کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۵۸۶۲۶۷
تاریخ خبر:
شست‌وشوی مغزی، تکنیکی که از گذشته تا حال ذهن‌ها را تسخیر کرده است

هنر تغییر ذهن‌ها | آیا شست‌وشوی مغزی واقعا وجود دارد؟

هنر تغییر ذهن‌ها | آیا شست‌وشوی مغزی واقعا وجود دارد؟

تکنیک‌های بازی با ذهن می‌تواند باورهای افراد را به شکلی عمیق تغییر دهد

هفت صبح، یاسمن طاهریان | «هر کسی که با ما مخالف است حتما شست‌وشوی مغزی شده است»؛ بازتاب این جمله را می‌توان در بسیاری از بحث و جدل‌های سیاسی امروز دید. جول ای دیمزدیل در کتاب «ترغیب تاریک: تاریخچه شست‌وشوی مغزی از پاولف تا رسانه‌های اجتماعی» می‌نویسد: «عبارت شست‌وشوی مغزی احمقانه و غیرعلمی است. هیچ‌کس به‌معنای واقعی کلمه آن را به‌کار نمی‌برد اما استعاره‌ای قدرتمند است.»

 

آیا شست‌وشوی مغزی واقعا وجود دارد؟ ‌ربکا لموف، تاریخ‌دان علوم در دانشگاه هاروارد می‌گوید که بله وجود دارد و آنچه ما شست‌وشوی مغزی می‌نامیم نه تنها نادر نیست بلکه رایج است. به‌گزارش نیویورکر، عباراتی مانند «شست‌وشوی مغزی» هیچ معنای ثابت و مستقل از کاربرد آن ندارند و می‌تواند مبهم و فراگیر باشد. زمانی که فرانتز فانون از تلاش‌های استعماری برای شست‌وشوی مغزی در الجزیره استفاده می‌کرد یا زمانی که مفسری در دهه 70 ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا را متهم می‌کرد که کارگران سفیدپوست را از نفوذ کمونیسم می‌ترساند، عبارت شست‌وشوی مغزی به «موضوعی» اشاره داشت؛ هرچند بدون تعریفی مشخص. 

 

با این حال ظهور دوباره این عبارت سوءظن‌هایی را ایجاد کرده است. اتهام شست‌وشوی مغزی ادعاهای خنثی نیستند؛ آنها توضیحات بخصوصی از این موضوع‌اند که چرا کسی باورهایی دارد که ما آن را مضحک می‌دانیم. این توضیح آن باورها را به‌جای استدلال عقلانی یا باور شخصی به دستکاری عمدی نسبت می‌دهد. در این امر ممکن است افرادی باورهای «تاسف‌آور» را به‌جای عاملان، قربانیان نمایش دهند که علاوه بر سرزنش نیازمند ترحم‌اند و البته شاید، درمان. در دوران شکوفایی مکتب‌های فکری دهه 70، این درمان «شست‌وشوی مغزی‌زدایی» نام داشت. 

 

لموف می‌نویسد، اولین نشانه‌های ظهور مفهوم «شست‌وشوی مغزی» در اواسط قرن بیستم در پرونده‌های دفتر خدمات استراتژیک دیده شد؛ سازمانی که پیش از آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا یا سازمان سیا تشکیل شد. ظهور این عبارت عمدتا در نوشته‌های ادوارد هانتر، روزنامه‌نگار آمریکایی بود که ادعا می‌کرد تفسیری از واژه‌ای به زبان چینی است که می‌تواند واژه جدید من‌درآوردی برای توصیف تکنیک‌های متقاعدسازی چینی باشد. 

 

این تکنیک‌ها در دوران جنگ کره مورد استفاده قرار گرفته بودند. موریس آر ویلز، یک اسیر جنگی بود که با طیفی از محرومیت‌ها مواجه شده بود؛ او دچار سوءتغذیه شده بود و با وجود تهدید همیشگی اعدام در شرایط بسیار کثیفی نگهداری می‌شد. شرایط ویلز با انتقال به «کمپ یک» بهتر شد. کیفیت مواد غذایی بهتر شد، نامه‌ها به خانه ارسال شدند و حتی امکانات بازی والیبال هم فراهم شد. 

 

ظاهرا این آغاز مرحله‌ای به‌نام «آموزش مجدد» برای تغییر باورها و رفتارهای افراد بود. ویلز به‌عنوان عضوی از طبقات استثمار شده به شمار می‌رفت که هدفی امیدبخش برای این شیوه بود. او پس از سال‌ها درباره تجربیات خود می‌گوید: «شست‌وشوی مغزی با چسباندن الکترودها به مغز اتفاق نمی‌افتد. بلکه روند طولانی و وحشتناکی است. شخص در طول آن قدم به قدم، ایده به ایده، مثل من کاملا متقاعد می‌شود که کمونیست‌های چینی از راز شادمانی افراد پرده‌برداری کرده‌اند و اینکه بانکداران سرمایه‌دار، از جنس مک‌کارتی و متجاوزان امپریالیست، آمریکا را اداره می‌کنند.» 

 

تئوری پشت این شیوه همانگونه که مائو زدونگ، سیاستمدار و نظریه‌پرداز مارکسیستی توصیف می‌کند، آنقدر هم بد به‌نظر نمی‌رسد. مائو می‌نویسد، مردم را نمی‌توان مجبور کرد که مارکسیست شوند. او پیشنهاد می‌دهد به‌جای آن باید از روش‌های «دموکراتیک» بحث و گفت‌وگو، نقد، متقاعد کردن و آموزش استفاده کرد.

 

مهم‌ترین مرحله این روند «تلخی سخن» است. جنگجویان آمریکایی مانند کارگران مزارع چینی که برای اولین بار این شیوه روی آنها اجرا شد، تلخی زیادی برای گفتن داشتند: از نژادپرستی و فقر در خانه و از تبعیض در داخل نیروهای مسلح. ویلز برای نوشتن زندگی‌نامه خود به درون‌نگری مجبور شده بود. او و دیگر زندانیان جنگی باید ساعت‌ها در کلاس تئوری مارکسیست شرکت می‌کردند.‌

 

ویلز در مواجهه با تقاضا برای توجیه «نظام آمریکایی» که خود هیچ ایده‌ای از آن نداشت، ناگهان خود را در مسیری دید که اسیرکنندگان آن را «ترقی» می‌خواندند. او به این باور رسیده بود که جامعه آمریکا در حال پوسیدن است. آینده مسیری بود که چینی‌ها طی می‌کردند. او انتخاب کرد که به کشور خود بازنگردد. اما شرایطی که دیگر زندانیانی که تصمیم گرفته بودند بمانند برای کار به مزارع و  کارخانه‌های کاغذسازی فرستاده شدند، او به دانشگاه خلق در پکن فرستاده شد. 

 

فرآیند شست‌وشوی مغزی هیچ‌وقت کامل نشد. از او به‌طور مرتب درخواست می‌شد تا اقدامات نمایشی «توبه» را اجرا کند؛ ویلز باید در سمینارهای «انتقاد از خود» شرکت می‌کرد. او حالا بیشتر درباره مارکسیسم آموزش دیده بود تا تاریخ چین. او حتی شاهد یک اعدام در ملأ عام بود. در نهایت ویلز 12 سال در چین باقی ماند‌. 

 

تجربیات گذشته ویلز زمانی که به آمریکا بازمی‌گردد و در موقعیتی قرار می‌گیرد که درباره سرگذشت خود تامل کند، نکات روشن‌کننده‌ای دارد. واضح است که اسیرکنندگان چینی حداقل برای مدتی توانستند تغییراتی در ذهنیت او ایجاد کنند تا او «کاملا متقاعد شده باشد.» 

 

اگر حرف‌های ویلز را باور کنیم ممکن است ادعای مائو را زیر سوال ببریم که هیچ‌کس را نمی‌توان مجبور کرد به «چیزی» اعتقاد قلبی پیدا کند. مائو با اظهار این موضوع ایده‌ای قدیمی را در اندیشه مدرن اروپایی بازتاب می‌دهد؛ ایده‌ای که تاثیرگذارترین بیان آن در رساله 1689 جان لاک «نامه‌ای درباره مدارا» آمده است. لاک استفاده از زور را در مورد باورها محکوم می‌کند. او می‌نویسد، باور واقعی محصول «اقناع داخلی ذهن است.» 

 

اجبار کسی برای باور به چیزی نیازمند پنهان کردن نقشی است که زور در این روند بازی کرده است. فردی که شست‌وشوی مغزی شده نمی‌تواند باور کند که شست‌وشوی مغزی شده است؛ آنها فقط می‌توانند تجربه خود را مانند دیدن نور، افزایش آگاهی و خوردن «قرص قرمز» توصیف کنند. همانگونه که لموف از کسی که شست‌وشوی مغزی شده نقل می‌کند: «اگر این شیوه کار می‌کند، خودش آثار خود را از بین می‌برد.»  

 

کدخبر: ۵۸۶۲۶۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر