ماموریت خسرو در خیابان یخچال
100 قصه دیگر از لابه لای تاریخ؛ این داستان محمدمهدی پرتوی ملقب به خسرو
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | محمدمهدی پرتوی ملقب به خسرو را کسی میدانند که موجب دستگیری گسترده اعضای حزب توده در بهمن 1361 شد و او را یهودا نام نهادهاند. واضح است که زیر نظر گرفتن رفتوآمدهای متناوب او به سفارت شوروی و همینطور کنسولگری شوروی در بندر انزلی کلید دستگیری گسترده حزب توده به جرم جاسوسی برای شوروی بوده است با این حال کیانوری در نامهای که پس از آزادی از زندان نوشت بار اتهامات را از دوش پرتوی برداشت و او را از اتهام خبرچینی برای حکومت مبرا دانست.
پرتوی که بهخاطر همکاریهایش با حکومت از موج اعدام تودهایها در شهریور 1367 جان سالم به در برده بود در گفتوگویی که با مجله اندیشه پویا انجام داده یک خاطره عجیب نقل کرده که خواندنش شما را به حالوهوای شگفتانگیز سال 1359 میبرد:
«مردادماه سال ۵۹ در یکی از قرارهای ثابت هفتگی که من، هاتفی و خدایی با کیانوری داشتیم، به محض شروع جلسه کیانوری به من گفت برای تو ماموریت مهمی دارم. گفت یک نفر ساواکی که عضو بخش سیاسی شبکه کودتای نوژه یا همان گروه خادم بوده شناسایی شده است.
او قصد دارد در نماز جمعه این هفته بمبگذاری کند... کیانوری گفت به دیدار آقای قدوسی، دادستان انقلاب رفته و به او گله کرده و گفته است که « این فرد (خادم) از بقایای شبکه کودتای نوژه است و میخواهد نماز جمعه را منفجر کند؛ اگر نمیتوانید او را درست بازجویی کنید، تحویل ما بدهید تا اطلاعات او را بیرون بکشیم.»
کیانوری در پایان گفت: «آقای قدوسی هم بعد از مشورت با معاونش موافقت کرد که این فرد را بازداشت کنند، تحویل ما بدهند و ما بعد از ۲۴ ساعت او را به دادستانی بازگردانیم.» سپس خطاب به من گفت: «فردا ساعت نه صبح میرویم او را بازداشت میکنیم.»
من یکی از خانههای اعضای سازمان نوید در خیابان آزادی، که زیرزمینش را به عنوان چاپخانه در روز مبادا در نظر گرفته و آگوستیک کرده بودیم را محل مناسبی برای این کار پیشنهاد کردم. این خانه پیشتر به دلیل گزارش محلی لو رفته بود و کمیته محل به آن خانه وارد شده و امکانات چاپی آن را برده بود و آقای عمویی در این باره به مقامات مربوط مراجعه کرده بود.
به کیانوری گفتم: «بهترین جا همین خانه است چون قبلاً لو رفته و دادستانی هم میداند که این خانه متعلق به تودهایهاست.» کیانوری بیدرنگ گفت: «بسیار عالی است. همین حالا برو و کار را شروع کن...آدرس فرد موردنظر را که ساکن خیابان یخچال است به تو میدهم. از امشب برو آنجا و تیم تعقیب مراقبت مستقر کن مبادا فرار کند؛ برای ماموریت فردا نیز آماده باش.»
با بچههای تیم مراقبت تماس گرفتم و قرار شد یکی از آنها یک بار هندوانه بخرد و با چراغ پیکنیکی در پوشش دستفروش در طول شب در آن کوچه مستقر شود و خانه را زیر نظر بگیرد. صبح کیانوری با من تماس گرفت و گفت: «رأس ساعت ۹ چهارراه قصر باش.»
من که تصور میکردم به تنهایی برای بازداشت این فرد میروم بدون نام بردن از اسلحه به کیانوری فهماندم که آیا لازم است مسلح باشیم؟ او گفت بله ترتیبش را بده. ساعت ۹ در چهارراه قصر منتظر کیانوری بودم و به بچهها نیز اطلاع دادم که اسلحه همراه داشته باشند و به آنجا بیایند. در کمال تعجب کیانوری با ماشین دادستانی آمد.
در حالی که ماموران همراهش بودند مرا سوار ماشین کرد و معاون آقای قدوسی هم داخل ماشین بود. راه افتادیم به سوی خیابان یخچال، کیانوری وقتی پیاده شد و هندوانهفروش را در خیابان دید، ترسید و به من گفت: «این دیگر کیست؟ مگر شما مراقبت نمیکردید؟»
توضیح دادم که نگران نباشید. این عضو سازمان نوید است. به همراه مامور دادستانی به داخل خانه رفتیم. کیانوری هم با ما به داخل خانه آمد. وقتی فرد موردنظر را دید، او را شناسایی کرد و گفت همین فرد است! بعد از بازرسی منزل، ماموران دادستانی آن فرد را دستبند زدند و سوار ماشین کردند و ما نیز عقب ایشان راه افتادیم. وقتی به مقابل دادستانی رسیدیم، آن فرد را به داخل بردند و ما بیرون ماندیم. کیانوری گفت: «من دیگر باید بروم شما متهم را تحویل بگیرید و کار خودتان را بکنید.»
ساعتی بعد معاون آقای قدوسی بیرون نزد ما آمد و به من گفت مقامات بالا درباره تحویل این فرد به شما تردید دارند....»ساعت شش عصر بود که آن متهم ساواکی را به همراه یک پاسدار نزد ما آورد و گفت طبق قرار این فرد تحویل شماست، اما فردا صبح باید او را به دادستانی بیاورید. قرار شد یک پاسدار مسلح نیز همراه متهم باشد.
به اتفاق آن پاسدار و ساواکی چشم بسته به خانه خیابان آزادی رفتیم. او را در زیرزمین زندانی کردیم. بعد از این مرحله از خانه بیرون آمدم و با کیانوری تماس گرفتم و گفتم: «کار انجام شد آیا لازم است من بمانم؟» کیانوری تصریح کرد که باید بمانی. به خانه بازگشتم در طبقه بالا، شام خوردیم و قدری شام به زندانیمان دادیم. بعد از شام پایین رفتیم تا بازجویی را آغاز کنیم. برگهای نوشتیم و جلوی آن فرد گذاشتیم تا مشخصاتش را بنویسد.
آن پاسدار مسلح نیز کناری ایستاده بود. ناگهان سروصدا بلند شد و تعدادی پاسدار کمیتهای به زیرزمین ریختند و اسلحه را سمت ما گرفتند. پاسداری که همراه ما بود جلو رفت و فریاد زد: «چه کار میکنید؟ ما مامور هستیم و در حال انجام ماموریت.»
پاسداران از ما برگ ماموریت خواستند و ما چنین برگی نداشتیم. آنها مرتب تکرار میکردند که این خانه قبلاً مورد داشته و تودهایها در آن رفتوآمد داشتهاند. من مسئول آنها را کنار کشیدم و توضیح دادم که ما مشغول انجام ماموریت مهمی هستیم که به امنیت کشور مربوط است. اما او زیر بار نرفت. بنابراین همه ما را بازداشت کردند و به کمیته محل بردند...
یکی – دو شب بعد بازجویی شروع شد. بازجو جوان آرامی بود. من به او اعتراض کردم که ما مشغول همکاری با دادستانی انقلاب برای کشف یک توطئه ضد انقلابی بودهایم و شما ما را زندانی کردهاید. آن جوان شروع کرد درباره غیرقابل اعتماد بودن حزب توده ایران حرف زدن و....» طبق این روایت بسیار بلند پرتوی و همکارانش یک ماه در حبس میمانند و آزاد میشوند.