بازی روی قالیهای ایران زیباست ولی مردساز نیست
یادداشت ابراهیم افشار در باشگاه مشتزنی با موضوع: آقای سرمربی
روزنامه هفت صبح| یک: در تاریخ یکصدساله فوتبال ایران فقط پای دو نظریهپرداز بزرگ فوتبال به این سرزمین رسید تا نخبگان آسیایی را از دانستههای خود مستفیض کنند که هر دوی آن هم در نیمهاول دهه 50 رخ داد. دو مربی مولف و صاحبسبک که در جهان بیبدیل بودند؛ دتمار کرامر آلمانی و استفان کواکس رومانیایی. اولی بایرنمونیخ آلمان را و دومی آژاکس را (هر کدام دو بار) قهرمان جام باشگاههای اروپا کرده بودند.
کواکس که انتشار کتاب «فوتبال کامل» او به صورت پاورقی در کیهانورزشی سر و صدایی به پا کرده بود در سال 1356 در تبریز کلاس مربیگری گذاشت و دتمار کرامر که با القاب دانشمند و قدیس و ناپلئون فوتبال جهان اسم برده میشد و پروفسور پروفسورها بود در تهران 1352. محصول حضور او در کلاس تدریس بینالمللی فیفا ظهور نسلی از مربیان نهنگ در ایران بود. کلاسهایی که در میان 38 مربی قبولشده قاره آسیا، 21 مربی ممتاز تحویل فوتبال ایران داد که تا سالهای سال نه تنها کلوپها که تیم ملی کشور را تغذیه کرده و فوتبال جهانسومی ما را به رستگاری رساندند. فوتبالی که برای نخستین بار از سرچشمه فوتبال آکادمیک و علمگرای جهان، بهره میبرد و کلاسهایی که دیگر هرگز تکرار نشد.
دو: کلاس تدریسی کرامر که اختتامیهاش با حضور رئیس فیفا در تهران برگزار شد نسلی از مربیان وطنی را پرورش داد که نامشان بر تاریخ فوتبال ایران ماندگار شد؛ حک شده بر قلوب اهالی امجدیه و آزادی. از منصور امیرآصفی بیهمتا تا حسن حبیبی بیبدیل و جمع مربیان جذابی چون محمد بیاتی، محمود یاوری، گارنیک مهرابیان، بیوک صباغ، بیوک وطنخواه، رجب فرامرزی، برادران ابوطالب، بهمن صالحنیا، ناصر ابراهیمی، ناظم گنجاپور، عموظلی، حسین فرزامی، علی کاظمی و الباقی.
معاونت مدرس این کلاس پرویز ابوطالب بود؛ یک ایرانی سودازده که از فرط عشق به مروارید سیاه برزیلی، اسم بچهاش را پله گذاشت و حتی باشگاهی را که بعد از این کلاس تاسیس کرد باز نام «پله» بر سر در آن نهاد. از آن 21 تن مربی ایرانی قبولشده کلاس، برخیها از قبیل گارنیک و رجبخان به استعدادپرورترین مربیان این سرزمین در تیمهای ماشینسازی و بانکملی تبدیل شدند و کارخانه بازیکنسازیشان جواهرهای بسیاری تحویل فوتبال مملکت داد. همان رجبخانی که بعد از کوچیدن از وطن، در سرزمین سرد ژرمنها مغازه خیاطی باز کرد و هیچ کدام از جماعتی که گاه سفارش دوخت برای لباسهایشان به او میدادند نمیدانستند که این مرد بیش از صد بازیکن ارزنده تحویل فوتبال ایران داده است.
سه: دومین «مربی مولف» شهیری که پا به ایران گذاشت استفان کواکس نام داشت. یک مرد سادهپوش و کوتاهقد که یکی از ماندگارترین نظریهپردازان فوتبال جهان در قرن بیستم بود و گرانترین مربی دهههفتاد (میلادی) اروپا. مردی رومانیایی که هنگام هدایت آژاکس، باعث اوجگیری کرایف افسانهای شده بود؛ همان یوهان بزرگ «توتال فوتبال» که با شش جای پایش به توپ ضربه میزد؛ به قول خودش یعنی «شش برابر بهتر از تمام بازیکنان امروز جهان بود!»
کواکس یکبار به تنهایی و به دعوت فدراسیون وقت فوتبال در تابستان 1356 به تهران و تبریز رفت و یکبار نیز در همان سال با زردپوشان تیم ملی رومانی به مصاف تیم حشمتخان رفت بلکه به آمادهسازی طفلان او که عازم جامجهانی بودند کمک کند. (نتیجه مساوی 2-2) آن روز مردم چنان برای تماشای او سر و دست میشکستند که خود او هم از میزان شهرتش در تهران، کف و خون بالا آورده بود. گرانترین مربی جهان درباره استقبال عجیب ایرانیها از او گفت: «امروز صبح با بچهها رفته بودیم بازار تهران.
عجب مکان شلوغ و سرزندهایست. دکانهای کوچک و چسبیده به هم، مردمان و صاحبان پرحرارتی داشت. برای من واقعا تعجبآور بود که خیلیها به اسم صدایم میزدند و با زبان بیزبانی از دیدنم احساس خوشحالی میکردند. اصلا باورم نمیشد که تا این اندازه در میان تودههای مردم شما سرشناس باشم. مسلما حضور در چنین حال و هوایی، مرا تا مغز استخوان به شادی و غرور میکشاند اما از طرفی هم این به منزله مرگ من است که همه جا معروفم و مرتب باید توسط خبرنگاران دادگاهی بشوم و چانه بزنم.»
مربی تاریخساز جهان در این سفر، ستارههای فوتبال ایران از قبیل حسن روشن، محمد صادقی، علی پروین و حسین کازرانی را دارای شایستگی برای بازی در تیمهای حرفهای اروپا تلقی کرد و نیز گفت دروازهبان شما (ناصر حجازی) در قواره یک تیم اروپایی قرار دارد و میتواند آنجا در تیم حرفهای اروپایی بازی کند. آن روزها در بازار قدیمی تهران، مردم آنقدر از سر و کول استفان کواکس بالا رفتند که او تا روزهای آخر عمرش هرگز بوی ادویههای بازار تهران را از یاد نبرد.
چهار: استقبال از کرامر افسانهای اما در حد کواکس نبود و باعث ناراحتی او نیز شد«شما نزدیک به دو سال بود از برگزاری کلاسها خبر داشتید اما اینجا هیچ چیز سر جایش نیست. روز اول که به تهران آمدم تنها دو شاگرد قبلیام (پرویز ابوطالب و محمد رنجبر) از من در فرودگاه استقبال کردند و اگر این دو هم نبودند چه بسا گم میشدم. نه محلی را برای من تدارک دیده بودند و نه هتلی نه چیزی.» او همچنین از برخی بیبرنامگیها شکایت داشت«چرا افرادی را به کلاس دعوت کردهاند که بعضیهایشان حتی اولین دورههای مقدماتی مربیگری را نیز ندیدهاند. برخی دیگر نیز خیلی از مرحله پرت هستند و تعدادی هم از نظر آمادگی عضلانی هیچ شرایط مناسبی ندارند.»
در پایان کلاسهای دو هفتهای کرامر، روزنامه اطلاعات در گزارشی آورد «دیشب با حضور سر استانلی راس، رئیس فدراسیون جهانی فوتبال و سپهبد حجت کاشانی مراسم پایان سومین دوره کلاس مربیان آسیایی در هتل هیلتون تهران برگزار شد و 38 تن قبول شدگان این کلاس دیپلم قبولی خود را رسما از رئیس فیفا دریافت داشتند. به 18 شاگرد ردشده کلاس، فقط گواهی گذراندن دوره داده شد. تعداد قبولشدگان ایرانی این دوره کلاس مربیان آسیایی، به 21 نفر میرسد. 17 تن بقیه نتوانستند نمره قبولی بیاورند. در جمع 21 مربی ایرانی قبول شده کلاس، به جز حسن حبیبی که شاگرد اول کلاس شده است سه تن دیگر -گارنیک مهرابیان، محمود یاوری، منصور امیرآصفی- با نمره خوب کلاس را گذراندند.» دنیای ورزش او را «آگاهترین و داناترین صاحبنظر فوتبال در کره ارض» لقب داد.
پنج: دال -اسدالهی نویسنده سرشناس ورزش ایران که مجموعه خاطرات استفان کواکس را به صورت سریالی در کیهان ورزشی با عنوان «فوتبال کامل» از 11بهمن 1354 ترجمه و چاپ میکرد یک سال بعد، کواکس را در سفر به تبریز برای برگزاری کلاس همراهی و جمله معروف او را بولد کرد:«بازی روی قالیهای ایران زیباست ولی مردساز نیست. در برف و گِل و لای است که مردها به هم میخورند و ترس را رها میکنند.»
در این سفر که اسدالهی و حسین صدقیانی، کواکس را برای ارائه یک کنفرانس به تبریز همراهی میکردند هواپیما چنان در آسمان، بازی درآورد که آن سه در فرودگاه تبریز بر خود میلرزیدند. کواکس در ابتدای پرواز علامت صلیب بر سینه کشید و وقتی تعجب اسدالهی را دید گفت «این تنها هنگام سوار شدن نیست. من همیشه این کار را میکنم و نشانه اعتقادم به خدای یگانهام است.» اسدالهی پرسید با این وجود، تو یک کمونیست هستی؟ کواکس با رندی جوابش را داد«من در یک کشور کمونیستی زندگی میکنم و تنها به آن احترام میگذارم.»
اسدالهی پرسید «آیا با خدا ارتباط هم داری؟» کواکس گفت«نه از آن ارتباطی که دیگران دارند. دیگران هر وقت نیازمند میشوند رو به سوی خداوند میآورند اما من همیشه رو به سوی او دارم. مطمئنم او مرا میشناسد و میبیند. عشق بزرگ من خدای یگانه است و عشق کوچک من، حرفه من است. حرفهای که میتوانم با آن زندگی کنم و در برابرش به دیگران کمک کنم. به همین خاطر هر جا که رفتهام بیشتر از آن که گرفتهام دادهام. همین چند روز پیش که به فرانسه رفتم و تیم منتخب اروپا را رهبری کردم چهل هزار فرانسوی فریاد میزدند استفان بازگرد. و این به خاطر آن بود که احساس کردهاند بیش از آنچه از فرانسه گرفتهام به آنها بخشیدهام.»
کواکس که بچه جنگ بود درباره مصائب نونهالیاش گفت«من در جوانی از جنگ گریختهام. از شارلوا به والسین، از آنجا به دونکرک. از آنجا به تیمسوارا. از آنجا به بخارست. جنگ همیشه پشت سر من میآمد. اما اینک دیگر فرار نمیکنم. روبهروی جنگ میایستم. من دستی باز، قلبی بزرگ و روحی جنگجو دارم.» کواکس در هنگام رهبری آژاکس عادت داشت فرامین فنی تیم را در شب پیش از بازی، به مدت یکساعت در جلسه تاکتیکی با بازیکنان در میان بگذارد
اما یک روز احساس کرد این تایم، خستهکننده به نظر میرسد. او به روانشناس معروف فوتبال «پترسکی» مراجعه کرد«به نظر شماها بازیکنان چقدر آمادگی پذیرش چنین سخنانی را دارند؟» پترسکی گفت«طبق تحقیقات جهانی، بازیکنان معمولا نمیتوانند بیش از 16دقیقه با تمرکز بالا چنین سخنرانیهایی را تحمل کنند و بیش از آن، حوصلهشان را سر میبرد.» و او دیگر به 16 دقیقههای نابش پناه برد تا سخنانش را به صورت فشرده و مینیمال ادا کند.
وقتی اسدالهی از او پرسید «شما که خانه و پول و کار موردعلاقه خود را دارید آیا کاپیتالیست یا بورژوا نیستید؟» استفان گفت«من دوست ندارم انسان را مثل هویج طبقهبندی کنند. من از تمام افکار و فلسفههایی که انسان را دستهبندی و از روی دسته قضاوت میکنند بیزارم.» کواکس همچنین درباره رابطهاش با کرایف گفت« او یک بچه پا به توپ بود که درست مقابل ورزشگاه آژاکس در یک خانه فقیر پا به جهان گشوده بود. مادرش رختشوی باشگاه آژاکس بود. چنان عاشق توپ بود که از مدرسه فراری شد.
بیسوادی یک درد عظیم بود که برای او به منزله یک کمبود ماند و بعدها کوشید تا این نقصان را برطرف کند. او شاید یک درس نخوانده یا کمخوانده بود ولی روح علمی و توجه به علوم در او بیدار شده بود. با این وجود اما استعدادی غریب داشت و هر گاه نیازی به زبان پیدا کرد انگلیسی و اسپانیایی را در مدت کوتاهی به وسیله یک معلم آموخت. او تندذهنترین بازیکن بود و همه چیز را با انعکاسی سریع درک میکرد.
هنگام آغاز بازی، با سرعتی باورنکردنی نقطهضعفهای تیم حریف را مییافت و از همان جا ضربه میزد. به همه اصرار داشت که با شلاق او حرکت کنند و به میل او برقصند. او تا هشتاد درصد پولی را که میگرفت مالیات میداد. این در حالی بود که او عجیبترین و بینظیرترین قرارداد جهان را با آژاکس بسته بود؛ بر این مبنا که تا 60 سالگی همان حقوق بازیگری را از آژاکس دریافت کند.»