کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۵۴۷۵۹
تاریخ خبر:

دوباره از یاد می‌بریم

دوباره از یاد می‌بریم

دیوانگانِ ساکن تیمارستانی فهمیده بودند مریض نیستند ...

روزنامه هفت صبح| سریالی می‌دیدم که در آن دیوانگانِ ساکن تیمارستانی فهمیده بودند مریض نیستند، بلکه مشکلاتشان به‌خاطر قدرت‌های ویژه‌ای است که دارند. قدرت‌های فرازمینی که پزشکان قادر به درکش نبودند و اسمش را گذاشته بودند اختلال روانی و قهرمان‌ها را بسته بودند به قرص و سرنگ؛ 5 بار در روز. یکی از آنها حافظه قوی‌ای داشت و چیزی را از یاد نمی‌برد. منظورم از یاد نبردن این که پریشب شام چه خورده و 7‌سال پیش فلانی دم گوشش چه گفته، نیست؛ می‌گفت می‌تواند همه‌چیز را به‌یاد بیاورد. 

حتی خاطرات قبل از به‌دنیا آمدنش را. می‌گفت تصور کن توی مایعی در سکوت و تاریکی شناور باشی و بعد با فشار پایین بیایی و گوشت و استخوانت از این حجم فشار درد بگیرد و نعره‌زنان سرت از حفره‌ای تنگ بیرون بیاید و بالاخره در اتاقی سرد و پر نور بیفتی. 

 مرد همه‌چیز را به یاد می‌آورد و حالا جایش در تیمارستان بود. تصور کنید اگر امکانِ باشکوه فراموشی رویمان نصب نشده بود، درگیر چه زندگی رعب‌آوری بودیم. تنها دلیلی که باعث می‌شود بتوانیم بعد از له‌شدن زیر هر ضربه‌ای و غرق‌شدن در سیلاب هر غمی و خرد شدن زیر سنگینی هر شکستی دوباره چشم‌هایمان را باز کنیم و دوباره روی پاهایمان سوار شویم و دوباره در را به روی شلوغی شهر باز کنیم و لای آدم‌ها قِل بخوریم، فراموشی است.

 

و چه خوب که فراموش می‌کنیم درد شکستن استخوان و حس تهی‌شدن را. چه خوب که قادریم اضطرابِ کشنده‌ اولین بارها و حس لزج و چسبنده‌ تحقیر و کابوس‌های تکراری شب و تپش قلبِ دورانِ درماندگی را فراموش کنیم. چه خوب که می‌توانیم حرف‌های شمشیریِ در گوشت فرو رونده و کارهای کرده و نکرده و اشتباهات جبران‌شده و هرگز جبران نشدنی را از یاد ببریم. ما با فراموشی زنده‌ایم.

 

اگر هر روز روز تازه‌ای است و هر سال امید داریم به شروع سالی جدید و خوب، به‌خاطر این است که چرکی‌های قبل را از یاد برده‌ایم و چه خوب که از یاد می‌بریم و چه عالی که یادمان نیست زمانی در سکوت و تاریکی شناور بودیم و بعد با زور و فشار توی دست‌های خونی غریبه‌ای افتادیم و تیک تاک بمب ساعتی زندگی‌مان شروع به کار کرد. 

 

کدخبر: ۵۵۴۷۵۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر