مردی که با تورم ازدواج کرد

با تمام این مشکلات، او هر روز بیدار میشد و به کار و زندگی ادامه میداد. شاید این بزرگترین شگفتی زندگی با تورم باشد
هفت صبح| سالها از آن روزی که تورم به زندگی او وارد شد گذشت. حالا دیگر خبری از آن شور و هیجان روزهای اول نبود. تورم مثل یک همسر همیشه همراه شده بود؛ نه مهربان، نه بخشنده، فقط ثابت و طاقتفرسا. هر سال که میگذشت، سالگرد این ازدواج نه با کیک و جشن، بلکه با قبضهای سنگینتر و فهرست خریدی کوتاهتر، برگزار میشد. هر بار به پول داخل کیفش نگاه میکرد، حس میکرد دستهایش کوچکتر شدهاند و اسکناسها از جیبش فرار میکنند.
کمکم رکود هم به زندگیشان پا گذاشت، مثل مهمان ناخواندهای که بدون دعوت وارد خانه شود و بماند. این رکود که مثل فرزند این زندگی مشترک بود، وزن کیف پولش را سبکتر کرد و روحش را هم خستهتر. در اوج این وضعیت، دیگر خبری از خریدهای ساده و بیدغدغه نبود. همه چیز پیچیدهتر و گرانتر شده بود، انگار هر کالا، نشانهای از درد مشترک زندگی آنها بود.
او در این سالها فهمیده بود عشق به تورم یعنی عشق به ناپایداری. زندگی مثل راه رفتن روی سطح لغزنده بود، جایی که هر قدم را باید با دقت برداشت و با هر لرزشی تعادل را از دست داد. درآمدها ثابت مانده بودند، قیمتها به سرعت بالاتر میرفتند و او هر روز تلاش میکرد جلوتر برود اما بیشتر حس میکرد عقب میرود.
در این سالها، «تحمل» به تنها مهارت واقعی تبدیل شده بود. تحمل قبضهای برق که هر ماه بیشتر میشد، تحمل صفهای طولانی خرید که هنوز هم ادامه داشت، تحمل حرفهای خستهکننده درباره سیاستهای اقتصادی و وعدههایی که هرگز عملی نشدند.
این ازدواج از سالهای اولش عبور کرده بود و حالا در فاز جدیدی قرار داشت؛ فازی که میشد آن را «زندگی در سایه رکود» نامید. نه آن عشق اولیه بود و نه امیدی به تغییر سریع. فقط یک سازگاری آرام، یک تسلیم تلخ که نمیتوانست راحت ترک شود.
او دیگر یاد گرفته بود که نمیشود فرار کرد. هر چند وقت یک بار اخبار را میخواند، قیمت دلار را نگاه میکرد و آهی میکشید. میدانست این داستان شاید تا سالها ادامه داشته باشد، مثل یک نمایش تلخ که هر فصلش پر از اتفاقات ناگوار است.
اما با تمام این مشکلات، او هر روز بیدار میشد و به کار و زندگی ادامه میداد. شاید این بزرگترین شگفتی زندگی با تورم باشد؛ اینکه در میان تمام سختیها، آدم هنوز هم ایستاده و تلاش میکند نفس بکشد. تلاش میکند باور کند که فردایی هم هست و شاید روزی این ازدواج، با یک طلاق شیرین به پایان برسد.