماه ۱۲۸۸ در تهران است. پدر و مادرش البته اهل گرکان بودند. روستایی از توابع آشتیان در استان مرکزی که مهاجرت کرده بودند به تهران. کودکی و نوجوانی خود را در هرج و مرج جنگ جهانی اول (۱۲۹۳ تا ۱۲۹۷)، قحطی بزرگ (۱۲۹۶ تا ۱۲۹۸) و پایان قاجاریه و ابتدای پهلوی (کودتای رضاخان در اسفند ۱۲۹۹) گذراند.
در ابتدای سال ۱۳۰۰ او پسر ۱۲سالهای بود که سال آخر خود را در دبستان سیروس گذرانده و تحصیل در دارالفنون را در مقطع متوسطه آغاز کرده بود. شش سال بعد، او جزو اولین گروه از جوانان ایرانی بود که برای تحصیل در علوم مدرن، در عصر پهلوی به اروپا رفتند. او رشته طب را آغاز کرد و شاید وقایع آن قحطی دامنگیر و وضعیت بهداشتی آن روزهای ایران در این انتخاب موثر بود.
از ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۷ او بهطور متناوب در فرانسه درس خواند. در این میان ازدواج هم کرد و با زهرا خانم، دختر عبدالعظیم قریب گرکانی که موسس دستور نوین زبان فارسی میخوانندش وصلت کرد. در سال ۱۳۱۷ که به ایران بازگشت، مردی بود ۲۹ ساله و اولین ایرانی بود که در کنکور انترنی بیمارستان پاریس برگزیده شده بود و یکی از معدود دانشجویانی که در همان سال اول دانشگاه جایزه لابراتوار دانشکده پزشکی را برده بود. خلاصه اینکه پاریس دهه بیست میلادی را به پایگاهی برای خوشگذرانی تبدیل نکرده بود و واقعا درس میخواند.
از ۱۳۱۷ که به ایران بازگشت تا ۱۳۵۳ یعنی ظرف حدود ۳۶ سال کارهای مهمی برای پزشکی در ایران انجام داد. نخست اینکه دانشیار طب اطفال شد و شروع به تدریس در مورد بیماریهای کودکان در ایران کرد. کمی بعد کتابی در این خصوص هم نوشت که هنوز هم اگر بخواهید نسخههایی از آن را میتوانید در کتابفروشیهای قدیمی پیدا کنید.
کار بعدیاش هم این بود که یک مرکز تخصصی برای اطفال و کودکان با عنوان «مرکز طبی کودکان» تاسیس کرد. شریک و یارش چه در نگارش آن کتاب «بیماریهای کودکان» و چه تاسیس این مرکز طبی، فردی بود به نام دکتر حسن اهری. این مرکز هنوز هم فعال است. در ضلع جنوب شرقی بیمارستان امام خمینی تهران و نزدیک پارک لاله.
اجل اما عمر زیادی به دکتر قریب نداد. از حوالی ۱۳۵۱ درگیر بیماری مجاری ادراری شد و بعدا مشخص شد که سرطان مثانه دارد. کاری از طبیبها چه در ایران و چه در جهان ساخته نشد و او در سال ۱۳۵۳ درگذشت. او به دلیل اعتراض به کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، در آن سال از دانشگاه اخراج شده بود. مزارش در گورستان شیخان قم است.
روی سنگ مزارش نوشتهاند: «قریب نه! که فروغ جهان کودک مٌرد». با این همه کاری که او برای کودکان کرد؛ اغراق نکردهاند. همسر او در سال ۱۳۸۹ درگذشت. آنها چهار فرزند داشتند ازجمله حسین قریب که پزشک بود و مدتی هم رئیس بیمارستان شهدای تجریش. کیانوش عیاری یک سریال بیوگرافی از زندگی او ساخته با عنوان «روزگار قریب» که در زمان پخشش، مورد توجه عموم قرار گرفته بود و باعث شد، مردم بیشتر این پزشک را بشناسند.
غلامحسین ساعدی
او را بیشتر بهخاطر داستانها و فیلمنامه فیلم «گاو» میشناسند که یکی از آغازین نقاط موج نوی سینمای ایران بهحساب میآید اما ساعدی پیش از همه اینها یک پزشک بود و به تعبیر بهتر یک روانپزشک.
متولد سال ۱۳۱۴ بود. در تبریز. پدرش کارمند بود و مادرش خانهدار. وضع خانواده چندان خوب نبود و بنابراین برخلاف چهار پزشک قبلی این یکی در ایران تحصیل کرده است. پس از پایان تحصیلات ابتدایی و دبیرستان و گرفتن دیپلم در رشته طبیعی در تبریز او وارد دانشگاه تبریز میشود و طب میخواند.
در این سالها البته علاقه توامان به ادبیات و سیاست را به شکل جدی دنبال میکند. در دبیرستان، نخستین داستانهایش در هفتهنامه «دانشآموز» به چاپ میرسد. در نوجوانی به سازمان جوانان حزب توده میپیوندد و در ۱۷ سالگی مسئول انتشار دو روزنامه برای حزب میشود و یک سال بعد به اتهام همکاری با حزب مدتی بازداشت میشود. در دانشگاه نخستین نمایشنامه خود یعنی «سایههای شب» را مینویسد و با صمد بهرنگی رفاقتی بههم میزند. حتی وقتی برای سربازی به تهران میآید پایش به محافل ادبی مجله سخن باز میشود.
ولی در عین حال طبابت را هم ادامه میدهد. دکترای تخصصی روانپزشکی میگیرد. در بیمارستان روانی روزبه مشغول بهکار میشود و در مطبش که در خیابان دلگشا در تهران قرار داشت، بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکرد و از تجربه این معاینات برای شناخت از انسان و پیچوخمهای روح و روان او استفاده میکند. مطبش البته پاتوق روشنفکری هم میشود و آنطور که خود گفته «آلاحمد، شاملو، بروبچههای نویسنده، بهآذین، سیروس طاهباز، م. آزاد و همسر منوچهر نیستانی و دیگران همیشه آنجا بودند.»
در دوران دوم پادشاهی محمدرضا پهلوی یعنی بعد از کودتای ۱۳۳۲ دیگر او بهطور رسمی یک ادیب است تا یک طبیب. مجموعه داستانهایش را از سال ۱۳۳۴ و نمایشنامههایش را از اواخر دهه سی به بازار عرضه میکند. در دهه چهل مجموعه داستان مشهور «عزاداران بَیَل» را در ۱۳۴۳، نمایشنامه «آی با کلاه، آی بیکلاه» را در ۱۳۴۷ منتشر میکند و فیلمنامه فیلم «گاو» را در سال ۱۳۴۸ مینویسد.و بعد هم فیلمنامه آرامش درحضور دیگران .
در همین زمان به کانون نویسندگان هم میپیوندد و کمکم به سوژهای برای ساواک تبدیل میشود و در سال ۱۳۵۳ برای یک سال بازداشت و زندانی میشود. او در سال ۱۳۵۷ ایران را ترک میکند و بعد از انقلاب به شکلی باورنکردنی مواضع نزدیک به سازمان مجاهدین خلق (منافقین ) اتخاذ میکند. در سال 1364 در پاریس از دنیا میرود در حالی که کمتر کسی بهیادش مانده که او پزشک هم بوده است.
بهرام صادقی
از کسی میخواهیم صحبت کنیم که دنیا مجال چندانی برای ظهور و بروز به او نداد و در چهل و هشت سالگی با کوهی از استعداد هدر رفته و کارهای نکرده جهان را ترک کرد. منظور بهرام صادقی است.او متولد سال ۱۳۱۵ در نجفآباد اصفهان بود.
پدرش خردهفروشی داشت و مادرش زنی فهمیده بود که گفته شده علاقه به شعر و ادب را در او ایجاد کرد. دبستان را در نجفآباد خواند و برای دبیرستان به اصفهان رفت و در دبیرستان ادب آنجا با محمد حقوقی آشنا شد که بعدا شهرتی در شعر و نقد ادبی بهدست آورد.
با این حال مسیر زندگی او ابتدا به ساکن از ادبیات نبود. در رشته پزشکی قبول شد. به تهران رفت و درس خواند. بعد برای سربازی به یاسوج رفت و در آنجا عضو سپاه دانش شد و دوباره به تهران بازگشت و در کلینیکی در کرج، مشغول طبابت شد. در سال ۱۳۵۳ او مدرک پزشکی خود را از دانشگاه دریافت کرده بود. یعنی حوالی سی سالگی.
تمام آنچه از بهرام صادقی میشنویم محصول ده سال بعدی یعنی از ۱۳۵۳ تا ۱۳۶۳ است. انتشار یک مجموعه داستان کوتاه بهنام سنگر و قمقمههای خالی و همچنین یک داستان بلند بهنام ملکوت و به این ترتیب عضویت در حلقه ادبی جُنگ اصفهان و حتی دو بار شرکت در جنگ ایران و عراق. در این مدت دیگر خبر چندانی از پزشکی او نیست.
در عوض متاسفانه روایتهایی هست از درگیری او به اعتیاد به مواد مخدر که حتی قوه خلاق نوشتن را هم از او گرفت و در نهایت پس از مرگ مادرش در سال ۱۳۶۳ که تاثیری ویرانگر بر او گذاشت، منجر به ایست قلبی، احتمالا ناشی از اوردُز مواد شد و به این ترتیب این پزشک نویسنده حتی پیش از دوران میانسالی، از جهان رفت.
پروفسور سمیعی
دکتر مجید سمیعی یا آن طور که در افواه مشهور است پروفسور سمیعی، متولد خرداد سال ۱۳۱۶ است. او در یک خانواده اهل رشت و استان گیلان البته در تهران متولد شد ولی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همان رشت گذراند.
پس از آن بود که او به آلمان رفت تا ابتدا در رشته زیستشناسی و بعد از آن در رشته پزشکی در دانشگاه یوهانس گوتنبرگ شهر ماینتس درس بخواند و پس از آن دوره تخصص جراحی مغز و اعصاب را آغاز کرد و در ابتدای دهه ۷۰ میلادی درجه تخصص را در این رشته گرفت و کار علمی خود را با سمت استادیاری و معاونت جراحی مغز و اعصاب دانشگاه ماینتس آغاز کرد و دو سال بعد استاد این دانشگاه شد و دو سال مانده به انقلاب رئیس بیمارستان جراحی مغز و اعصاب شهر هانوفر شد.
او در دهه هفتاد به طور مشخص در جراحی قاعده جمجمه و جراحی میکروسکوپی داخل جمجمهای کار کرد و در این زمینه به شهرت رسید. با این حال شهرت پروفسور سمیعی در ایران بیش از هر چیز به خاطر کمک او برای اعزام جانبازان ایرانی آسیب دیده از سلاحهای شیمیایی استفاده شده توسط عراق در طول دهه شصت و پس از آن بود.
به سبب همین موضوع، او در ایران به خصوص از سوی رزمندگان سابق و مسئولان فعلی مثل محمد باقر قالیباف یا محسن رضایی مورد توجه قرار گرفت و توانست مشابه مرکز خصوصی بینالمللی علوم اعصابی که در هانوفر دارد را در ایران نیز بسازد.
او علاوه بر شهرت در حوزه جراحی جمجمه، مسئله اعزام جانبازان ایرانی و برخی پروژهها در ایران، از مدتی پیش در فضای مجازی به عنوان منبعی برای توصیههای مختلف در حوزه پزشکی و سبک زندگی تبدیل شده و تعداد این توصیهها آن قدر زیاد شد که به نوعی به طنز تبدیل شد و آقای سمیعی در یک مصاحبه همه آنها را تکذیب کرد با این حال هنوز هم افکار عمومی در ایران به خصوص عامه، او را به عنوان یکی از افتخارهای ایران و بهترین جراح مغز و اعصاب جهان میدانند.
علیرضا مرندی
بسیاری از وزرای ایرانی یا حتی تیم پزشکی امام خمینی را نیز میتوانستیم در این فهرست بیاوریم ولی به نمایندگی از همه وزرا، آقای دکتر مرندی را اینجا داریم که در حال حاضر رئیس فرهنگستان علوم پزشکی و نیز رئیس تیم پزشکی رهبر انقلاب است. و در کارنامه سیاسی اش یک ملاقات حساس با صدام حسین در بغداد به چشم می خورد.
دکتر مرندی متولد سال ۱۳۱۸ در اصفهان است. در سال ۱۳۳۶ وارد دانشکده پزشکی دانشگاه تهران شد و ۷ سال بعد از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. او نیز برای تکمیل تحصیلات خود به خارج از کشور و به طور مشخص به آمریکا رفت و بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۰ دوره تخصصی کودکان را در دانشکده پزشکی ویرجینیا گذراند و در سال ۱۳۵۰ بورد تخصصی اطفال را دریافت کرد. ۶ سال بعد هم او فوق تخصص نوزادان را دریافت کرد و بعد از آن به عنوان استادیار و نیز به عنوان پزشک تا سال ۱۳۵۸ در آمریکا فعالیت کرد.
پس از آن به ایران بازگشت و در طول دهه شصت به عنوان معاون وزیر بهداشت، نقش قابل توجهی در کمپین کنترل جمعیت در کشور داشت که تا دوره وزارت بهداشت او یعنی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ هم ادامه داشت. او نیز دو دوره هشتم و نهم را در مجلس به نمایندگی از مردم تهران گذراند. ورود ویروس ایدز به ایران و نیز اجرای طرح ملی واکسیناسیون فلج اطفال در سال ۱۳۷۴ نیز از دیگر تحولات مهم مسئولیتهای آقای مرندی در حوزه بهداشت و درمان است.
علیاکبر ولایتی
کمتر کسی است که علیاکبر ولایتی را نشناسد. پس از رزومه سیاسی او به شکل مختصر عبور کنیم و به پزشکی او برسیم. دکتر ولایتی متولد تیر ماه سال ۱۳۲۴ در رستمآباد شمیران است. او در حال حاضر چهار سمت مهم دارد: مشاور امور بینالملل رهبری، عضو حقیقی مجمع تشخیص مصلحت نظام، رئیس هیات مؤسس و هیات امنای دانشگاه آزاد اسلامی و رئیس بیمارستان مسیح دانشوری. پیش از اینهم ۱۶ سال بین سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۶ وزیر خارجه ایران بوده و البته یک سال هم نماینده مجلس.
او در شمیران تهران ابتدایی و متوسطه را به پایان رسانده و دیپلم طبیعی گرفته است. در کنکور سال ۱۳۴۳ رتبه ۴۹ را میآورد و برای تحصیل در رشته پزشکی به دانشگاه تهران میرود و شاگردی دکتر محمد قریب را میکند که پیش از این ذکر خیرش شد. او همچنین برای تحصیل در فوقتخصص بیماریهای عفونی به دانشگاه جانز هاپکینز آمریکا رفته است.
دوران طبابت او تقریبا از مدتی قبل از انقلاب آغاز میشود و او به همین دلیل در ابتدای انقلاب برای مدتی معاونت وزارت بهداری را بهدست میآورد و بعد از آنهم حتی در دوران وزارت خارجه و پس از آن طبابت را رها نکرد. گفته میشود او حتی در هنگام داشتن این مسئولیتها نیز تمرکز خود را برای طبابت از دست نداده و در حوزه کودکان پزشکی حاذق بهحساب میآمده است.
با این حال وضعیت سلامت او در ماههای اخیر کمی رو به وخامت رفته است. از بیماری او اطلاعی دقیق در دست نیست. در فضای مجازی پارکینسون، بیماری ایاسال و سکته مغزی بیان شده است. از آقای ولایتی در دفتر رهبری و در هنگام دیدارهای خارجی در روز ۱۵ آبان، دیدار نخست وزیر عراق و دیدار رئیس جمهور کوبا در روز ۱۳ آذر تصاویری منتشر شد که با در نظر گرفتن تصاویر کنونی میتوان به این نتیجه رسید که وضعیت وی به مرور از روز ۱۵ آبان تا بهحال وخیمتر شده است.برای ایشان سلامتی آرزومندیم .
مینو محرز
این فهرست را البته با اسامی بسیاری که میتوانستیم بیاوریم و فضایی برای آن نداشتیم با نام یک خانم به پایان میبریم. خانمی که در دوران کرونا، به شدت مشهور شد هر چند قبل از آن هم یکی از متخصصان حوزه عفونی در ایران بود.
خانم دکتر مینو محرز متولد دی ماه سال ۱۳۲۴ است. او در سال ۱۳۴۲ از دبیرستان فارغالتحصیل شد و در همان سال رشته پزشکی را در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران آغاز کرد و بعد از اتمام دوره عمومی در سال ۱۳۴۹ در رشته تخصصی عفونی ادامه تحصیل داد و در سال ۱۳۵۲ مدرک تخصصی عفونی از دانشگاه تهران (دانشگاه علوم پزشکی تهران کنونی) گرفت.
او عضو هیات علمی و استاد بازنشسته دانشگاه علوم پزشکی تهران گروه عفونی در بخش عفونی بیمارستان امام خمینی و عضو فرهنگستان علوم پزشکی ایران است. خانم محرز پیش از کرونا، به دلیل فعالیتهای چشمگیرش در حوزه ایدز شناخته میشد و کارشناس سازمان جهانی بهداشت درباره بیماری ایدز در ایران و منطقه مدیترانه شرقی بود و ریاست مرکز تحقیقات ایدز ایران را که از سال ۱۳۹۴ راهاندازی داشت بر عهده داشت ولی بعد از کرونا، تقریبا هر روز در تلویزیون یا رسانهها حضور داشت و مردم را به توصیههای ایمنی مثل استفاده از ماسک و شوخی نگرفتن کرونا دعوت میکرد.