چشمانداز آخرالزمانی برای طبیعت ایران

محیط زیست ایران دیگر فرصتی برای تعلل ندارد
هفت صبح| ایران سرزمینی با تنوع اقلیمی و زیستی کمنظیر است؛ از جنگلهای هیرکانی تا زاگرس، از تالاب انزلی تا دریاچه ارومیه، از فلات مرکزی کویری تا رشتهکوههای سرسبز شمالغرب. اما همین سرمایه طبیعی امروز با سرعتی حیرتانگیز در حال نابودی است.
آنچه در آمارها دیده میشود، نه یک هشدار دوردست بلکه روایتی از فروپاشی تدریجی زیستبوم ایران است. براساس گزارش بانک جهانی، سالانه معادل دو درصد تولید ناخالص داخلی کشور فقط به دلیل تخریب محیط زیست از دست میرود. این رقم سهچهارم درآمد نفتی سالانه ایران است. معنای این واقعیت ساده است. ایران با هزار زحمت و در شرایط تحریم و فشارهای بینالمللی نفت میفروشد اما بخش عمدهای از درآمد حاصله را در تخریب محیطزیست و طبیعت از دست میدهد.
بحران زیستمحیطی؛ بحران سیاسی
محیط زیست ایران سالهاست قربانی سکوت سیاستگذاری شده است. وقتی بیش از ۸۵درصد مساحت کشور درگیر خشکسالی است و سالانه ۴۷ هزار هکتار جنگل طعمه حریق میشود، نمیتوان این موضوع را صرفا به ضعف مدیریتی یا تغییرات اقلیمی نسبت داد.
این وضعیت بازتاب مستقیم فقدان سیاستگذاری پایدار است. در کشوری که طرحهای زیستمحیطی پراکنده و نیمهکاره میمانند و هیچ چارچوب الزامآوری برای ارزشگذاری سرمایه طبیعی وجود ندارد، طبیعت به کالایی بیقیمت و در نتیجه قربانی خاموش تصمیمهای کوتاهمدت بدل میشود.
این بیتوجهی، خود یک بحران سیاسی است. زیرا محیطزیست تنها عرصه طبیعت نیست، بلکه میدان توزیع قدرت، منافع و مسئولیتها نیز هست. در غیاب قانونگذاری شفاف و سازوکارهای پاسخگو، هر نهادی بنا به مصلحتهای مقطعی خود عمل میکند و هزینههای آن بر دوش مردم و نسلهای آینده میافتد.
اقتصاد سبز، اقتصادی که نداریم
دنیای امروز به سوی «حسابداری سبز» و «اقتصاد اکوسیستمی» حرکت کرده است. کشورهایی مانند آلمان و بریتانیا با وارد کردن حساب سرمایه طبیعی در نظام مالی خود توانستهاند ظرف پنج سال هزینههای ناشی از تخریب را تا ۱۵درصد کاهش دهند. در ایران اما هنوز تصور غالب این است که حفاظت از طبیعت را یک «هزینه اضافی» نه یک سرمایهگذاری میداند.
نتیجه آنکه اقتصاد ملی هر سال دهها میلیارد دلار زیان میبیند. این زیان تنها عددی روی کاغذ نیست؛ در عمل به معنای کمبود آب آشامیدنی، نابودی خاک کشاورزی، کاهش تولید غذا و افزایش هزینههای درمانی ناشی از آلودگی است. وقتی دریاچه ارومیه خشک میشود یا جنگلهای زاگرس میسوزند، ما فقط با یک فاجعه زیستمحیطی روبهرو نیستیم؛ بلکه با از دست رفتن فرصتهای شغلی، کوچ اجباری روستاییان و فشار مضاعف بر بودجه عمومی مواجهیم. به بیان دیگر، هر هکتار جنگل سوخته یا هر تالاب خشکشده، معادل کاهش ثروت ملی است.
جامعهای بیپناه برابر طبیعت زخمی
تأثیر تخریب محیط زیست در زندگی اجتماعی مردم بهمراتب عمیقتر از آن چیزی است که آمارها نشان میدهد. خشکسالیهای پیدرپی، کشاورزان و دامداران را آواره شهرها کرده است. فشار بر منابع آب شهری روزبهروز بیشتر میشود و حاشیهنشینی در اطراف کلانشهرها گسترش مییابد. این روند نهتنها معیشت روستاییان را نابود کرده، بلکه ساختار اجتماعی شهرها را نیز شکنندهتر میکند.
از سوی دیگر، حذف تدریجی لبنیات از سفره خانوارها و افزایش هزینه مواد غذایی به دلیل تخریب اکوسیستمها، پیامدی مستقیم بر سلامت جامعه دارد. سوءتغذیه در میان کودکان، بیماریهای تنفسی ناشی از ریزگردها و اضطراب ناشی از ناامنی غذایی، همه محصول همان بیتوجهی به محیط زیستاند. جامعهای که سلامت و امنیت غذاییاش تهدید شود، دیر یا زود به بحرانهای سیاسی و امنیتی کشیده خواهد شد.
بحران اعتماد و سرمایه اجتماعی
وقتی مردم شاهد مرگ محیط زیست هستند، میبینند که تالابها میمیرند، جنگلها میسوزند و بیابان پیشروی میکند اما سیاستگذاران همچنان درگیر پروژههای نیمهکاره و آمارهای متناقضاند، اعتمادشان به نظام تصمیمگیری سست میشود. محیط زیست در ایران به صحنهای تبدیل شده است که شکاف میان دولت و جامعه در آن آشکارتر از همیشه دیده میشود. فقدان شفافیت، نبود مشارکت مردمی و بیتوجهی به دانش بومی، همگی سرمایه اجتماعی را تحلیل میبرد. در حالیکه تجربه جهانی نشان میدهد مدیریت پایدار منابع طبیعی بدون مشارکت واقعی مردم ممکن نیست، در ایران مردم غالبا تنها شاهد تخریباند، نه شریک در حفاظت.
مردم؛ بخشی از مشکل، بخشی از راهحل
در کنار ضعف سیاستگذاری و بیتوجهی نهادها، خود مردم نیز در نابودی طبیعت نقشی انکارناپذیر دارند. انباشت هزاران تُن زباله در مسیرهای تهران–شمال، رها کردن پسماند در جنگلهای شمالی، آلودگی سواحل دریاها و حتی تاراج ماسههای رنگی جزیره هرمز، تنها نمونههایی از بیملاحظگی عمومی است.
چنین رفتارهایی نشان میدهد که بخش مهمی از بحران زیستمحیطی ایران، ریشه در فرهنگ مصرف و فقدان آگاهی دارد. راهحل تنها در قانونگذاری نیست؛ بلکه در آموزش عمومی، تغییر سبک زندگی و ایجاد حس مسئولیت جمعی است. جامعهای که بداند رها کردن هر کیسه زباله در جنگل یا هر بطری پلاستیکی در دریا، یا روشن کردن آتش در دل طبیعت تهدیدی برای نسلهای آینده است، میتواند از ویرانگر محیط زیست به حافظ طبیعت بدل شود. ارتقای آگاهی و فرهنگ زیستمحیطی، مکملی حیاتی برای هر سیاست اصلاحی است.
چشمانداز آینده؛ یا اصلاح یا فروپاشی
ادامه روند کنونی، چشماندازی تیره پیشروی ایران گذاشته است. پیشبینیها میگوید تا ۲۵ سال آینده دریاچه ارومیه بهطور کامل خشک خواهد شد، تا ۴۰ سال آینده نیمی از جنگلهای زاگرس نابود میشود و تا پایان سده بیست و یکم جنگلهای هیرکانی نیز به شدت تخریب خواهند شد. اینها تنها سناریوهای زیستمحیطی نیستند؛ هر یک معنای اجتماعی و سیاسی خاصی دارد: موجهای مهاجرت داخلی، بحران آب در کلانشهرها، نارضایتیهای اجتماعی و فشارهای اقتصادی غیرقابل کنترل.
محیط زیست ایران دیگر فرصتی برای تعلل ندارد. سرزمینی که روزگاری با تنوع زیستی و اقلیمی خود میدرخشید، امروز در آستانه فرسودگی است. اگر سیاستگذاران نخواهند یا نتوانند طبیعت را بهعنوان سرمایهای ملی به رسمیت بشناسند، آیندهای جز بیثباتی اقتصادی، نارضایتی اجتماعی و بحران سیاسی در انتظار نخواهد بود.
راه نجات ایران سرمایهگذاری بخشی از درآمدهای نفتی در حفظ جنگلها، تالابها و خاک این سرزمین است. جهان دریافته است که طبیعت بزرگترین سرمایه است؛ سرمایهای که اگر امروز به حساب نیاید، فردا نه فقط محیط زیست، بلکه هویت و بقای یک ملت را تهدید خواهد کرد.