کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۹۱۲۱۹
تاریخ خبر:

دیدار شاگردان و معلمان دبیرستان فلسفی تهران بعد از نیم قرن

 دیدار شاگردان و معلمان دبیرستان فلسفی تهران بعد از نیم قرن

دیکته از چهار مقاله بود و انشاء از گلستان...

به گزارش هفت صبح و به نقل از روزنامه ایران، همه آمده بودند. از ورودی‌های سال 1344 تا ورودی‌های دهه 50 و 60 . دیدن همکلاسی‌های قدیم آن هم بعد از سال‌ها و نشستن پای درس معلم‌هایی که درس زندگی به آنها می‌آموختند، شوق عجیبی را در وجودشان شعله‌ور کرده بود. برخی با ویلچر و عصازنان و برخی با عقب انداختن پرواز به خارج از کشور، خودشان را در روز معلم به ساختمان مدرسه‌ای رساندند که چند سال از بهترین دوران زندگی‌شان پشت نیمکت‌های چوبی آن سپری شده بود. بازار خاطرات و شیطنت‌های نوجوانی هم داغ بود و هر کدام به نوبت میکروفن در دست می‌گرفتند و از خاطرات آن روزها و رفتار و حرف‌های معلم‌هایی که چراغ راه زندگی‌شان شده بود، می‌گفتند. «علی عقیلی»، دانش‌آموز دهه 50 دبیرستان فلسفی که به همراه تعدادی از همکلاسی‌های قدیم بسیاری از دانش‌آموزان دهه 40، 50 و 60 این مدرسه را گرد هم جمع کرده است، پرشورتر از بقیه دانش‌آموزان موسپید کرده از آنها می‌خواهد که بایستند و از خاطرات آن سال‌ها بگویند. او با اشاره به تاریخچه دبیرستان فلسفی که در سال‌های 40 و 50 یکی از بهترین مدارس تهران بود، می‌گوید: «دبیرستان ملی فلسفی از مهر 1344 در شرق تهران شروع به کار کرد و در سه سال اول در یک ساختمان اجاره‌ای در حوالی میدان باغچه بیدی قرار داشت. از مهر 1347 این دبیرستان به ساختمانی در خیابان پیروزی (فرح‌آباد سابق) مقابل تسلیحات ارتش که چند سال وقت صرف طراحی و ساخت آن شده بود، منتقل شد. این دبیرستان هم اکنون نیز در این ساختمان قرار دارد و با نام دبیرستان غیرانتفاعی حنیف به کار خود ادامه می‌دهد. مرحوم کمال فلسفی تنکابنی دبیر شیمی و فرزند ارشد خطیب توانا زنده‌یاد محمدتقی فلسفی تنکابنی بنیانگذار و مدیر این دبیرستان بودند. مرحوم محمدتقی از ابتدا بر دبیرستان نظارت داشت و تأکید همزمان بر علم و اخلاق، شعار او در تمام این سال‌ها بود. در این سال‌ها چند بار تلاش کردیم تا دانش‌آموزان قدیم این مدرسه را که برخی از آنها هم شاگرد این مدرسه بودند و هم معلم و اکنون بسیاری از آنها بازنشسته شده‌اند، گرد هم جمع کنیم. وقتی کنار هم می‌نشینیم و از خاطرات آن سال‌ها همراه با معلم‌ها حرف می‌زنیم، انگار همه چیز دوباره مثل روز اول برای همه زنده می‌شود. همه به 50 سال قبل برمی‌گردیم.»

 

ریه‌هایی پر از گچ

وقتی معلم وارد کلاس می‌شود یکی از بچه‌ها با صدای بلند می‌گوید: «برپا»؛ همه دانش‌آموزان موسپید کرده به احترام معلم فیزیک‌شان می‌ایستند و آقا معلم از آنها می‌خواهد بنشینند. خبری از تخته سیاه و گچ‌هایی که با هر بار کشیده شدن روی تخته گردشان وارد ریه‌اش می‌شد، نیست. همه چشم به دهان او دوخته‌اند تا باز هم از ترمودینامیک و کوانتوم بگوید. «پرویز محمدزاده»، دبیر فیزیک دبیرستان فلسفی که از سال 1350 تا 1368 در این مدرسه تدریس کرده است، چهره آشنای همه دانش‌آموزان است. با شوق زیاد به چهره دانش‌آموزانش نگاه می‌کند و سعی می‌کند تا خاطره‌ای از هرکدام‌شان به یاد بیاورد. در 84 سالگی هنوز هم شوق آموختن دارد و می‌گوید اگر صد بار دیگر هم به دنیا بیایم، باز هم شغل معلمی را انتخاب می‌کنم: «سال 1345 با مدرک دیپلم در آموزش و پرورش فیروزکوه استخدام شدم. دوران خدمت سربازی در سپاه دانش بودم و در روستای صلح دارکلا در بخش بندپی مازندران خدمت کردم. من اولین معلم این روستا بودم و طی چند سالی که آنجا تدریس می‌کردم با کمک اهالی خیابان روستا را سنگفرش کردیم و حمام و مدرسه ساختیم. همان سال در دانشگاه تهران قبول شدم و در محضر اساتید بزرگ فیزیک و علوم پایه همچون پروفسور حسابی، دکتر شیبانی و دکتر کمال‌الدین جناب تحصیل کردم و آموختم. افتخار می‌کنم که شاگرد اساتید بزرگی بودم. بعد از فوق لیسانس برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری به فرانسه رفتم و بعد از 6 سال فارغ‌التحصیل شدم. وزارت علوم فرانسه پیشنهاد داد همان جا بمانم و تدریس کنم اما قبول نکردم و گفتم من ایرانی هستم و باید به کشورم خدمت کنم. بعد از بازگشت در دبیرستان‌های مختلف و دانشگاه تربیت معلم تدریس می‌کردم. 18 سال در دبیرستان فلسفی به دانش‌آموزان فیزیک تدریس می‌کردم تا اینکه سال 74 بازنشسته شدم. اما دوباره مشغول کار شدم اما سال 84 به دلیل اینکه بخش زیادی از حفره‌های ریه‌ام پر از گچ شده بود، پزشکان اجازه تدریس به من ندادند و من ناچار تدریس را کنار گذاشتم. امروز هم به شوق دیدن دانش‌آموزانم و همکارانم که متأسفانه تعداد زیادی از آنها فوت کرده‌اند اینجا آمده‌ام.»

این دبیر فیزیک موفقیت دانش‌آموزانش را بزرگ‌ترین هدیه می‌داند و در ادامه می‌گوید: «وقتی سر کلاس درس می‌رفتم، تصور می‌کردم همه دانش‌آموزان بچه‌های من هستند. دانش‌آموزان دهه 40 و 50 سه دسته بودند. گروهی بازاری بودند و بعد از پایان تحصیلات به بازار می‌رفتند و برخی می‌خواستند دیپلم بگیرند اما برخی از دانش‌آموزان با قدرت درس می‌خواندند و امروز در مدارج بالای علمی قرار دارند و من به همه آنها افتخار می‌کنم. همیشه می‌گفتم باید عاشق فیزیک باشید تا آن را یاد بگیرید. برخی می‌پرسیدند فیزیک به چه درد ما می‌خورد. می‌گفتم در خانه هر چیزی را که به فیزیک ارتباط دارد، قطع یا خاموش کنید تا اثر آن را ببینید. بعد از دو روز دانش‌آموزان می‌گفتند بدون فیزیک زندگی مختل می‌شود.»

وقتی حافظ و سعدی هم

شاگرد می‌شوند

دانش‌آموزان نسل قدیم دبیرستان فلسفی به نوبت ورودی هر سال از خاطرات‌شان می‌گویند و وقتی نام همکلاسی‌ها و معلم‌هایی که دیگر میان آنها نیستند گفته می‌شود، اشک از گوشه چشم‌شان جاری می‌شود. ناگهان همه به ورودی سالن چشم می‌دوزند. «مسعود شیرزاد» معلم ادبیات و املا و اجتماعی عصازنان و به سختی از پله‌ها پایین می‌آید. همه با شوق زیاد او را تشویق می‌کنند. معلمی‌که در کلاس درس او حافظ  و سعدی همکلاسی بچه‌ها می‌شدند. با دیدن دانش‌آموزانش اشک می‌ریزد و آنها را در آغوش می‌کشد. در 90 سالگی با حرارت از سعدی و گلستان و بوستان و دیوان حافظ می‌گوید. به اعتقاد او، اساتید بزرگ زبان فارسی ایران بزرگ‌ترین فیلسوف‌های دنیا هستند و قبل از بسیاری فلاسفه اروپایی  به طرح نگاه‌های مهم فلسفی خود نسبت به وجود و حیات انسان پرداخته‌اند.  سعدی، حافظ، مولانا، سهروردی و... در حقیقت فیلسوفان بزرگی هم بودند و ما باید به آنها افتخار کنیم. هنوز هم خاطرات نیم قرن پیش را به یاد دارد. شاگردانش از تفنگ شکاری و جیپ آقامعلم که مقابل مدرسه پارک بود، خاطرات زیادی دارند. بعد از شنیدن خاطرات از روزهای تدریس می‌گوید: «همه راه و رسم زندگی و راه عزتمندی در گلستان سعدی است. او در یک سال این کتاب ارزشمند را نوشت. آن سال‌ها خانواده‌ها با وجود اینکه سواد نداشتند اما گلستان سعدی را حفظ بودند. چند قرن قبل از اینکه اروپا در زمینه علوم انسانی درهای جدید دانش را باز کند، ما فیلسوف بزرگی مانند سهروردی داشتیم. من با همین سبک و سیاق به بچه‌ها درس می‌دادم. از گلستان سعدی و چهارمقاله نظامی عروضی  به دانش‌آموزان املا می‌گفتم. موضوع انشا هم از باب‌های مختلف گلستان انتخاب می‌کردم و از بچه‌ها می‌خواستم آنها را به فارسی امروزی برگردانند. به این ترتیب هم با لغات جدید آشنا می‌شدند و هم نویسندگی را یاد می‌گرفتند. برای درس اجتماعی هم از آنجایی که نقشه همه کشورها را در ذهن داشتم، ماجرای پادشاهان سلسله‌های مختلف را با نقاشی روی تخته می‌کشیدم و اینکه از کجا کشورگشایی را آغاز کردند به بچه‌ها یاد می‌دادم. این نقشه‌ها برای همه جذاب بود به طوری که آیت‌الله کمره‌ای که بعد از من در کلاس تدریس می‌کرد، می‌گفت دلم نمی‌آید نقشه‌های زیبایی که روی تخته می‌کشید را پاک کنم و درس خودم را بدهم. با همین روش‌ها بود که بچه‌ها درس اجتماعی و تاریخ را خیلی خوب یاد می‌گرفتند.»

زنگ آخر نواخته می‌شود اما در ذهن شاگردان صدای آرام و مهربان معلمی که از بوستان و گلستان می‌گفت، نجوا می‌کند. آنها زندگی را پشت این نیمکت‌های کلاس یاد گرفتند. کلاس‌هایی که حتی اگر تخته سیاه در آن نباشد و گچ‌هایشان را باد برده باشد.

 

کدخبر: ۵۹۱۲۱۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر