از سرم تا نانچیکو، از مخدر تا جنایت در باغ

از پشت سر به مرتضی حمله کردم و زیرپیراهن رکابی را دور گردنش انداختم و کشیدم. وقتی ...
هفت صبح| یک سال قبل رهگذران جاده در حاشیه شهر بویین زهرا با صحنه هولناکی روبهرو شدند.جسد بیجان مرد جوانی در بیابانهای دور از شهر رها شده بود. رنگ صورت مقتول به کبودی میزد و همین حکایت از این داشت که راه تنفسش مسدود شده بود. قطره خونی از سرش روی صورتش دویده و شیار قرمز رنگی ایجاد کرده بود که این نیز نشان میداد جسمی سخت به سر او اصابت کرده بود.
خیلی سریع رسیدگی به موضوع در دستور کار ماموران جنایی قرار گرفت و تیم تشخیص هویت به همراه کارآگاهان پلیس برای رسیدگی به موضوع در محل کشف جسد حاضر شدند. بررسیهای ابتدایی حکایت از آن داشت که جسد مقتول از جای دیگری به محل رهاسازی منتقل شده است و این به این معنی بود که عاملان جنایت در محل دیگری اقدام به قتل کرده و بعد از آن جسد را به حاشیه شهر منتقل کرده بودند. همچنین تیم تشخیص هویت پلیس آگاهی در تنپیمایی ابتدایی به این نتیجه رسیدند که انسداد راه تنفسی و ضربه به سر از عوامل کشنده بودند.
شناسایی متهمان
در حالی که جسد مقتول با دستور بازپرس جنایی برای تعیین علت تامه فوت به سردخانه پزشکی قانونی منتقل شد، هم زمان تلاش برای احراز هویت مقتول جوان نیز انجام شده و مشخص شد که او مرتضی نام دارد.خانواده مرتضی صبح همان روز مفقود شدن ناگهانی او را به پلیس اطلاع داده بودند.
با افشای معمای سرنوشت مرتضی، اقدامات فنی پلیسی برای یافتن ردی از عاملان جنایت کلید خورد.در اولین قدم از تحقیقات با دستور بازپرس جنایی، دوربینهای مدار بسته موجود در حوالی محل کشف جسد بازبینی شدند و سرانجام تصویر خودرویی با دو سرنشین که تردد مشکوک در آن محدوده داشت شناسایی شد.
در حالی که سرنشینان این خودرو مظنونین اصلی این پرونده به شمار میرفتند،تلاش برای دستگیری آنها در دستور کار پلیس قرار گرفت. در حالی که چند ماه از وقوع جنایت میگذشت بالاخره این خودرو در شهرستان مهاباد شناسایی شد.سرنشینان خودرو نیز در همان شهر در حالی شناسایی شدند که یکی از آنها قصد خروج از کشور را داشت. متهمان در برخورد ابتدایی با ماموران پلیس به ارتکاب جنایت اعتراف کردند.
اعترافات اولیه
یکی از متهمان به نام صابر در شرح ابتدایی ماجرا به ماموران پلیس گفت:«من و مرتضی همدیگر را نمیشناختیم و روز حادثه برای معامله مقداری مواد مخدر با او قرار گذاشتم و برای اولین بار او را دیدم.اما وقتی احساس کردم که او و همدستش قصد دارند سر ما را زیر آب کرده و ما را دور بزنند با او درگیر شدم.
دوستم به نام حمید نیز همراه من بود و او با نانچیکو به سر مرتضی ضربه زد.من هم زیر پیراهنی رکابیام را دور گردنش انداختم تا نتواند نفس بکشد.بعد جسد را با کمک حمید در صندوق عقب خودروی من قرار داده و در نزدیکی بویین زهرا رها کردیم.»
با این اعتراف حمید نیز دستگیر شده و تحقیقات در پرونده تکمیل شد.در نظریه پزشکی قانونی علت تامه فوت مرتضی ضربه جسم سخت به سر مطرح شده بود.به رغم ادعای ابتدایی صابر که گفته بود ضربه نانچی کو را حمید به سر مقتول وارد کرده است؛ اما با توجه به ادله موجود، صابر به عنوان متهم اصلی شناخته شده و پرونده با صدور کیفرخواست و تعیین اتهام مباشرت در قتل عمدی برای صابر و همچنین تعیین اتهام معاونت در قتل عمدی برای حمید؛ پرونده برای رسیدگی به شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران ارجاع شد.
در دادگاه
در ابتدای جلسه رسیدگی مادر مرتضی به عنوان ولی دم تقاضای قصاص متهم را کرد.سپس صابر پای میز محاکمه رفت و در دفاع از خود به تشریح ماجرا پرداخت و گفت:«چند ماه قبل از حادثه بود که من در زندان لاکان رشت به اتهام حمل و نگهداری مواد مخدر حبس بودم.آنجا با فردی به نام هاشم دوست شده بودم اما من زودتر از هاشم از زندان آزاد شدم تا اینکه یک روز هاشم از زندان با من تماس گرفت و از من خواست برای انتقال مقدار قابل توجهی موادمخدر به ورامین بروم.
من هم هر چه دارایی داشتم از جمله طلاهای همسرم را فروختم و مبلغ 350 میلیون تومان پول نقد تامین کرده و راهی ورامین شدم.هاشم به من گفته بود باید مواد را از فردی که نام خانوادگی او عباسی است تحویل بگیرم و من قبل از رسیدن به محل قرار با حمید که از دوستانم بود تماس گرفته و گفتم زودتر از من سر قرار برو تا مطمئن شویم محل قرارمان امن است. وقتی حمید به آنجا رسید به من گفت مردی با مشخصاتی که گفتهای به همراه یک مرد جوان در محل قرار حاضر شدهاند.»
متهم ادامه داد:«من وقتی مطمئن شدم اوضاع روبهراه است، سر قرار رفتم و عباسی به من گفت پول را بده تا بروم از جایی مواد را برای تو بیاورم.من هم پول را دادم اما جوانی که کنارش بود یعنی مرتضی؛ کنار من و حمید منتظر ماند.چند دقیقهای گذشت مرتضی به من گفت حالم خوب نیست.مشخص بود مست است.میگفت سرگیجه دارد و باید برود به درمانگاه و سرم بزند.
من به او شک کردم.احساس میکردم او و عباسی قصد دارند پولها را بردارند و فلنگ را ببندند.برای همین وقتی به بهانه سرم زدن از ما دور شد من تعقیبش کردم و دیدم وارد یک مغازه به نام مصالح فروشی عباسی شد.دیگر متوجه شدم کاسهای زیر نیم کاسه است و صبر کردم تا از آنجا بیرون بیاید.حمید هم دنبالم آمد و یکدفعه دیدیم که مرتضی از آنجا بیرون آمد.سر راهش را گرفتم و خیلی جا خورد.گفتم اینجا درمانگاه است؟
گفت کاری پیش آمد.گفتم به عباسی زنگ بزن و بگو پول من را پس بیاورد مواد را هم نمیخواهم.همان موقع هاشم به من زنگ زد و گفت صبر کن مواد را میآورد.بعد مرتضی به من گفت بیا با هم به باغی برویم تا عباسی مواد را آنجا بیاورد.من و حمید و مرتضی سه تایی با ماشین من نزدیک باغی که او میگفت رفتیم که جایی دورافتاده بود و از شهر دور بود.وقتی به بهانه باز کردن در باغ پیاده شد متوجه شدم که داشت به فردی میگفت آوردمشان به باغ! از لحنش احساس خطر کردم و متوجه شدم قصد دارند برای دور زدن ما بلایی سرمان بیاورند.»
متهم در مورد لحظه ارتکاب جنایت اینطور توضیح داد:«از پشت سر به مرتضی حمله کردم و زیرپیراهن رکابی را دور گردنش انداختم و کشیدم.وقتی بیحال شد حمید با نانچیکو به سرش ضربه زد. مرتضی دیگر نفس نمیکشید که او را در صندوق عقب ماشین انداختیم و به حاشیه شهر بردیم. بعد هم به شهرستان مهاباد رفته و قصد داشتم از کشور خارج شوم که دستگیر شدم.»
قاضی گفت:«چرا قبلا ادعا کردی که خودت ضربه با نانچیکو را وارد کردی اما حالا میگویی که این ضربه را حمید زده بود؟» متهم پاسخ داد:«من فکر میکردم علت تامه فوت مرتضی خفگی بوده و میخواستم گناه را گردن حمید بیندازم اما حالا که فهمیدم او با ضربه نانچیکو مرده است، تصمیم گرفتم راستش را بگویم.»
در این قسمت از محاکمه نوبت به حمید رسید که برای دفاع از خود پشت تریبون حاضر شود و گفت:«اتهامم را قبول ندارم.من آن روز فقط همراه صابر بودم.وقتی به نزدیکی باغ رسیدیم ناگهان صابر به مرتضی حمله کرد و زیرپیراهی را دور گردنش انداخت و کشید و بعد با دسته نانچی کو ضربه محکمی به سر او وارد کرد.من در مرگ مرتضی هیچ نقشی نداشتم.به همین خاطر اتهام معاونت در قتل را وارد نمیدانم.»
در انتهای جلسه مادر مقتول بار دیگر با اجازه از دادگاه در حالی که اشک میریخت گفت:«من به هیچ عنوان از خون پسرم گذشت نمیکنم چون این دو نفر با بیرحمی او را کشتند و بعد هم به او اتهام قاچاق وارد کردند.پسر من اهل کار خلاف نبود.او در کار اسکان دادن مسافران در باغهای اطراف محل زندگیمان بود.
مطمئنم روز حادثه این دو نفر در پوشش مسافر با او به نزدیکی باغ رفتند و لابد قصد سرقت داشتند که با پسرم درگیر شدند.پسر من یک نیکوکار بود و موسسات خیریه زیادی بعد از فوت او در مراسمش شرکت کردند.او تنها پسر من بود و پدرش بعد از فوت او به حدی گریه کرده که بیناییاش کم شده است.» قضات دادگاه بعد از شنیدن دفاعیات متهمان برای صدور رای وارد شور شدند.